۱۳۹۴/۸/۱۱

بودا هایدگر رنج

از ""رنج"" بودا تا "ا اضطراب درونی"" هایدگر

بر اساس اصل "بقای سختی" سختی از شکلی به شکل دیگه تبدیل میشود ولی نابود نخواهد شد. برای همین هم توی یک زندگی خیلی خوب و عادی، جایی که هیچ کی به هیچ کی به خاطر عقایدش شلیک نمیکنه و همه چی آرومه؛ آدمهای زیادی مشت مشت قرص ضد افسردگی میخورن که بتونن خودشون رو هر روز صبح از توی رختخواب بکشن بیرون . آدمهای پف کرده، آدمهای بد حال؛ آدمهای روی لبه ی تیغ , خیلیها معتقدن که پیشرفت تکنولوژی، اینترنت، نخودفرنگیِ غیر ارگانیک و گلوتن، ما ها رو اینجوری کرده و قدیمها مردم خوشبختتر بودن. تو بشنو و باور نکن. حتی هزارها سال پیش شاهزادهای هندی به نام
 سیزارتا – یا همون بودا- گفت که زندگی رنجه. رنج، یا به زبون بودا «دوکا». هایدگر بهش میگه «اضطراب وجودی». 
چیزهای خوب و دلنشین هم توی دنیا کم نیست. میتونی ازشون توی راه کمک بگیری و هر وقت داشتی توی چاه غم فرو میرفتی مثل «ریسمان» بهشون چنگ بندازی و بیای بیرون. یکی از این طنابها؛ موسیقیه. 
اگه تونستی سازی بزن؛ اگه نتونستی بهش گوش کن. وقتهایی که شادی موسیقی گوش کن و وقتهایی که غمگین بودی بیشتر، و اونجا که از هرحرکتی عاجز موندی؛ برقص. رقصیدن بهترین و مفیدترین کاریه که میتونی برای روحت بکنی. عموما موقع جشن و شادی میرقصن اما تو مثل زوربای یونانی برای رقصیدن منتظر بهانه نمون. هرجا ریتمی شنیدی که میشد باهاش برقصی، خودت رو تکون تکون بده، حتی اگه ریتم چکیدن قطرههای آب از شیروونی باشه. رقص هم ارتعاش شدن با جریان هستیه. رقصیدن رو جدی بگیر ولی موقع رقص جدی نباش. بیمهار و بدون ترس از دیده شدن برقص، توی کوچهٔ بنبست، توی آسانسور، توی جمعیت. «برقص، برقص، وگرنه گم خواهی شد». شایدم کم بیاری.
 راستی اگه صدای خوبی داشتی موقع رقصیدن یک کم هم آواز بخون، اما اگه نداشتی هم مهم نیست، همیشه توی حموم و زیر دوش میتونی برای خودت بخونی. 

 چیز دیگهای که میتونی بخونی کتابه. خوندن بهت کمک میکنه زندگیهای دیگهای رو که هیچ وقت نمیتونستی تجربه کنی رو تجربه کنی. فیلم هم همین کار رو توی یک ابعاد دیگهای میکنه اما کتاب همیشه یک سر و گردن بالاتر از فیلمه چون قوهٔ تخیلت رو به کار میگیره؛ و روند ذهنیتر و عمیق تریه. 
تا میتونی بخون. وسط کتابهات حتما چند صفحه هم در مورد ستارهها و کهکشانها بگذار چون کمکت میکنه که ابعاد چیزها رو بهتر درک کنی و یادت نره که توی کل هستی کجا وایسادی. برای همین قدیمها بیشتر فیلسوفها ستارهشناس هم بودن. شاید نخوای یا نتونی منجم بشی، ولی 
همیشه میتونی وقتهایی که غمگینی به آسمون نگاه کنی و ببینی که غمهات در برابر عظمت کهکشان چقدر 
کوچیکه. 
طنابهای دیگهای 
هم هست؛ چیزهایی 
مثل مجسمه ساختن , نقاشی کردن , کاشتن یک درخت؛ آشپزی با ادویههای جدید، سفر کردن، حرکت. ما برای نشستن خلق نشدیم. صندلی یکی از خطرناکترین اختراعات بشریه. به جای نشستن قدم بزن؛ 
 بدو؛ شنا کن. اگر مجبور شدی بشینی؛ برای خودت همنشینهایی 
پیدا کن و از مصاحبتشون لذت ببر. پیدا کردن دوست خوب خیلی هم آسون نیست اما اگه 
 دوست خوبی باشی؛ 
 دیر یا زود چند تا آدم خوب دورت 
جمع خواهند شد. در ضمن، دایرهٔ دوستات رو به آدمها 
محدود نکن. تو میتونی تقریباً با همهٔ موجودات زندهٔ دنیا دوست باشی؛ گلها، علفها، ماهیها، پرندهها، و حتی گربهها. حیوونها گاهی حتی از آدمها هم دوستهای بهتری هستن.
توی زندگی چاه غم زیاده ولی طناب هم هست؛ سر رسن رو ول نکن. اما مراقب باش که به طناب های پوسیده مثل الکل، دود، پول و حتی موفقیت، آویزون نشی چون از توی چاه بیرونت نمیاره و بدتر ولت می کنه ته چاه.
بگرد و طنابهای خودت رو پیدا کن و اگه نتونستی پیداش کنی؛ ببافش. آدمهای انگشت شماری طناب بافی رو بلدن.
دانشمند ها، کاشفها، مربی های فوتبال، کمدین ها، و هنرمندها همه طناب باف هستن و طنابهایی رو بافتن که آدمهای دیگه هم می تونن سرش رو بگیرن و باهاش از توی چاه بیرون بیان. اگه ما امروز از سیاه سرفه نمی میریم برای اینه که طنابی رو گرفتیم که لویی پاستور سالها پیش بافته،
سمفونی شماره پنج طنابیه که بتهوون با نتها به هم پیوند زده، صد سال تنهایی طنابیه که مارکز با کلمه و خیال به هم بافته.
بیشتر طنابها رو یک روزی کسی که شاید ته چاه زندونی بوده بافته، مولانا در دفتر پنجم میگه آه کردم؛ چون رسن شد آه من؛ گشت آویزان رسن در چاه من؛ آن رسن بگرفتم و بیرون شدم؛ چاق و زفت و فربه و گلگون شدم.

 کسی چه می دونه؛ 
 شاید یک روز تو هم طناب خودت رو بافتی...!



روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...