آلبر کامو در طاعون مینویسد:
زندگی پوچ است، جهان فراخور حال آدمی نیست، اما زمین طبیعی ترین جایگاه بشر است. زندگی با چون و چرا تلخ میشود، گیتی همواری نمیپذیرد؛ چون درهای بستهٔ حیات با کلید عقل گشوده نمیشود، پس آنرا چنانکه هست بپذیریم ، با مبارزه، جام دل تهی را سرشار از شور هستی کنیم، زندگی زیبا است ، نه منطقی، نباید باستقبال مرگ شتافت، با گرمی خورشید و لطافت آب درهم آمیزیم، روی جهان غم انگیز و پشت آن دل انگیز است.
کامو بمعنای واقعی کلمه خوشبین است. اگر او درد را تشخیص میدهد، این دلیل بدبینی او نیست. درد وجود دارد. کامو درد را بررسی میکند تا درمان آنرا نشان دهد. کامو شاهد لحظاتی بوده است که در آن مدت زندگی، شبیه آبگینه شفاف میشود و میتوان از خلال آن به بی ارزشی همه چیزی پی برد. اما او بجای آنکه نومید شود، اتفاقاً زندگی را بخاطر همان ناپایداری دوست تر میدارد. شور باید نتیجه نومیدی باشد. عطش در ما است، نه در ذات هستی: باده از ما مست شد، نی ماز وی. این همان کشف وشهود عرفای مشرق زمین نیست؟ فلسفه پوچی واژه دیگر بی اعتباری جهان نیست؟ در این پنج قصه سرشار از شعر، رنگی از وارستگی و استغنا و اخلاص صوفیانه میتوان دید. هرچه باشد، این افکار نتیجه تجارب شخصی کامو است؛ همانطوری که افکار و اندیشه های عارفانه ایران محصول ذوق و تجربه زندگی ایرانی است.