در برابر لایتناهی به خاک افتاد و دست انابت به سوی آسمان برافراشت و فریاد برآورد: رحم کن. به نظرش می آمد که در سرما، درخستگی، در ناتوانی، در زنهار خواهی و در تاریکی تحلیل میرود و دیدگانش بسته میشود.
حقیقت این است که مرور زمان بر هر چیزی هاله ای از تقدس و قدسیت می اندازد. حتی پلید تری دزدی ها و تجاوزات در دست دزد اصلی هنگامی که به دست نوادگانش میرسد، مالکیت مقدسی میشود که حتی قانون تجاوز نسبت به آن را جایز نمی شمارد.
آن کس که در جهان یک بار سعادت آن را داشته باشد که با دوستی در یکرنگی کامل و بی حد بسر برده باشد، بالاترین شادی ایزدی را چشیده است. چنان شادی ای که او را برای باقی عمر تیره بخت می سازد.