۱۳۹۰/۲/۱۰
مثنوی معنوی عاشقی
۱۳۹۰/۲/۹
سی مرغ و سیمرغ
وادی دوم: عشق
۱۳۹۰/۲/۷
دلم جز مهر مهرویان طریقی بر نمی گیرد
۱۳۹۰/۲/۶
روان کیهانی
۱۳۹۰/۲/۵
سوفی
آرامش رواقی
درد و پیروزی
۱۳۹۰/۲/۴
۱۳۹۰/۱/۳۱
وجود
۱۳۹۰/۱/۳۰
روح بهتر است یا جسم
روح و جسم، جسم و روح. چه معمای مضاعفی! روح، بدون اندک سنگینی مادی بحرکت در نمی آید و جسم هم بعضی
اوقات روحانیت میگیرد. شهوات ممکن است رقیق و روحانی شوند و هوش مبتذل و پست گردد. کیست که بتواند مدعی گردد کجا
حرکات جسم منتهی و کجا ملکات روح آغاز میگردد؟
چقدر تعریفات و توجیهات روانشناسان سطحی و ساختگی است. و تا کجا باید ادعاهای مکاتب مختلف را سنجید و در خود جست
و تصمیم گرفت؟ آیا روح شبحی است که مأوایی آسمانی دارد؟ آیا جسم آن قسمت عفن و شرم آور ماست که در خانۀ گناه سنگر گزیده؟
یا اینکه ( طبق نظریۀ جوردانو بورونو) جسم در روح تحلیل می رود؟
همانطور که تفکیک روح از جسم معمایی است، جمع و اتحاد بین روح و جسم هم مجهولی است. اما آنچه هست درک و شناختی
که هر کس از جسم و جان خویش دارد یگانه است، یگانه.
اسکار وایلد - تصویر دوریانگری
۱۳۹۰/۱/۲۹
مردم واقعی یا جهان واقعی
زیستن به میانجی تخیل، دفاعی است در برابر احساس آنکه زندگی را در جهان واقعی بر آدم دریغ داشته اند؛ ولی به منزلۀ دفاع، از این لحاظ نا خرسند کننده است که به خودی خود عبارت از انکار جهان واقعی است و متضمن ترک کوشش برای زیستن در قلمرو مردمان واقعی و اشیای واقعی است.
اثبات عقلی خداوند - عین القضاة همدانی
دلیل عین القضاة بر وجود خدا:
عقل وجود خدا را به مفهوم وجودی که اعمّ اشیاء است استدلال می کند. پس گفته میشود که: اگر در وجود موجودی هست، ضرورة وجودی قدیمی لازم می آید. زیرا وجود بطور انحصار به حادث و قدیم تقسیم میشود. یعنی به آنچه که وجودش آغاز دارد و آنچه که وجودش آغاز ندارد.و اگر در وجود قدیمی نبود حادثی هرگز بوجود نمی آمد. چون ایجاد خود بخود از سرشت حادث نیست. این اصل مسلمی است و غیر قابل انکار.
پس گفته میشود وجود بطور قطع معلوم است و این اصل دوم است. و بعد از این نتیجۀ ضروری دواصل مذکور وجود موجودی قدیم است.
ادراک عقل برای وجود قدیم عبارتست از اینکه عقل درستی قضیۀ تالیه را از طریق برهان دریابد: قدیم موجود است و اگر این قضیه صادق است و حکم بوجود قدیم درست است، پس گفتار بعدم وجود قدیم نادرست است و حکمی خطاست.
پس یقین عقل بوجود خدا ادراک وجود حق نیست، لیکن ادراک صدق نتیجۀ برهانی می باشد که صدق آنرا عقل ثابت می کند.
عین القضاة همدانی - تمهیدات
گسترش ذهن
فکر میکنم من به شخصه قبل از اینکه به گسترش ذهنم بپردازم در پی استوار ساختن آن باید باشم.
آندره ژید - سکه سازان
عاشق صادق؟
تا امروز چه تصور باطلی داشتم که گمان می کردم توانسته ام او را همانند خود بسازم. در حالی که بعکس، این من بودم که می کوشیدم شبیه او باشم و متوجه آن نبودم. وجود ما دونفر متقابلاً تغییر می یافت. هر یک از دو موجودی که یکدیگر را دوست می دارند، نا خواسته و ندانسته خود را به جامۀ دلخواه دیگری می آراید و می کوشد شبیه آن بتی باشد که در دل دیگری به تماشایش پرداخته....کسی که براستی عاشق میشود از یکرنگی و صمیمیت چشم می پوشد !
آندره ژید --- سکه سازان
۱۳۹۰/۱/۲۶
ندبه یا تفکر
اشتغال به موازین ساده تر
حزم
۱۳۹۰/۱/۲۲
ملاقات مولانا جلال الدین محمد مولانا شمس الدین محمد را
افلاکی در مناقب العارفین نقل میکند:
مولانا جلال الدین محمد از مدرسۀ پنبه فروشان درآمده بر استری راهوار نشسته بود و طالب علمان و دانشمندان در رکابش حرکت میکردند. از ناگاه مولانا شمس الدین محمد تبریزی بوی بازخورد و از مولانا جلال الدین محمد پرسید که:
بایزید بزرگتر است یا محمد؟
مولانا جلال الدین گفت: این چه سؤال باشد؟ محمد ختم پیامبران است وی را با ابایزید چه نسبت.
مولانا شمس الدین گفت: پس چرا محمد میگوید؛ ماعرفناک حق معرفتک، و بایزید میگوید؛ سبحانی ما اعظم شأنی.
مولانا جلال الدین از هیبت این سؤال بیفتاد از استر و از هوش برفت، چون به خودآمد دست مولانا شمس الدین محمد بگرفت و پیاده به مدرسۀ خود آورد و در حجرۀ خود درآورد و تا چهل روز به هیچ آفریده راه ورود ندادند و هیچ نخوردند و نخواستند.
عبدالرحمن جامی در نفحات النس این دیدار را همینگونه روایت کرده است با این تفاوت که جامی می نویسد مولانا جلال الدین محمد چون جواب را ندانست مولانا شمس الدین محمد سرّ کلام محمد و بایزید را بیان کرد، پس آن گاه مولانا جلال الدین محمد بیفتاد و از هوش برفت و...... و بعد در پی هم شدند و سه سی روز ( سه ماه) در پرده نشستند.
۱۳۹۰/۱/۲۰
سخن
۱۳۹۰/۱/۱۹
فردا
معرفت حقیقی
۱۳۹۰/۱/۱۸
علی مروزی
۱۳۹۰/۱/۱۷
در طلب
۱۳۹۰/۱/۱۶
شیخ عزالدین محمود الکاشی:
۱۳۹۰/۱/۱۴
فلسفۀ زندگی
در تدارک خویشتن
۱۳۹۰/۱/۱۲
به پندارتو
حیا
روزمرگی با مرگ
من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...
-
مادر یادها ، دلبر دلبران ای تو همۀ خوشی های من ، ای تو همۀ فریضه های من بیاد بیاور دلاویزی نوازشها را گرمی دستها را و لطف شبان من هنر بی...
-
ابوالقاسم عارف قزوینی در سال 1261 خورشیدی (1259 به روایت دیگر) در قزوین زاده شد. صرف و نحو عربی و فارسی را در قزوین فرا گرفت. خط شکسته و...
-
“نمیدانم. اما چه درهم پیچ و گره خورده است درونم، و چه زوزه های خوار شده ای را می شنوم، و چه نا توانمندی غریب و کشنده ای حس می ...