۱۳۹۱/۱/۲۵

پروین اعتصامی


امروز و فردا 


بلبل آهسته به گل گفت شبی
که مرا از تو تمنائی هست
من به پیوند تو یک رای شدم
گر ترا نیز چنین رائی هست
گفت فردا به گلستان باز آی
تا ببینی چه تماشائی هست
گر که منظور تو زیبائی ماست
هر طرف چهرهٔ زیبائی هست
پا بهرجا که نهی برگ گلی است
همه جا شاهد رعنائی هست
باغبانان همگی بیدارند
چمن و جوی مصفائی هست
قدح از لاله بگیرد نرگس
همه جا ساغر و صهبائی هست
نه ز مرغان چمن گمشده‌ایست
نه ز زاغ و زغن آوائی هست
نه ز گلچین حوادث خبری است
نه به گلشن اثر پائی هست
هیچکس را سر بدخوئی نیست
همه را میل مدارائی هست
گفت رازی که نهان است ببین
اگرت دیدهٔ بینائی هست
هم از امروز سخن باید گفت
که خبر داشت که فردائی هست


پ ن: خواستم از پروین هم یه قطعه تو این وبلاگ بنویسم. گذشته ازین که شعرهای پروین رو دوست دارم، حالا اما تهفه ای شده این دیوان به اشاره یار... مثل حافظ فالگونه دیوان پروین رو باز کردم ! و پروین هم اشاره به اشاره همیشگی یار کرده که: امروز به از فرداست... فردای نیامده را غصه خوردن، نادیده گرفتن امروز با همه نعمتهای خداست که امروز و تنها امروز به ما ارزانی کرده... 




روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...