۱۳۹۰/۱۲/۱۶

مانلی

قطعه ای از منظومه‌ی مانلی
اثر ارزشمند نیما 


کوششِ يک‌تن فرد،
چه‌بسا کافتد بی‌حاصل و، اين هست؛ امّا
آيد اندر کششِ رنجِ مديد،
ارزشِ مرد، پديد.
شد به‌سر بر تو اگر،
زندگانی دشوار،
اگرَت رزق نه بر اندازه‌ست،
وگرت رزق براندازه به‌کار،
در عوض، هست تو را چيزِ دگر.
راهِ دور آمده‌يی،
برده‌يی از نزديک،
به‌سویِ دور، نظر.
زندگی چون نبُوَد جز تک‌وتاز،
خاطر اين‌گونه فراسوده مساز.
بگذران سهل درآن‌دم که به‌ناچار تو را،
کار آيد دشوار.
عمر مگذار بدان.
زاره کم کن در کار.
ما همه باربه‌دوشانِ هميم؛
هرکه، در بارش کالاست به‌رنگی کآن هست.
تا نباشد کششی،
تنِ جاندار نگردد پابست.
به‌هم اين‌ها را، [جز] مردمِ هشياری نتواند يافت.
بايد از چيزی کاست،
گر بخواهيم به چيزی افزود.
هرکس آيد به‌رهی سویِ کمال.
تا کمالی آيد،
از دگرگونه کمالی بايد
چشمِ خواهش بستن.
زندگانی اين است؛
وين‌چنين بايد رَستن.



نیما یوشیج دوست داشتنی

جدایی نادر


جدایی نادر از سیمین
تبريك به مردم
محمد شمس‌لنگرودي
يك: ماركز نوشت وقتي داستان «مسخ» كافكا را شروع به خواندن كردم همان جمله اول وقتي گفت كه گره‌گوار سامسا صبح از خواب بيدار شد و ديد كه حشره شده است، فهميدم من هم مي‌توانم داستان بنويسم. درست عكسِ ديدن‌ بازي درخشان شهاب‌ حسيني در فيلم «جدايي نادر از سيمين» از همان آغاز بازي او در فيلم معلوم مي‌شود بازيگري كار هر كسي نيست. بازي او در اين فيلم به نظرم نقطه عطفي در بازيگري سينماي ايران است اما نفهميدم چه شد كه اينجا و آنجا خيلي صحبت از او نشد، همه بازي‌ها خوب بود اما بازي او چيز ديگري بود.
دو: همه دست‌اندركاران تئاتر و سينما اين جمله معروف «چخوف» را شنيده‌اند كه اگر تفنگي بر ديواري آويزان باشد حتما بايد جايي شليك شود و فقط براي قشنگي و صحنه‌آرايي نيست. اما همه الزاما به اين سخن وفادار نمي‌مانند (دشوار است كه وفادار بمانند) از اين نظر فيلمنامه «جدايي نادر از سيمين» شاهكار است. ايجاز محض، هيچ چيز اضافي ندارد. سكانس‌هايي در جاهايي مي‌آيد كه گمان مي‌رود اين ديگر اضافي است اما لزوم اجتناب‌ناپذيرش جاي ديگر آشكار مي‌شود. فيلمنامه «جدايي نادر از سيمين» نمونه كم‌نظير فيلمنامه‌نويسي در ايران است.
سه: هنر نتيجه نقص است، عكس‌العملي است نسبت به نتيجه‌اي. بنابراين طبيعي است كه از درد و رنج و فقدان و مصايب صحبت كند اما طبيعي نيست كه اين همه را طبيعي بداند. هنر مي‌تواند اعتراضي آشكار يا پنهان نسبت به همين بلايا باشد و چنين هنري است كه مخاطب عام مي‌يابد.
علت نفوذ «جدايي نادر از سيمين» در ميان اهل فن، به سبب تلاش‌هاي والاي هنري و در مخاطب عام به سبب همين سمت‌گيري تقابلي است.
چهار: افتخار، افتخار ملي است. جايزه‌اي كه نصيب اصغر فرهادي شده و او آن را به مردم ايران تقديم كرده است، تبريك به او و به مردم ايران.

بیژن مفید

بیژن مفید

بيژن مفيد  در نهم خرداد ماه سال 1314 خورشيدي در تهران به‌دنيا آمد. پدرش |":«غلامحسين خان» نيز از هنرپيشگان تئاتر بود. او بعد از اتمام  تحصيلات دبيرستاني، دورۀ هنرپيشگي را به‌پايان رساند و  سپس در رشتۀ زبان و  ادبيات انگلیسي به ادامۀ تحصيل پرداخت.

در اين دوران او به عنوان دستيار استادان و کارگردانان آمريکايي، دوره‌هاي آموزش تاتر و نمايشنامه نويسي را در دانشگاه تهران تدريس و اداره مي‌کرد.

در همين زمان کارگرداني چند نمايش را به عهده داشت و خود نيز در چند اثر از جمله نمايشنامۀ «باغ وحش شيشه‌اي» اثر «تنسي ويليامز» به ايفاي نقش پرداخت.

«بيژن مفید» از همان سال‌هاي تحصِل در دبيرستان به فعاليت تئاتري پرداخت. بين سالهاي 1344 و 1345 گروه تئاتري از اعضاي کاملا آماتور تشکيل داد و نام آن را «آتليه تئاتر» گذاشت.

در سال 1348» با تلاش «آربي آوانسيان و همکاري و همت «ايرج انور»، «شهرو خردمند»، «عباس نعلبنديان» و «بيژن صفاري»، «کارگاه نمايش» در تهران بنيان گذاشته شد. مجتمعي که بسياري از بهترين هنرپيشگان تاتر ايران در آنجا آموزش ديده‌اند.

براي اولين بار در تاريخ تاتر ايران سه نسل بازيگر در برنامه‌هاي مختلف اين مجموعه منسجم در عرصه نمايش و تاتر به فعاليت پرداختند.

از بازيگران توانايي که در بازي‌ آثاري که بر صحنه «کارگاه نمايش» به اجرا درآمد نقش‌آفرين بودند مي‌توان از «لرتا» [هاپرايتيان ـ نوشين]، «فردوس کاوياني»، «فهيمه راستکار»، «سوسن تسليمي»، «شکوه نجم آبادي» «صدرالدين زاهد»، و «رضا ژيان» نام برد.

«بيژن مفيد» نيز همراه با «داوود رشيدي»، «مريم خلوتي»، «آشور باني‌بال بابلا» و «اسماعيل خلج» از جمله کارگردان‌هاي ثابت نمايش‌هايي بودند که در اين کارگاه به اجرا در مي‌آمد.

اولين اثري که در «کارگاه نمايش» به اجرا در آمد، نمايشنامۀ «شهر قصه» بود که به مدت نود و يک روز در تهران و ديگر شهرهاي مختلف ايران از جمله آبادان و مسجدسليمان به روي صحنه رفت.




با وجودي که از «بيژن مفيد» تا به حال تعداد 9 نمايشنامه به‌ چاپ رسيده و علاوه بر اين با آثاري که از نوشته‌هاي او به روي صحنه آمده، و همچنين با بيش از صد و پنجاه نمايشنامه راديويي و تلويزيوني که توسط او ترجمه و کارگرداني شده، ولي باز هم «شهر قصه» معروف‌ترين اثر و نمايشنامه‌اي است که از او به يادگار مانده است.

اين نمايشنامه برگرفته از ترانه‌ها، متل و ضرب‌المثل‌هاي قديمي ايراني و سرشار از کنايه و اشارات و تشبيهات و اصطلاحاتي است که بيشتر در زبان گفتاري مردم کوچه و بازار ساري و جاري بوده و هست.

«محمود استادمحمد» که از آغاز نمايش «شهر قصه» با گروه بازيگران، در کنار «بيژن مفيد» همراهي و همکاري داشته در مصاحبه‌اي که اخيرا انتشار يافته، در خصوص سابقه و تاريخچه و چگونگي تکميل شدن اين نمايشنامه مي‌گويد:

«بيژن، اول «شهر قصه» را بطور مختصر و براي كودكان نوشته بود. متن «شهر قصه» كه تايپ شده بود يك متن كوتاه چند صفحه‌اي بيشتر نبود. از همان متل معروف خر، خراطي مي‌كرد. بز، بزازي مي‌كرد. اسب، عصاري مي‌كرد. فيل اومد آب بخوره، افتاد و دندونش شكست شروع مي‌شد و مي‌رسيد به داستان «خاله سوسکه» و «آقا موشه» و با قصه آنها تمام مي‌شد.

اصل محتواي «شهر قصه» كه بعدها به صورت تراژدي فيل شكل گرفت، چيزي بود كه «بيژن» بعدها به «شهر قصه» اضافه كرد و ماجراي فيل خط دراماتيك قصه شد. اين اتفاق در طول سه سال تمرين رخ داد. يعني «بيژن»، صحنه به صحنه نمايش را مي‌نوشت و ما كار مي‌كرديم. . .»

«بيژن مفيد» خود در مقدمه اين نمايشنامه مي‌نويسد: «شهر قصه در اصل از يک روايت عاميانه گرفته شده، منتهي من به اين روايت شکلي تمثيلي داده‌ام. من در اين نمايشنامه کوشيدم تا نظمي را که خاص زبان اين قبيل روايت‌هاي عاميانه است در گفت و گوي آدم‌هاي اين نمايش حفظ شود. «شهر قصه» حکايت دردناک آدمي است که ناداني‌ها، خرافات و سنت‌ها و نظام‌هاي تحميل شده‌اي زندگي‌ش را محدود کرده‌اند

«فهيمه راستكار» ‌كه او نيز از دوستان بسيار نزديك و صميمي و همکاران «بيژن مفيد» بوده و در چند نمايشنامه از او اجراي نقش‌هايي را به عهده داشته، در گفت‌وگوي اختصاصي خود با «ايسنا»،‌ درباره تجربه «شهر قصه»   مي‌گويد:

«بيژن، «شهر قصه» را با يك عده جواناني كه كار تئاتر نمي‌كردند، شروع كرد و اين نمايش را براي اولين بار در مدرسه‌اي دخترانه كه مادر وي مدير آن بود، در خيابان «شهناز سابق» اجرا كرد. وقتي من اولين اجراي آن را در پشت بام همان مدرسه ديدم،‌ به «بيژن» پيشنهاد دادم كه يك شب ديگر هم اجرا کنند، و از طرفي فكر كردم كه اين كار به درد تلويزيون هم مي‌خورد. به همين دليل از «فرخ غفاري» خواهش كردم، تا به «رضا قطبي» بگويد و اين كار را ببينند، كه البته با گرفتاري «قطبي»، خود «غفاري» كار را ديد، و خيلي هم از آن استقبال كرد. «شهر قصه» كاري كاملا نو و فولكلور بود. يعني تمام چيزهايي را كه بايد، داشت و در آن به مسائلي توجه كرده بود كه خيلي‌ها آن زمان به آن بهايي ندادند. . .»

اين نمايشنامه با عنوان نمايش برگزيده «تلويزيون ملي ايران» در دو پرده و چهار صحنه، نخستين بار 21 شهريور ماه سال 1347 در «جشن هنر شيراز» در تالار دانشگاه پهلوي به روي صحنه رفت، و در همان سال دو بار ديگر در تالار «بيست و پنج شهريور» تهران و بعد در شبکه سراسري تلويزيون ملي ايران اجرا و به نمايش در آمد.

در سال 1352 با سناريويي که «بيژن مفيد» خود نوشته و تنظيم کرده بود فيلمي سينمايي به کارگرداني «منوچهر انور» ساخته شد که بازيگراني چون «پروانه معصومي»، «سهيل سوزني»، «فردوس کاوياني» و «جمشيد لايق» در آن بازي کرده بودند.

فيلم سينمايي «شهر قصه» با وجودي که از معدود فيلم‌هايي است که در آن سالها به طريقه رنگي فيلم‌برداري شده ولي با اين حال در نمايش عمومي خود توفيق تجاري چنداني نيافت.

در مدت نزديک به سه سالي که در مجموع نماشنامه «شهر قصه» در سالن‌ و يا تالارهاي کوچک و بزرگ تاترهاي مختلف به نمايش در آمد، البته که تعداد بسياري از علاقه‌مندان به هنر نمايش که هم امکان خريد بليط و هم شرايط رفتن به تاتر را داشتند، موفق به ديدن اين نمايشنامه شده بودند. عده‌اي نيز «شهر قصه» را در نمايش تلويزيوني آن ديده بودند.

ولي آنچه که اين نمايش را توانست در گسترۀ وسيع‌تري از مخاطب و مردم مطرح کند و در دسترس همگان قرار دهد شايد رواج دستگاه‌ پخش صوت و نوار کاست و عموميت يافتن استفاده از اين وسيله بود که «شهر قصه» را به مردم کوچه و بازار بشناساند و نزديک کند. زباني که در گفت و گوهاي «شهر قصه» به کار گرفته شده بود، برگرفته از فرهنگ گفتاري همان مردم بود. و شايد به نوعي حديث نفس و شرح حال و روزگارشان نيز.

با به بازار آمدن نوارهاي کاست «شهر قصه» و امکان تهيه آن توسط قشر اکثر مردم، اين نمايش آن‌گونه که بود براي همگان معرفي و شناخته شد و تا به امروز ماندگار ماند. به‌جز يکي دو مورد مي‌توان گفت که اکثر بازيگراني که نمونۀ نمايشي ـ تاتري «شهر قصه» را بازي کرده بودند در نسخۀ گفتاري ـ شنيداري اين نمايش که روي کاست نوار ارائه شده بود حضور داشتند.

جمیله ندایی
«فهيمه راستکار» در مورد ابتکار «بيژن مفيد» براي صداي بازيگران «شهر قصه» «در اين نمايشنامه چون همه شخصيت‌ها ماسک داشتند، لازم بود كه صداها به خوبي شنيده شود. ‌به همين دليل «بيژن» تمام موسيقي و صداها را به صورت (PLAY BACK) ضبط کرد.
«جميله ندايي» همسر  «بيژن مفيد» که در آن زمان نيز نقش داستان‌سراي «شهر قصه» را اجرا مي‌کرد در مصاحبه‌اي با بخش فارسي راديو بي‌بي‌سي مي‌گويد:

«آن روزها بيژن در محله مردمي در تهران زندگي مي‌کرد که جاي شلوغي بود. قهوه‌خانه‌ها هم جايي بود که مي‌شد رفت و نشيت و با مردم بود. بيژن توي اين محلات يکي از دروس تئاتر که مشاهده و مطالعه است را آموخته بود. بيژن در نوشتن «شهر قصه» تمام اين تجربيات را استفاده کرد

«بيژن مفيد» نويسنده و کارگردان اين نمايشنامه خود اجراي نقش شخصيت‌هاي روباهِ ملا و شتر نقال، و «بهمن مفيد» برادر او در نقش خرس رمال و بز بزار، و بالاخره کوچک‌ترين برادرش «هومن مفيد» نقش موش عاشق را به عهده داشتند. نقش داستان‌گوي «شهر قصه» نيز همانطور که گفته شد «جميله ندايي» به عهده داشت که در آن زمان همسر «بيژن مفيد» بود.

«سهيل سوزني» که در کنار بازيگري تئاتر از جمله نمايش «پرومته در زنجير» را به طور مشترک با «شهرو خردمند» کارگرداني کرده بود و در بازي نمايشنامۀ «نظارت عاليه» از «ژان ژونه» به کارگرداني «منوچهر انور» خوش درخشيده بود، در «شهر قصه» نقش طوطي شاعر و اسب عصار را ايفا مي‌کرد.

«سهيل سوزني» در ضمن از فعالين دلسوز و همراهان گروه «سينماي آزاد» بود که دو فيلم کوتاه يکي به نام «معرفت نه، برداشت صد و هفتاد و يک» و ديگري با عنوان «صداي تازه» از اوست و باز به همت هم او بود که «نخستين جشنواره سينماي آزاد» در سال 1349 به مدت سه شب در «کارگاه نمايش» برگزار شد.

پرده دوم «شهر قصه» با يک قطعۀ مونولوگ يا تک‌گويي شروع مي‌شود که در واقع به‌صورت مستقل و جدا از بافت و ساختار کلي نمايشنامه است. آنجا که «خر» شهر قصه پيش ميمونِ عريضه‌نويس، دارد نامه‌اي را ديکته مي‌کند. «آره! داشتيم چي مي‌گفتيم؟ بنويس

تکيه کلامي که او در اين واگويه به کار مي‌برد يعني «حاليته؟» را بعدها در بسياري از متن‌ها و قطعه‌هاي نمايشي و به‌خصوص در ترانه‌هاي ايراني به کار گرفتند که هنوز هم کاربرد دارد و شنيده‌ايم و مي‌شنويم. اين صدا و اجراي استادانه از آنِ «محمود استادمحمد» است که ايفاي نقش «خر» را به عهده داشت[ + ]

«محمود استادمحمد» خود يکي از کارگردان‌ها و تئاتر نويس‌هاي خوب ايران بود که شايد بعضي از ما هنوز اجراي نمايشنامۀ معروف «آسيد کاظم» را به بازي و کارگرداني او در تلويزيون ملي ايران آن زمان به ياد داشته باشيم.


از ديگر بازيگران اين نمايشنامه مي‌توان «تهمينه مدني» را در نقش کوتاه خاله سوسکه، «عباس جاويدان» را در نقش گربه، «فرهاد صوفي» را در نقش سگ و «آرش» را در نقش ميمون نام برد.

اصلي‌ترين شخصيت در «شهر قصه» اما فيل بود که ايفاي نقش آن را در همۀ اجراها «حسين والامنش» به عهده داشت.

نمايشنامۀ «شهر قصه» در بخش‌هاي چهارگانۀ خود، به نوعي روايت‌گر مسخ شدن و بي‌هويتي آدمي‌ست در غربت که در اين حکايت «فيل» نماد آن است. در «شهر قصه» همانگونه که داستان‌سراي آن در آغاز مي‌گويد، حيوانات مختلفي زندگي مي‌کنند و هر کدام نيز صاحبِ شعلي و به کاري مشغول. تا در غروب روزي که فيل در گذر خود، گذارش به آنجا مي‌افتد و از بدِ روزگار هنگام خوردن آب از گدار، مي‌افتد و دندانش مي‌شکند.

اين حادثه براي اهالي «شهر قصه» که هر کس سر در کار و زندگي خود دارد، بهانه‌اي مي‌شود تا از يک‌نواختگي و تکرار مکرر روزمره‌گي زندگي در آن شهر لحظه‌اي فارغ شوند و ورودِ تازه واردي را که از بابت شکستن داندان و درد ناشي از آن محتاج و نيازمندِ کمک است را به شکل و شيوۀ خود برگزار کنند.

بخش دوم نمايشنامه «شهر قصه» همانطور که گفته شد با مونولوگ يا تک‌گويي «خر» شروع مي‌شود و تا پايان آن با زباني غني و  کلامي برگرفته از گفتار مردم عادي کوچه و بازار و ترانه‌ها و متل و ضرب‌المثل‌هاي معروف و جاري و ساري در فرهنگ عامۀ مردم ايران ادامه مي‌يابد. در جايي از اين بخش، ترانۀ بسيار مشهور و قديمي «مادرم زينب خاتون، گيس داره قدِ کمون، به کس کسونم نميده، به همه کسونم نميده» را مي‌شنويم.

اين ترانه سالها پيش در اولين کوشش جدي و پيگيري که در جهت جمع‌آوري ترانه‌ها و متل‌های رايج در فرهنگ فولکور مردم ايران توسط «صادق هدايت» و با انتشار مجموعۀ «اوسانه» انجام شد، مکتوب شده و به چاپ رسيده است.

در نمونه‌اي که «بيژن مفيد» از اين ترانه قديمي در نمايشنامۀ «شهر قصه» خود ارائه مي‌دهد اما، از «مستشار فرنگ» و «فشنگ‌هاي دويست مليون مگاتوني عمو سام براي پاپتي‌هاي ويتنام» هم گفته مي‌شود و سخن مي‌رود.

دنياي «شهر قصه» دنياي پاک و معصوم افسانه‌هاي قديمي نيست. بلکه برعکس، بازتاب ملموس همين دنياي شلوغ و گيج و شتابزدۀ امرزو ماست. دنياي ارزش‌هاي مادي و روزگار روز‌مره‌گي‌ها و بازتاب عصر ماشين‌زده و همه چيز صنعتي و پلاستيکي شدۀ زمانۀ ما است.

آنچه که در «شهر قصه» اتفاق مي‌افتد، يادآور استحاله و تب و تاب پوست انداختن‌هاي فرهنگي ايامي‌ست که مدرک‌گرايي، اصل و اساس به‌ کارگيري و به کار بستن‌ها بود.

در بخش سوم از اين نمايشنامه، بعد از تغيير شکل فيل، شاهد شستشوي مغزي و تهي شدن او از ارزش‌ها و باورمندي‌ها و اعتقاداتش، و در نهايت بيشتر فرو رفتن او در مرداب بي‌هويتي و از خود بيگانگي هستيم.

«برتولت برشت» شاعر و نمايشنامه نويس معروف آلماني در يکي از اشعار خود مي‌گويد: «وقتي که اسمت روي کاغذهاي تشخيص هويت نباشد، تو وجود نداري

در آخرين پرده از نمايشنامۀ «شهر قصه»، ضمن اشاره‌اي که «بيژن مفيد» به روند بورکراسي و کاغذ بازي حاکم بر دنياي ما، و عارضۀ رشوه‌دهي و رشوه‌خواري در جامعه دارد، در ادامۀ روايت از «نيستان جدا افتادن» و غربت و غريبي فيل که روزگاري نه از پي حشمت و جاه، که از اتفاق روزگار گذرش به «شهر قصه» افتاد و از بدِ حادثه دندانش شکست، بعد از اضمحلال شخصيت و باروها و اعتقادات او، ما را به مهماني شوم مرگ هويت و از دست‌رفتگي فيل دعوت مي‌کند.

«فيل» حالا نه تنها «يک چيز هشلفت» شده است، بلکه حتي ديگر نامش هم «فيل» نيست. «منوچهر» است! [
روی جلد ماه و پلنگ
نمايشنامه‌هاي « بيژن مفيد» هم از نظر تجربي و هم بخاطر محتواي مردمي و عامه‌پسند و نيز غناي شاعرانه فلسفي در ميان آثار نمايشنامه نويسان ايراني کم‌نظير است.

بعد از «شهر قصه» نمايشنامۀ «ماه و پلنگ» از جمله معروف‌ترين آثار «بيژن مفيد» محسوب مي‌شود. «ماه و پلنگ» که «بيژ« مفيد» آن را بر اساس يک روايت قديمي نگاشته، يکي از آثار شاعرانه او با مضموني اجتماعي است که در ايران و آمريکا به روي صحنه آمده است.

اين نمايش اولين بار در سال 1347 به شکل سانسور شده‌اش در «جشن هنر شيراز» به اجرا در آمد.

بعد از مهارجرت «بيژن مفيد» به آمريکا در سال 1361 و بازنويسي دوبارۀ نمايشنامۀ «ماه و پلنگ»، اين نمايش در سال 1362 در شهرهاي لوس‌ آنجلس، سانفرانسيسکو و نيويورک در آمريکا به روي صحنه رفت.

«زهرا هوشمند» نويسنده و بازيگر تئاتر مقيم آمريکا در نوشتاري در مورد اين نمايشنامه مي‌نويسد: «در نمايش موزيکال «ماه و پلنگ» حيوانات کوه‌نشين در وقايعي شرکت مي‌کنند که يادآور حوادثي است که به سقوط دولت دکتر «محمد مصدق» انجاميد. . .»

«بيژن مفيد» سبک خاص خود را در هنر نمايش و تئاتر ايران داشت. در نمايشنامه‌هاي او  از جمله «شهر قصه» و «ماه و پلنگ» همۀ بازيگران و نقش‌آفرينان در تمام مدتي که نمايش جريان داشت، روي صحنه باقي مي‌ماندند و اگر موضوع و گفتارها به‌طور مستقيم به آنها مربوط نمي‌شد، در پس‌زمينۀ صحنه، هر کدام به کاري، و يا به تماشاي بازي مشغول بودند.

جدا از اين سبک و شيوه که او را در ميان همگنانش متمايز مي‌کرد، عدم وابستگي‌اش به جريان يا گروه و حزبي خاص با ائديولوژيي معين، معرف شخصيت هنري و نمايانگر استقلال فکري او بود.

بعد از کوچ ناگزير او به آمريکا، گروه‌هاي مختلفي از فعالين سياسي خارج از کشور سعي در جلب و جذب او داشتند، و يا در پي کسب اعبتاري از نام و آثار «بيژن مفيد» براي خود بودند که با انزواي خودخواستۀ او و يا با اعتراض و تکذيب مستقيمي که اينجا و آنجا مي‌کرد مواجه مي‌شدند.

دليل ماندگاري نام و آثار «بيژن مفيد» شايد يکي هم در همين استقلال سبک و فکر و شخصيت اوست.

«بيژن مفيد» از دوران تحصيلات در دبيرستان با زبان انگليسي به خوبي آشنا بود. او در همان زمان دستي نيز در ترجمۀ ديالوگ يا گفت و گوهاي فيلم‌هايي که به زبان انگليسي براي اکران شدن به ايران مي‌آمد داشت و دوبلۀ چندين فيلم به زبان فارسي از جمله فعاليت‌هاي اوست.

«بيژن مفيد» خود در سال 1354 يکي از نمايشنامه‌هايش را به نام «سهراب و اسب و سنجاقک» که بر اساس حماسه «رستم و سهراب» اثر جاويدان فردوسي تنظيم شده بود را از زبان فارسي به انگليسي برگرداند. اين تنها اثر ترجمه شده از اوست که در دست است.

از ديگر اجراهاي مهم و تاثيرگزار «بيژن مفيد» يکي هم نمايش «جان‌نثار» بود كه به شيوه تخت‌حوضي و با بهره‌گيري از ريتم و زمان عاميانه كار شده بود. نمايشنامۀ «جان‌نثار» فقط در «كارگاه نمايش» اجرا شد و هيچگاه به اجراي عمومي در نيامد.

«بيژن مفيد» از سال 1350 به دليل تعلق خاطري كه به تئاتر كودكان داشت، در مقام نمايشنامه‌نويس، كار خود را با «كانون پرورش فكري کودکان و نوجوانان» شروع كرد. نخستين كارهاي او  در حوزۀ تئاتر کودکان، نمايشنامه‌هاي «كوتي وموتي» و «ترب» بود.

«بزک نمير بهار مياد» نيز نمايشنامۀ ديگر «مفيد» براي كودکان و نوجوانان بود، و همچنين نمايشنامۀ «شاپرک‌خانم»، که در سال 1352 براي كانون پرورش فكري نوشت. اين نمايش همان سال توسط  «دان لافون» به روي صحنه رفت.

«بيژن مفيد» علاوه بر فعاليت در عرصه ادبيات نمايشي و تئاتر، در حوزه‌هاي موسيقي و نقاشي هم دستي داشت.

در سابقۀ فعاليت‌هاي نمايشي ـ تئاتري او به جز بازيگري چند نقش از شخصيت‌هايي که خود در نمايشنامه‌هايش آفريده بود، يکي هم بازي نقش اول در نمايش «ناگهان» نوشتۀ «عباس نعلبنديان» به کارگرداني «آربي آوانسيان» است.

این نمایشنامه اول بار در سال 1351 در ششمين «جشن هنر شيراز» و بعد در «کارگاه نمايش» و آخرين بار در سال 1361 در «فستيوال بين‌المللي نانسي» به اجرا در آمد.


«بيژن مفيد» روز 21 آبان‌ ماه سال 1363، دو سال بعد از ورودش به آمريکا، در لُس ‌آنجلس در گذشت.

با مرگ او ايران يکي از بهترين هنرمندان دوران اخير را از دست داد. او نيز چون آن ديگر تئاتر نويس نامي و معتبر ما، «غلامحسين ساعدي» دانا و آگاه به آنچه که مي‌کرد، وسائل ترک دنيا را براي خود فراهم آورده و خود خواسته و مصمم راهي را برگزيده بود که هر چه زودتر به پايان قصه‌اش رهنمون باشد.

ياس و نوميدي او از آنچه که مي‌خواست و نمي‌ديد، و انزوا و دلزدگي‌اش را از آنچه که مي‌ديد و نمي‌خواست در يادداشتي به قلم «اردوان مفيد» برادر و ميزبان او در ايامي که در آمريکا سکونت داشت مي‌خوانيم:

 . . . بعد از يک ماه انتظار و نگراني به فرودگاه لوس آنجلس رفتم که محموله [در تهران که به من تلفن مي‌شد از او به‌عنوان «محموله» ياد مي‌شد] را بگيرم. آنقدر رنجور و شکسته بود که باورم نمي‌شد . . . از هفته دوم ورودش که همه باخبر شدند، خانۀ کوچک ما پايگاه چهره‌هاي آشنا و قديمي شد که همه پروانه‌وار دورش مي‌چرخيدند . . .

ساعت حدود سه صبح است، همه رفته‌اند و او تنها نشسته است. گويي چون هميشه با خواب قهر است. سيگار، اين آشناي ديرين در لابلاي انگشتان استخواني‌ش جابجا مي‌شود. عينکي بدقوراه به چشم دارد. به‌طوري که نيم‌رخش را رنجورتر نشان مي‌دهد. ولي هنوز استوار و محکم مي‌نمايد. تلويزيون مثل هميشه روشن است. وقتي وارد اطاق مي‌شوم مرا نمي‌بيند. حرف‌هاي روز را مرور مي‌کند. تشويق دوستان به نوشتن و کار کردن و اينکه مردم تشنۀ آثارش هستند. کنارش مي‌نشينم مي‌پرسم: چرا نمي‌خوابي؟ مي‌گويد: نه، تو برو بخواب. فردا کارگري. . . قبل از آنکه با اصرار او به خواب بروم، صداي نوشيدن جرعه‌اي مشروب و بوي سيگاري تازه در اطاق مي‌پيچد. . .

ساعت شش صبح بيدار مي‌شوم و او هم‌چنان به سيگارش پک مي‌زند و بطري مشروب را خالي مي‌کند. دو سال پس از ورودش به لس‌آنجلس، در شلوغ‌ترين لحظات شهر، چشمان درياگونۀ خود را بست و از دور بازي از رياي شهر [لُس‌انجلس] خارج شد...









توضیح: فکر میکنم دوسال پیش بود که شرح حال و کار بیژن مفید رو من در وبلاگی یا سایتی دیدم. همون موقع بصورت خلاصه یک کپی از اون برای خودم برداشتم و حالا با شرح و تعدیل اون رو اینجا پست کردم. بخاطر همین الان یادم نیست کجا بود ماخذ اصلی این شرح حال و نمیتونم لینکی بذارم... البته تغییرات زیادی دادم اما تم اصلی رو از اونجا برداشتم... از اونجایی که نمیدونم کجاست...
چه فرق داره اصلا؟ چه تفاوتی میکنه کی اولین بار حرفی رو زده یا نوشته؟
اون حرف، اون شعر یا اون داستان رو، هر کسی که تکرار کنه میتونیم بگیم حرف اوست...
  اسفند نود




یاقوت


زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت !
که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم


                                                                         "فاضل نظری"

شکیبا

میوه بر شاخه شدم سنگپاره در کف کودک،
طلسم معجزتی مگر پناه دهد از گزند خویشتنم
چنین که دست تطاول به خود گشاده منم.
بالا بلند بر جلوخان منظرم
چون گردش اطلسی ابر قدم بردار
از هجوم پرندۀ بی پناهی، چون به خانه بازآیم
پیش از آنکه در بگشایم بر تختگاه ایوان جلوه ای کن
        با رخساری که باران و زمزمه است
چنان کن که مجالی اندگک را درخور است
که تبردار واقعه را دیگر
دست خسته را به فرمان نیست.

که گفته است من آخرین بازماندۀ فرزانگان زمینم؟
من آن غول زیبایم که در استوای شب ایستاده است
غریق زلالی همۀ آبهای جهان
وچشم انداز شیطنتش خواستگاه ستاره ایست.
در انتهای زمینم کومه ای هست
آنجا که پا درجائی خاک
همچون رقص سراب بر فریب عطش تکیه میکند.

در مفصل انسان و خدا
آری در مفصل خاک و پوکم کومه ای نا استوار هست
و بادی که بر لجۀ تاریک میگذرد
بر ایوان بی رونق سردم جاروب میکشد.

بردگان عالیجاه را دیده ام من در کاخهای بلند
که قلاده های زرین به گردن داشته اند
و آزاده مردم را در جامه های مرقع
که سرود گویان
پیاده به مقتل می رفته اند.
خانۀ من در انتهای جهان است
در مفصل خاک و پوک.

با ما گفته بودند؛ آن کلام مقدس را با شما خواهیم آموخت
لیکن بخاطر آن عقوبتی جانفرسای را تحمل می بایدتان کرد
عقوبت دشوار را چندان تاب آوردیم  آری
که کلام مقدسمان باری از خاطر گریخت.

احمد شاملو

روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...