۱۳۹۲/۱۱/۳۰

تزویر

میگن ادما نقاب به چهره دارن.
میگن ادما صادق نیستن.
میگن دورنگی و ریا و تزویر اخلاق قالب این روزها شده ...
اما نشنیدم کسی بگه:
من نقاب به چهره دارم.
من ادم صادقی نیستم.
من - حتی به جبر - دورنگی میکنم، ریاکارم، دورویی و دروغگویی میکنم...
هیشکی نمیگه.
منم نمیگم.



انجیل لوقا

هرکه خودرا برافرازد پست گردد و هرکه خود را فروتن سازد سرافرازی یابد.

از تمثیلات کتاب مقدس (انجیل لوقا، باب هجدهم)

۱۳۹۲/۱۱/۱۸

هوشنگ ابتهاج






باز آی دلبرا که دلم بی قرار توست
وین جان برلب امده در انتظار توست
در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست
جز باده ای که در قدح غمگسار توست
ساقی به دست باش که این مست می پرست
چون خم زپا نشست و هنوزش خمار توست
هر سوی موج فتنه گرفته است و زین میان
اسایشی که هست مرا در کنار توست
سیری مباد سوخته تشنه کام را
تا جرعه نوش چشمه شیرین گوار توست
بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
هرگز زدل امید گل اوردنم نرفت
این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست
ای سایه صبر کن که براید به کام دل
آن ارزو که در دل امیدوار توست


حقه


حقه مهر بدان نام و نشان است كه بود

تو اين قسمت از كوچه، سر همين پيچ من عكسهاي زيادي گرفتم.
همشون هم اتفاقي بوده البته. چهار فصل عكس دارم اينجا.

۱۳۹۲/۱۱/۱۶

درخت

هميشه به چوب بعنوان يه موجود زنده نگاه ميكنم.
درخت در همه رندگيش باما لطيف و مهربان برخورد ميكنه.
حتي سوختنش هم زندگي دهنده و گرمي بخشه.
به نظر من لمس كردن چوب از لذت بخش ترين كارهاي دنياست.





مولانا علامه بيدل دهلوي

 آیینه بر خاک زد صنع یکتا
تا وانمودند کیفیت ما
بنیاد اظهار بر رنگ چیدیم
خود را به هر رنگ کردیم رسوا
در پرده پختیم سودای خامی
چندان که خندید آیینه بر ما
از عالم فاش بی پرده گشتیم
پنهان نبودن ، کردیم پیدا
ما و رعونت ، افسانه کیست
ناز پری بست گردن به مینا
آیینه واریم محروم عبرت
دادند ما را چشمی که مگشا
درهای فرد وس وا بود امروز
از بی دماغی گفتیم فردا
گو هر گره بست از بی نیازی
دستی که شستیم از آب دریا
گرجیب ناموس تنگت نگیرد
در چین د امن خفته ست صحرا
حیرت طرازیست نیرنگ سازی است
تمثال اوهام آیینه دنیا
کثرت نشد محو از ساز وحدت
همچون خیالات از شخص تنها
وهم تعلق برخود مچینید
صحرانشین اند این خانمانها
موجود نامی است باقی توهم
از عالم خضر رو تا مسیحا
زین یاس منزل ما را چه حاصل
همخانه بیدل همسایه عنقا




۱۳۹۲/۱۱/۱۵

دیالکتیک غربت

دیالکتیک غربت

ماهيت چيزها تغيير نميكنه.
چيزي كه تغيير كرده خود منم. وگرنه اين برفم مثل همون برف كه زمان بچگي هام ميباريد، قشنگ و تازه است.
ولي من هنوز دنبال اون حس و حالم كه در كودكي بارش برف در من ايجاد ميكرد. اون زمان در سرزمين كودكي همه چيز زيبا و با طراوت بود... هم برفش هم خورشيدش هم باران و هم باز باران با ترانه اش.
ان برف زيبا و دل انگيز هنوز هم با همان شور و شعف ميبارد. اما نه در اينجا، كه در سرزمين كودكي... سرزمين سفيد برفي و غول چراغ جادو، علي بابا و سند باد و...
سرزميني كه من ازان رانده شدم، به جرم بزرگ شدن و عاقل شدن. 
و حالا اينجا و در غربت، بارش هر دانه برف روحم را پرواز ميدهد به ان حوالي... وهر بار پروازي كوتاه و كوتاه تر.
برف که می باره حس میکنم خوشی و شوری از اسمان فرو می افته... اما بیشتر که دقت میکنم... نه! اتفاقی نیافتاده.
همه چیز همان است که بود...


فاضل نظري - اينه

اينه

گر چه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدنها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!
بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایقت را بشکن! روح تو دریایی نیست
آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست
آن که یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست
خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست


فاضل نظری - گزیده اشعار - آینه

فاضل نظري

بي تابي

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مساله ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست

فاضل نظری - گزیده اشعار - بی تابی

روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...