۱۳۹۰/۴/۶

سبب انتظار چیست

خوف و رجا

 

خوف و رجا دو اصطلاح است در تصوف که در تعریف خوف آورده اند: خوف توقع حلول مکروه یا فوت محبوب است.

و در تعریف رجا آورده اند:رجا تعلق قلب است بحصول محبوب در آینده.حاصل آنکه رجا امیدوار بودن است

به عنایات محبوب  و خوف ترس از رسیدن مکروهی ممکن الحصول از جانب معشوق.


پ ن : منظور از فوت محبوب ایجاد کاستی در محبوب است که سبب نقصان حب معشوق میگردد.

۱۳۹۰/۴/۴

نان و شراب

دلم می خواست نه بر طبق اوضاع و احوال روز، نه بر حسب مقتضیات محیط و نه بخاطر تتمعات مادی زندگی کنم.
 بلکه هر ساعت از عمرم را بدون توجه به عواقب کار صرف مبارزه در راه چیزی کنم
 که به عقیدۀ خودم درست و بر حق است.


اینیاتسیو سیلونه - نان و شراب

۱۳۹۰/۴/۳

نان و شراب

اگر شعور اخلاقی خویش را، ولو اندک- متوجه هرج و مرجی کنیم که بر محیط ما حکمفرماست،
 نمیتوانیم دست روی دست بگذاریم و فقط دل به این خوش کنیم که منتظر دنیایی فوق این دنیای زمینی باشیم.
 اهریمنی که باید با آن به پیکار برخاست تنها آن موجود ذهنی ابلیس نام نیست.
 اهریمن همه آن عواملی است که انسان را علیه انسان بر می انگیزد.

اینیاتسیو سیلونه - نان و شراب

۱۳۹۰/۴/۱

اعتراف

چه مشکل است زنی زیبا بودن
و عادلانه قضاوت کردن
حتی باندازۀ برلب نیاوردن 
لبخندی تصنعی

چه ابلهانه است تکیه کردن بر دلها
...

ملال پاریس - گلهای بدی - شارل بودلر

۱۳۹۰/۳/۲۷

آنجا که تویی اینجا که منم

آنجا که تویی عشق به سرحد کمال است
صبر است و سلوکست و سکوتست و رضا هم

اینجا که منم حسرت از اندوه فزون است
خود دانی و من دانم و این خلق خدا هم





۱۳۹۰/۳/۲۲

شیر یا خط

مولانا مولانا مولانا جلال الدین

آن طاق که نیست جفتش اندر آفاق
با بنده بتاخت جفت و طاقی بوفاق

پس گفت مرا که جفت خواهی یا طاق
گفتم به تو جفت وز همه عالم طاق


مولانا

۱۳۹۰/۳/۱۹

مناجات عین القضاة همدانی


 تمهیدات  عین القظاة همدانی



چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن بغایت و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم، هم رنجور شوم، و چون در وجه تفضیل انبیاء چیزی نویسم، خود نعوذبالله! و چون احوال عاشقان نویسم هم نشاید و هرچه نویسم هم نشاید و اگر هیچ ننویسم هم نشاید و اگرگویم نشاید و اگر خاموش  گردم هم نشاید. ای عزیز هرچه مرد را به خدا رساند اسلام است و هرچه مرد را از خدا باز دارد کفر است. و حقیقت آنست که مرد سالک، خود هرگز نه کفر باز پس گذارد و نه اسلام. که کفر و اسلام دو حال است که از آن لابد است مادام که با خود باشی. اما چون از خود اخلاص یافتی کفر و ایمان اگر نیز تورا جویند در نیابند. 



پ ن : قسمتهای پر رنگ به انتخاب خودم هستند برای آنهایی که شاید وقت و حوصله خواندن تمام متن را ندارند.

۱۳۹۰/۳/۱۸

راه خدا در دل است و یک قدم بیش نیست

محراب جهان جمال رخسارۀ ماست
                                                   سلطان جهان  در دل بیچارۀ  ماست

شور  و  شر و  کفر و توحید و  یقین
                                                    در گوشۀ دیده های خونخوارۀ ماست


۱۳۹۰/۳/۱۷

راه خدا در دل است و یک قدم است

تمهیدات  عین القظاة همدانی

هر چیز می نویسم٬ پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آنست که یقین ندانم که نبشتنش بهتر است از نا نبشتن. ای دوست٬ نه هرچه درست و صواب روا بود که بگویند... و نباید که در بحری در افکنم خود را که ساحلش پدید نبود و چیزها نویسم بی خود که چون واخود آیم برآن پشیمان باشم و رنجور٬ حقا و به حرمت دوستی که نی دانم که اینکه می نویسم راه سعادت است که می روم یا راه شقاوت. حقا که نی توانم که ننویسم و جز گوی بودن در میدان تقدیر روی نیست... خدا داند که نی دانم که اینکه نبشتم طاعتست یا معصیت! کاشکی چون نمی دانم، یکبارگی نادانی شدمی تا از خود خلاص یافتمی...  

  


پ ن: این بخش اول مناجات عین القضاة همدانی است و اگر فرصت داده شود به مرور و هرشب چند خطی از آن را خواهم نوشت.

پ ن: همین مناجات عین القضاة یکی از دلایل اصلی کافر خواندن و کشتن او شد. البته نوع خاصی از کشتن که که خود عین القضاة بصورت دقیق و کامل پیش بینی کرده بود.




۱۳۹۰/۳/۱۶

ایوان - از مجموعۀ گلهای بدی - اثر شارل بودلر

مادر یادها ، دلبر دلبران
ای تو همۀ خوشی های من ، ای تو همۀ فریضه های من
بیاد بیاور دلاویزی نوازشها را
گرمی دستها را و لطف شبان

من هنر بیاد آوردن دقایق سعادتبخش را می دانم
زیرا چه سود زیبایی های خوابناک تو را در جایی دیگر جستن
جز در بدن عزیز و جز در دل مهربان تو
من هنر بیاد آوردن دقایق سعادت بخش را می دانم

آن سوگندها آن عطرها آن بوسه های بی انتها
آیا باز برون خواهند شد از ژرفنایی که ما را بدان راه نیست
همانگونه که خورشید جوانی از سر گرفته 
به آسمان باز میگردد...



ملال پاریس - گلهای شر - شارل بودلر

روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...