۱۳۸۹/۱۰/۳

توروزنامه

اگه همین حرفها رو رو دررو بگن اصلاً انگار نه انگار. یه گوش دره یکی دیگه دروازه. اما وقتی نوشته میشه، وفتی برات کامنت میزارن حرف به حرف و کلمه به کلمه اش را بجای خوندن میخوری. اصلاً ما ملت حرفها نیستیم، مردم خواندنیم. هرچی رو بخونیم حتماً باور میکنیم. بردۀ حروف چاپ شده. که چی؟ تو روزنامه نوشته بود. تو روزنامه خوندم فلان چیز واسه فلان جا خوبه. همین کافیه. اما اگه یکی بخواد باهامون حرف بزنه، انگار نه انگار. فقط منتظریم کی حرفش تموم میشه تا حرف خودمون رو بگیم. اگه سکوت میکنیم هم بخاطر اینه که داریم جوابشو آماده میکنیم. اینطوریه. من هم بهت نگفتم تا بیام و برات بنویسم. میدونم که میخونی. همیشه میخونی ولی ایکاش بیشتر گوش میکردی. فکر نکن که حرفهای مهم و پدر مادر دار با مقدمه های آنچنانی گفته میشه، نه، گاهی یک کلمه کافیه. یک کلمه . که اگه نشنوی از دستش دادی

روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...