۱۳۹۲/۱۰/۷

برتولت برشت




يكي از اقاي كوينر پرسيد؛ خدايي وجود دارد يا نه؟
اقاي كوينر گفت: به تو توصيه ميكنم دراين باب تامل كن
كه ايا رفتارت با دانستن جواب اين سوال تغيير خواهد كرد يا نه؟
اگر تغيير نكرد، اين پرسش خود به خود منتفي است.اگر تغيير كرد
دست كم ميتوانم كمكت كنم و به تو بگويم تو ديگر تصميم خودت را گرفته اي!
تو به يك خدا احتباج داري.

داستانك هاي فلسفي برتولت برشت. 
ترجمه علي عبدالهي





غروب

 

نقش






ان كس كه تورا نقش كند او تنها
تنها نگذاردت ميان سودا
درخانه تصوير تو يعني دل تو
بر روياند دوصد حريف زيبا

۱۳۹۲/۱۰/۶

نيما يوشيج

...
اي دل من، دل من، دل من
بينوا، مضطرا، قابل من!
با همه خوبي و قدر دعوي
از تو اخر چه شد حاصل من،
جز سرشكي برخساره غم؟
...


تكه يي از منظومه بلند؛ افسانه 
اثر ارزشمند نيما يوشيج

۱۳۹۲/۸/۲۸

مارگوت بیکل

به بخت اگر باور داشته باشیم
هم امروز یا هم امشب
آرامش فرا می رسد
تو را
و مرا.
از این دم اگر لذت بریم
زنده گی مان در دست های ماست
و ما تنها
بار مسئولیت مان را
بر دوش می کشیم.
به بخت اگر باور داشته باشیم
نه فقط امروز
و نه فقط امشب
آرامش فرا می رسد
تو را
و مرا .

ترجمه: احمد شاملو

۱۳۹۲/۷/۵

مثنوي معنوي

ان يكي امد در  ياري بزد
گفت يارش؛ كيستي اي معتمد
گفت؛ من! گفتش برو هنگام نيست
بر چنين خواني مقام خام نيست
رفت ان مسكين و سالي در سفر
در فراق دوست سوزيد از شرر
پخته گشت ان سوخته پس بازگشت
باز گرد خانه انباز گشت
بانگ زد يارش كه؛ بردر كيست ان؟
گفت بر در هم تويي اي دلستان
گفت اكنون چون مني، اي من! درا
نيست گنجايي دو من در يك سرا



۱۳۹۲/۵/۱۸

چه خوش بود به خدا





چو اندرآید یارم چه خوش بود به خدا
چو گیرد او به کنارم چه خوش بود به خدا

چو شیر پنجه نهد بر شکسته آهوی خویش
که ای عزیز شکارم چه خوش بود به خدا

گریزپای رهش را کشان کشان ببرند
بر آسمان چهارم چه خوش بود به خدا

بدان دو نرگس مستش عظیم مخمورم
چو بشکنند خمارم چه خوش بود به خدا

چو جان زار بلادیده با خدا گوید
که جز تو هیچ ندارم چه خوش بود به خدا

جوابش آید از آن سو که من تو را پس از این
به هیچ کس نگذارم چه خوش بود به خدا

شب وصال بیاید شبم چو روز شود
که روز و شب نشمارم چه خوش بود به خدا

چو گل شکفته شوم در وصال گلرخ خویش
رسد نسیم بهارم چه خوش بود به خدا

بیابم آن شکرستان بی‌نهایت را
که برد صبر و قرارم چه خوش بود به خدا

امانتی که به نه چرخ در نمی‌گنجد
به مستحق بسپارم چه خوش بود به خدا

خراب و مست شوم در کمال بی‌خویشی
نه بدروم نه بکارم چه خوش بود به خدا

به گفت هیچ نیایم چو پر بود دهنم
سر حدیث نخارم چه خوش بود به خدا


تقدیم به تو!
بیست و سومین



۱۳۹۲/۵/۴

مهدی اخوان ثالث

آخرین گفتگوی اخوان ثالث


آنچه در پی می آید بخشی از آخرین مصاحبه مهدی اخوان ثالث با عنوان «آخرین گفتگو» است که در کتاب «صدای حیرت بیدار» صفحه  493 منتشر شده است:

         بعضی از اینها هم البته از عزیزان خودمان هستند مثل دکتر اسماعیل خوئی و نعمت آزرم و همین طور چند شاعر خوب دیگرهم دیدم. و من خیلی دلم می خواهد اجازه ای بیابم از دولت جمهوری اسلامی، از آقای خامنه ای که اهل ذوق و فضل هستند، مرد فاضل و با شرفی هستند، من دلم می خواهد اگر بشود و راه باشد از عطوفت اسلامی ایشان بهره ای بردارم. بعضی از شعرای آن طرف، آدمهای خوبی هستند. آدمهای با شرفی هستند، من تضمین می کنم شرافت و پاکدامنی و صداقت و صمیمیت آن چند نفری که می شناسم.

        حالا یک وقتی آمده اند یک چیزی گفته اند. فرض کن کرکری هم خوانده اند، اما نمی گویم پشیمان مطلق ناجور، بلکه یحتمل حالا در جو غربت و چه و چه ها، بعید نیست که بسیاری از راه را با ندامت گونه ای در ذهن برگشته اند، بسیاری جزمها را توخالی یافته اند و از این قبیل حرفها و حیف هم هستند، از جمله مثلا" من به اسماعیل خوئی گفتم (و اخوان به لهجۀ خراسانی می گوید) مِتِنی (میتونی) دکارت درس بدی، گفت مِتِنُم (میتونم)، گفتم متنی کانت درس بدی، گفت ها، گفتم متنی کییرکگور درس بدی، گفت ها، گفتم متنی ژان پل سارتر درس بدی، گفت ها، و بعد هم دعوتنامه ای نشان داد که از امریکا برایش آمده بود که شش ماه برود آنجا به انگلیسی با عنوان استاد مهمان و...، درس بدهد، چقدرهم پول بگیرد. پولی که یکی دو سال خرجش را تکافو می کرد.

          گفتم پس چرا به بچه های تهران، به بچه های ایران درس نمیدی؟ به بچه های امریکا درس میدی که چی؟ البته درس بده به هر زبانی که می توانی و هرجا، جایش بود، ولی چرا در ایران و به فارسی نه؟ ایران هم حق دارد، بله؟ اگر بخواهی من می روم رو می اندازم پیش آقای خامنه ای، من برای خودم رو نینداخته ام برای تو و امثال تو می روم رو می اندازم. عطوفت اسلامی هم سابقه دارد، سعۀ صدر به همچنین، احتمالا" در اینها هست، والبته که هست، من جناب خامنه ای را از دیرباز می شناسم، آدم درست و سلیمی است. من دربارۀ او یک کلمه ناجور هم حتا از مخالفش نشنیده ام. الان هم الحمدلله در اوج است. رهبر مسلمین جهان است. من می روم پیش ایشان که روبیندازم. به شرطی که شماها برگردید و در مملکت خودتان خدمت کنید. گفت تو بر من حق ولایت داری البته. به شرطی که بیایم و بتوانم برگردم مثل بسیاری دیگر. گفتم به چشم، این را هم می گویم. و فکر می کنم پیش آقای خامنه ای آن قدر، قدر و اعتبار داشته ام که یحتمل رویم را زمین نیندازد.

شناس نامه کامل کتاب: «گفتگو ها؛ صدای حیرت بیدار» / مهدی اخوان ثالث (م.امید) / زیر نظر مرتضی کاخی / چاپ دوم / تهران / انتشارات زمستان / پاییز 1382

مهدي اخوان ثالث



!بگير فطره ام، اما مخور برادر جان

!كه من در اين رمضان قوت غالبم غم 

۱۳۹۲/۴/۲۶

سريال هاي شبانه

روزي امده بودي
كه من تمام نشاني هارا نوشتم
باخط بد نوشتم
و تو تمام خانه ها را گم كردي
به من نگفتي
همسايه ها گفتند
دير امدي
پنجره بوي رطوبت داشت
به من نگفتي
كه بيرون از خانه باران است

تتابع اضافت

من خاك كف پاي سگ كوي همانم
كو خاك كف پاي سگ كوي تو باشد


۱۳۹۱/۱۱/۲۲

در جستجوی زمان از دست رفته

در جستجوی زمان از دست رفته اثر سترگ یک انسان بیمار است. اثر نویسنده ای که برخی از تکان دهنده ترین صحنه های کتابش را به بیماری اختصاص داده است؛ که تصویرهایی بسیار سخت و اکنده از درماندگی از بیماران ترسیم میکند. که از بیماری ها با زبانی اساطیری اما همچنین فنی سخن می گوید. زبان کسی که خود می داند و از نزدیک حس کرده است که عادت و الفت به بیماری یعنی چه !


قسمتی از دیباچه رمان در جستجوی زمان از دست رفته ، اثر عظیم مارسل پروست به قلم جووانی ماکیا..

قسمتی از متن؛ درجستجوی زمان از دست رفته




۱۳۹۱/۱۰/۲۴

persona

لفظ: «پرسونا»  persona   بمعنی نقاب های مختلفی بود که در روم بازیگر برای کیفیات و خصائص مختلف بشری در صحنۀ تئاتر به چهره میزد. و بالاخره به معنی خود شخصیت و شخص شد... چنانکه گویی هیچ وقت با خود شخص اشنا نمیشویم! بلکه نقشهایی را که ایفا میکند، نقاب یا نقابهایی را که به چهره میزند میشناسیم...




روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...