۱۳۸۹/۱۱/۲۹

وصیت نامۀ نیما یوشیج

وصیت نامۀ نیما یوشیج

شب دوشنبه 28 خرداد 1335

امشب داشتم فکر میکردم با این گذران کثیف که من داشته ام بزرگی که فقیر و ذلیل میشود حقیقتاً جای تحسر است. فکر میکردم برای دکتر حسین مفتاح چیزی بنویسم که وصیت نامۀ من باشد با این نحو که بعد از من هیچکس حق دست زدن به آثار مرا ندارد. بجز دکتر محمد معین، اگرچه او مخالف ذوق من باشد.

دکتر محمد معین حق دارد در آثار من کنجکاوی کند ضمناً دکتر ابوالقاسم جنتی عطایی و آل احمد با او باشند بشرطی که هردو با هم باشند.

ولی هیچیک از کسانی که به پیروی از من شعر صادر فرموده اند در کار نباشند، دکتر محمد معین مثل صحیح علم و دانش است، کاغذ پاره های مرا باز کنید، دکتر محمد معین که هنوز او را ندیده ام مثل کسی است که او را دیده ام اگر شرعاً می توانم قیم برای ولد خود داشته باشم، دکتر محمد معین قیم است ولو اینکه او شعر مرا دوست نداشته باشد. اما ما در زمانی هستیم که ممکن است همۀ این اشخاص نامبرده از هم بدشان بیاید و چقدر بیچاره است انسان....

نیما یوشیج: بینایی فوق بینایی ها


دیدن در جوانی فرق دارد تا در سن زیادتر. دیدن در حال ایمان فرق دارد با عدم ایمان. دیدن برای اینکه حتماً درآن بمانی با دیدن برای اینکه ازآن بگذری، دیدن در حال غرور، دیدن به حال انصاف، دیدن به حال واقعه، دید در حال سیر، درحال سلامتی، ازروی علاقه یا غیر آن. دنبالۀ حرف را دراز نمی کنم. تو باید عصارۀ بینایی باشی. بینایی فوق دانش. فوق بینایی ها...

اگر چنین بتوانی بود مانند جوانانی نخواهی بود که تاب دانستن را ندارند و چون چیزی را دانستند جار می زنند. شبیه بوته های خشک آتش گرفته اند یا مثل ظرفهایی که گنجایش نداشته ترکیده اند. آنها اصلاح شدنی نیستند و دانش برای آنها به منزلۀ تیغ در کف زنگی مست. زیرا با این دانش بینایی جفت نیست.

تو باید بدانی چنین بینایی هست و بزور خلوت، بتوانی روزی دارای آن بینایی شوی.

روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...