۱۳۹۲/۱۱/۱۵

دیالکتیک غربت

دیالکتیک غربت

ماهيت چيزها تغيير نميكنه.
چيزي كه تغيير كرده خود منم. وگرنه اين برفم مثل همون برف كه زمان بچگي هام ميباريد، قشنگ و تازه است.
ولي من هنوز دنبال اون حس و حالم كه در كودكي بارش برف در من ايجاد ميكرد. اون زمان در سرزمين كودكي همه چيز زيبا و با طراوت بود... هم برفش هم خورشيدش هم باران و هم باز باران با ترانه اش.
ان برف زيبا و دل انگيز هنوز هم با همان شور و شعف ميبارد. اما نه در اينجا، كه در سرزمين كودكي... سرزمين سفيد برفي و غول چراغ جادو، علي بابا و سند باد و...
سرزميني كه من ازان رانده شدم، به جرم بزرگ شدن و عاقل شدن. 
و حالا اينجا و در غربت، بارش هر دانه برف روحم را پرواز ميدهد به ان حوالي... وهر بار پروازي كوتاه و كوتاه تر.
برف که می باره حس میکنم خوشی و شوری از اسمان فرو می افته... اما بیشتر که دقت میکنم... نه! اتفاقی نیافتاده.
همه چیز همان است که بود...


فاضل نظري - اينه

اينه

گر چه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدنها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!
بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایقت را بشکن! روح تو دریایی نیست
آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست
آن که یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست
خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست


فاضل نظری - گزیده اشعار - آینه

فاضل نظري

بي تابي

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مساله ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست

فاضل نظری - گزیده اشعار - بی تابی

روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...