۱۳۹۰/۱۰/۱

دیالکتیک تنهایی

همه انسان‌ها، در لحظاتی از زندگيشان، خود را تنها احساس می کنند. و تنها هم هستند. ... انسان يگانه موجودی است که می داند تنهاست و يگانه موجودی است که در پی يافتن ديگری است. طبيعت او ... ميل و عطش تحقق بخشيدن خويش در ديگری را در خود نهفته دارد. انسان خود درد غربت و بازجستن روزگار وصل است.
بنابراين آن‌گاه که او از خويشتن آگاه است از نبود آن ديگری يعنی از تنهايی اش هم آگاه است.... ما همه نيروهايمان را به کار می گيريم تا از بند تنهايی رها شويم. برای همين، احساس تنهايی ما اهميت و معنايي دوگانه دارد: از سويی آگاهی برخويشتن است، و از سوی ديگر آرزوی گريز از خويشتن...!



دیالکتیک تنهائی / اوکتاویو پاز / مترچم: خشایار دیهیمی

خاطرات


به خاطر آوردن ، این همان چیزی است که مانع مردن اش می شود .
می ترسد بمیرد و باز هم به خاطر بیاورد . این طوری مردن بی فایده است ...
مردن همه ی فایده اش این است که دیگر هیچ چیزی به خاطر نیاوری ...




"مرگ ممتد از موزه اشیای گم شده / پیام یزدانجو "

الهی نامه


در مقابل طعن و لعنهایی که در ادبیات ما بر ابلیس نثار گردیده، برخی عرفا همچون شیخ عطار از ابلیس بسیار جانبداری کرده اند.
استاد بدیع الزمان فروزانفر ضمن تحلیل الهی نامۀ عطار درین باره می نویسد: شیخ بحثی دراز دامن پیش میکشد در قوت وسواس شیطان و مرتبۀ او در درگاه خداوند و در تمام این مسائل جانب شیطان را می گیرد و او را تبرئه بلکه تقدیس و تنزیه نیز می نماید.
ابلیسی که در الهی نامه می بینیم، آفریده ای است دستخوش پشیمانی و حسرت و بر حال زار و لعنت زدگی خود می گرید؛ « پیوسته دو جوی سیه » از چشمهای او روان است. گذشته از این، ابلیس عطار محو وجود پروردگار است، عاشقی است پاکباز و دریا دل که از طعن و لعن بیمی ندارد: « نگردد عشق جانش ذره ای کم » گویی به آدمیان سرمشق می دهد که در راه دوست باشد از همه چیز گذشت، هر مصیبتی را تحمل کرد...

شیر و گاو

پیش شیر رفت و بیستاد. شیر پرسید که هیچ بدست شد؟ زاغ گفت: کس را چشم از گرسنگی کار نمی کند، لکن وجه دیگر هست، اگر امضای ملک بدان پیوندد همه در خصب و نعمت افتیم. شیر گفت: بگو. زاغ گفت: این اشتر میان ما اجنبی است، و در مُقام او ملک را فایده ای صورت نمی توان کرد. شیر در خشم شد و گفت: این اشارت از وفا و حریت دور است و با کَرم و مروت نزدیکی و مناسبت ندارد. اشتر را امان داده ام، به چه تأویل جفا جایز شمرم؟ زاغ گفت: بدین مقدمه وقوف دارم، لکن حکما گویند که «یک نفس را فدای اهل بیتی باید کرد و اهل بیتی را فدای قبیله ای و قبیله ای را فدای اهل شهری و اهل شهری را فدای ذاتِ ملک اگر در خطری باشد»... شیر سر در پیش افگند .

کلیله و دمنه، باب شیر و گاو

شوالیه تاریکی

ژوکر: واقعاً به نظرت من شبیه کسی هستم که نقشه‌ای داشته باشه؟ می‌دونی من چی هستم؟ من سگی هستم که دنبال ماشین‌ها می‌دوه. اگه به یکی‌شون هم برسم اصلاً نمی‌دونم می‌خوام باهاش چیکار کنم!



شوالیه تاریکی (The Dark Knight) – محصول 2008
کارگردان: کریستوفر نولان
دیالوگ گو: هث لجر (جوکر)

عمران صلاحی


حرمت   باقی نمانده است
جهل   حکم می‌راند
رانده شدیم - چون گوسفندان - در هاویه
و مرگ
شبانی می‌کند
زیبایی
جایگاهی ندارد


از کتابِ تازه‌منتشرشده‌ی "در زیر آسمان مزامیر" نشر امرود

تقریظ و اعتراض، علی اکبر دهخدا (از چرند و پرند)


بله، یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. یک وزارت عدلیه بود. یک آصف الدوله و یک مساله اسرای قوچان. از اینها گذشته یک روزنامه چی بود. بله یک مدت هم در وزارت عدلیه، مجلس استنطاق بود.
این روزنامه چی هم هر روز برای کسب اخبار در آنجا حاضر بود. استنطاق هم تا نزدیکی های ظهر طول می کشید. هوا هم گرم بود. توی خانه روزنامه چی هم جز پنیر و سبزی چیزی نبود. خانه روزنامه چی هم دور بود. بوی مسمای بادنجان و کباب جوجه هم وزارتخانه را پر کرده بود. توپ ظهر یک دفعه به صدا درآمد و باقیش یادم رفت.

سمفونی مردگان - عباس معروفی

وقتی آدم کسی را دوست داشته باشد ،
بیشتر تنهاست .
چون نمی تواند به هیچ کس جز همان آدم بگوید که چه حسی دارد ...
و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق می کند ،
تنهایی تو کامل می شود .

میلان کوندرا


جهان دارد به تدریج شفافیت خود را از دست می دهد. تیره می شود. بیش از پیش غیر قابل فهم می شود. به درون ناشناخته ها در می غلتد و حال آنکه انسان، که جهان به او خیانت کرده، به خویشتن خویش، به نیستان گم شده اش، رویاهایش و طغیانش می گریزد و می گذارد تا از صداهای درون خود کر شود تا دیگر صداهای بیرون را نشنود.

ناظم حکمت


شاید اگر آسمان ما را از هم جدا نمیکرد...
اینقدر به هم نزدیک نبودیم

آه از این چشمی ‌که واگردید و حیرانم نکرد


ناتوانی در تلاش حرص بهتانم نکرد
قدردانیهای طاقت آنچه نتوانم نکرد
شمع خامش وارهید از اشک و آه و سوختن
بی‌زبان بودن چه مشکلهاکه آسانم نکرد
تا مبادا خون خورد تمثالی از پیدایی‌ام
نیستی در خانهٔ آیینه مهمانم نکرد

روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...