۱۳۹۲/۱۱/۳

سیاوش قمیشی

با هرکه سخن گفتم، در خود گره ای گم بود
چون کرم شبان تابان، می تابی و می تابم
بر هرکه نظر کردم، گریان و پریشان بود
چون ابر سبک باران، می باری و می بارم
من درد محبت را هرگز به تو نسپردم
این عقده دیرین را می دانی و میدانم
بر مرثیه ام بنگر نقش رخ خود بینی
این قصه غمگین را می خوانی و می خوانم


اشعار ترانه های سیاوش قمیشی - تاک - گره گم

روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...