۱۳۹۰/۸/۵

مرگ خوش




 

از همه اینها گذشته، برای همین خوب است که در زندگانی عشقی داشته باشی، هوسی نافرجام داشته باشی. این برای یاس های گنگی که همه ما از آن رنج میبریم، عذر غیبتی موجه بوجود می آورد – کامو

رقص بران میکنم

من سروپا گم کنم دل زجهان برکنم
گر نفسی او بلطف سر نه بخارد مرا

او ره خوش میزند رقص برآن میکنم
هردم بازی نو عشق درآرد مرا

گه بفسوس او مرا گوید کنجی نشین
چونکه نشینم بکنج او بدر آرد مرا

زاول امروزم او می بپراند مرا
تاکه چه گیرد به من برکه گمارد مرا


جلال الدین

جلال الدین

از جهت ره زدن راه درآرد مرا
تا بکف رهزنان باز سپارد مرا

آنکه زند هر دمی راه دوصد قافله
من چه زنم پیش او او بچه دارد مرا

شاید

شاید از راه این هماهنگی عقلانی ( حالا دقیقاً نمیدونم کدوم ) و ذهنی آن وحدت غایات و خوی
و منش که سازندۀ شخصیت است و بخشندۀ نظم و شایستگی
به وجود ما دست یابد!!!

اینطوریه.... تازه شاید



دام و نیش

آن یکی را روی او شد سوی دوست
وین یکی را روی او خود روی اوست

روی هر یک می نگر میدار پاس
بو که گردی تو زخدمت رو شناس

دیدن دانا عبادت این بود
فتح ابواب سعادت این بود

چون بسی ابلیس آدم روی هست
پس به هر دستی نشاید داد دست

زانکه صیاد آورد بانگ صفیر
تا فریبد مرغ را آن مرغ گیر

بشنود آن مرغ باگ جنس خویش
از هوا آید بیابد دام و نیش


حلقۀ دام



سخن عشق چو آمد به میان خامش باش
لب گشودن به تکلم لب بام است اینجا

در غم آباد فلک رخنۀ آزادی نیست
چشم تا کار کند حلقۀ دام است اینجا


لاادری



نان و شراب

بالاخره یک روز زندگی واقعی شروع خواهد شد. بلی یک روز! ما خویشتن را برای مردن آماده می کنیم.
 مردن با این حسرت که زندگی نکردیم. انسان بیش از یکبار بدنیا نمی آید و این عمر یکباره و منحصر بفرد
را نیز دائم در موقت بودن و در انتظار روزی بسر میبرد که زندگی واقعی شروع شود. 
باری عمر به همین شیوه میگذرد. هیچکس در حال زندگی نمی کند و هیچکس نیست که بتواند
ادعا کند: از فلان لحظه و فلان موقع زندگی من شروع شده است!

اینیاتسیو سیلونه - نان و شراب

روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...