۱۳۹۰/۱۲/۱۷

سارا محمدی اردهالی



شب خيابان مثل من است
شب خيابان مثل من است
 هر از چندي
خاطره‌اي بي‌احتياط مي‌گذرد
 دلم يك تصادف جدي مي‌خواهد
 پرسر و صدا
 آمبولانس‌ها سراسيمه شوند
 و
 كار از كار بگذرد







رابطه دنياي بيروني و دروني انسان‌ها چيست؟ ذهن چگونه دنياي عيني بيرون را براي ما مي‌آفريند؟ حقيقت هستي تا چه مقدار همان چيزي است كه ما حس مي‌كنيم و بر زبان مي‌آوريم؟ اگر اين سوال‌ها براي من و شما پيش نيامده، سال‌هاست ذهن فيلسوفان و نظريه‌پردازان درگير پاسخ گفتن به همين سوال‌هاست. پديدارشناسي «هوسرل» و ديدگاه‌هاي ديرياب، اما انديشه‌سوز «هايدگر» را مرور كنيد تا ببينيد اين پرسش‌ها چقدر جدي است. ديدگاه‌هاي نظريه‌پردازان ادبي هم سرشار است از تاملاتي پيرامون رابطه ميان طبيعت بيروني و ذهنيت دروني انسان هنرمند.
سارا محمدي‌اردهالي در اين شعر كوتاه، پيوندي ميان همين دو دنيا زده است. عناصري از زندگي روزمره و تجربه شده با دنياي دروني و شخصي درهم آميخته‌اند و حاصل آن متني شده است كه خواننده را در شعريت خود قانع مي‌كند (البته شايد خوانندگاني هم باشند كه چنين نظري نداشته باشند، روي سخن اين نوشته با اين گروه نيست!)
شعر با گزاره‌اي آغاز مي‌شود كه در آن شاعر ميان عنصري از دنياي بيرون با خود پيوند برقرار مي‌كند: شب خيابان مثل من است. نخستين تصويري كه از خياباني در شب به ذهن مي‌آيد، سكوتي ممتد و طولاني است كه گاه با سوت رد شدن سريع خودرويي در دوردست، مي‌شكند. شاعر بر همين تصور آشناي ما از خياباني در شب انگشت مي‌گذارد، اما به جاي خودروهاي بي‌احتياط و تندروي شبانه، خاطره‌هايي را مي‌بيند كه در اين خيابان ساكت مي‌گذرند.
البته شاعر، مداخله‌اي در متن نمي‌كند كه اين سكوت بيش از حد پررنگ شود. حرفي از سكوت در ميان نيست. سكوت به‌جاي نشستن پررنگ در متن، در 3 سطر نخستين شعر توزيع شده است. اين وظيفه خواننده است كه اين سكوت و آن رد شدن بي‌احتياط را درك كند.
در بند بعدي است كه شاعر وارد موضوع و موضع اصلي شعر خود مي‌شود. تصويري كه او از يك برخورد و تصادف جدي ارائه مي‌دهد؛ چنان براي همه ما آشنا و حس‌شدني است كه نمي‌توانيم در برابر آن واكنش نشان ندهيم. جدي بودن، پر سر و صدا بودن، سراسيمه شدن آمبولانس‌ها و كار از كار گذشتن براي مردمان كشوري كه در صدر حوادث جاده‌اي و خياباني ايستاده‌اند، آنقدر ملموس است كه انگشت گذاشتن شاعر بر‌همين تصويرهاي كوتاه و ارائه آن، كار شعر را تمام كرده است. شاعر نيازي به بيشتر گفتن نداشته است و براي همين هم دامن شعر را درست در جايي كه بايد به پايان برده است: كار از كار بگذرد.
اما سوالي در اينجا پيش مي‌آيد و اين كه چرا شاعر به دنبال يك تصادف جدي است؟ نكته كليدي شعر در همين جاست. نكته‌اي كه در شكل ظاهري شعر بر آن تاكيدي نشده است. بيشترين انرژي شعر صرف آن شده است كه تصويري تاثيرگذار از تصادفي كه بايد اتفاق بيفتد، بيافريند، اما مساله اينجاست كه اين تصادف جدي به چه كار شاعر مي‌آيد؟
يك بار ديگر به 3 سطر نخست برگرديم. تصويري از خياباني در شب كه در انتقال و برابر نهادن آن با درون شاعر، سكوت و آرامشي بر آن حكمفرماست كه تنها خاطره‌هايي اين سكوت را برمي‌آشوبد.
خيابان شبانه به سخن درمي‌آيد؛ آرزو مي‌كند كه تصادفي جدي، آرامشش را برهم بزند و اين اتفاق چنان باشد كه ديگر نتوان به آرامش گذشته بازگشت، چرا كه كار از كار گذشته باشد. تن زدن از زندگي ساكن، بي‌حادثه. آرامشي كه حوصله جان بيقرار شاعر را سر برده است تنها بخشي از حرفي است كه شعر با مخاطبانش در ميان مي‌گذارد. شعر لايه ديگري هم دارد كه در سكوت اجرا شده است، اين كه چرا شاعر‌‌/‌‌ راوي با وجود اين كه اينچنين بيقرار حادثه‌اي جدي است كه نتوان گريزگاهي براي بازگشت و تن زدن از آن يافت و با وجود اين همه شوق و آرزو، خودآگاهانه دست به چنين حادثه‌اي در زندگي‌اش نمي‌زند، سوالي است كه شعر در برابر آن سكوت كرده است.
آرش شفاعي / جام جم

سماع


نمی‌توان به جایی گریخت،
حقیقت
زیر چتر عادت
پنهان است؛
حال که
نه فرار
دردی را دوا می‌کند
و نه قرار،
باید
بر مدار صبر
سماعی مردانه کرد

ناهید عباسی


توضیح: چون شعر خانم عباسی بدون عنوان به دستم رسید، خودم  عنوان "سماع" رو انتخاب کردم

فاضل نظری


از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند
 تا کاج جشن‌های زمستانی‌ات کنند


پوشانده‌اند "صبح" تو را "ابرهای تار"
 تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند


یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
 این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند


ای گل گمان مبر به شب جشن می‌روی
 شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند


یک نقطه بیش فرق "رحیم" و "رجیم" نیست
 از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند


آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه است که قربانی‌ات کنند


فاضل نظری

جلال الدین


آن نفسی که  با  خودی  یار چو  خار  آیدت       
وان نفسی که بیخودی یار  چه کار آیدت

آن نفسی که باخودی خودتوشکار پشه ای       
وان نفسی که بیخودی پیل  شکار آیدت

آن نفسی که باخودی  بستۀ  ابر غصه  ای       
وان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت
...

تفاوتهای ما






پلنگ سنگی دروازه‌های بسته شهرم
مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم

تفاوت‌های ما بیش از شباهت‌هاست باور کن
تو تلخی شراب کهنه‌ای من تلخی زهرم

مرا ای ماهی عاشق رها کن فکر کن من هم
یکی از سنگ‌های کوچک افتاده در نهرم

کسي را که برنجاند تو را هرگز نمي‌بخشم
تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم

تو آهوی رهای دشت‌های سبزی اما من
پلنگ سنگی دروازه‌های بسته شهرم


فاضل نظری
(این شعر رو جناب نظری در شب شعر سالانه رهبری در حضور ایشون قرائت کردند!)

- " In the beginning was the Word. ..." -


خوب البته من مسلمونم اما خوب بازهم البته انجیل هم می فرماید:


ای سلیمان؛

باطل‌ اباطیل‌، جامعه‌ می‌گوید، باطل‌ اباطیـل‌، همه‌ چیـز باطل‌ است‌. .




جمیع‌ روزهای‌ عمر باطل‌ خود را كه‌ او تو را در زیر آفتاب‌ بدهد، با زنی‌ كه‌ دوست‌ می‌داری‌ در جمیع‌ روزهای‌ بطالت‌ خود خوش‌ بگذران‌. زیرا كه‌ از حیات‌ خود و از زحمتی‌ كه‌ زیر آفتاب‌ می‌كشی‌ نصیب‌ تو همین‌ است‌....... ..


حکمت سلیمان - انجیل مقدس - کتاب عهد قدیم -  جامعه - باب 9






روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...