همه انسانها، در لحظاتی از زندگيشان،
خود را تنها احساس می کنند. و تنها هم هستند. ... انسان يگانه موجودی است که می
داند تنهاست و يگانه موجودی است که در پی يافتن ديگری است. طبيعت او ... ميل و عطش
تحقق بخشيدن خويش در ديگری را در خود نهفته دارد. انسان خود درد غربت و بازجستن
روزگار وصل است.
بنابراين آنگاه که او از خويشتن آگاه
است از نبود آن ديگری يعنی از تنهايی اش هم آگاه است.... ما همه نيروهايمان را به
کار می گيريم تا از بند تنهايی رها شويم. برای همين، احساس تنهايی ما اهميت و
معنايي دوگانه دارد: از سويی آگاهی برخويشتن است، و از سوی ديگر آرزوی گريز از
خويشتن...!