۱۳۹۱/۷/۲۶

دیالکتیک تنهائی

همه انسان‌ها، در لحظاتی از زندگيشان، خود را تنها احساس می کنند. و تنها هم هستند. ... انسان يگانه موجودی است که می داند تنهاست و يگانه موجودی است که در پی يافتن ديگری است. طبيعت او ... ميل و عطش تحقق بخشيدن خويش در ديگری را در خود نهفته دارد. انسان خود درد غربت و بازجستن روزگار وصل است.
بنابراين آن‌گاه که او از خويشتن آگاه است از نبود آن ديگری يعنی از تنهايی اش هم آگاه است.... ما همه نيروهايمان را به کار می گيريم تا از بند تنهايی رها شويم. برای همين، احساس تنهايی ما اهميت و معنايي دوگانه دارد: از سويی آگاهی برخويشتن است، و از سوی ديگر آرزوی گريز از خويشتن...!


دیالکتیک تنهائی / اوکتاویو پاز / مترچم: خشایار دیهیمی









در سال ۱۹۸۰ دانشگاه هاروارد به او دکترای افتخاری اهدا کرد و در سال ۱۹۸۱ مهم‌ترین جایزه ادبی اسپانیا یعنی جایزه سروانتس نصیب او شد. سرانجام در سال ۱۹۹۰ آکادمی ادبیات سوئد، جایزه نوبل ادبیات را به اوکتاویو پاز شاعر سرشناس مکزیکی به پاس نیم قرن تلاش در زمینه شعر و ادبیات مکزیک اهدا کرد. او در آنجا سخنرانی مهمی درباره «در جست‌وجوی اکنون» ایراد کرد.

از رباعیات

امشب شب من بسی ضعیف و زار است        
امشب شب پرداختن اسرار است

اسرار دلم جمله خیال یار است               
 ای شب بگذر زود که ما را کار است


جلال الدین

مولانا



آن را که غمی باشد و بتواند گفت              
 گر از دل خود بگفت بتواند رفت

این طرفه گلی نگر که ما را بشکفت                
نه رنگ توان نمود و نه بوی نهفت


جلال الدین

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی



آن خواجه را در نیم شب بیداری ای پیدا شده
                                                 
                                                    تا روز بر دیوارها بی خویشتن سر می زند



میام سراغ حافظ ... گاهی خیلی رک و بی رودروایسی میره سر اصل مطلب...
یه وقتام اینطوری میذاره منو سرکار.
این بیت شعرو من خیلی دوست دارم. خیلی پیش میاد زمزمه میکنم با خودم. 
جناب حافظ امشب اینو فرمودن به من! کمکی که نمیکنه هیچ... بماند

چهارشنبه ٢٦/٧/٩١


سقراط

 روش آموزه های سقراط


استهزای سقراطی به این وجه بود که چون غالب مردم را گمراه و احوال و افکار آنها را بر خطا می دید، در پی آن بود که بر خطا های خود آگا هشان نماید . اما این کار را مستقیمآ و بصورت وعظ و خطابه و پند و اندرز نمی کرد، بلکه به مباحثه و مناظره می پرداخت و غالبآ خود را به نادانی میزد. در ظاهر سخن به جد می گفت، ولی در باطن دست می انداخت و بهانه اش این بود که میخواهد از طرف مقابل کسب علم نماید. ولی کم کم و بدون اینکه محسوس باشد آن طرف خود را گرفتار تناقض گویی و حیرانی و سرگردانی میدید و به فساد رأی و عقیدۀ خود پی میبرد، و به همین خاطر سقراط به خود لقب قابله داده بود، چرا که میگفت من چیزی به کسی یاد نمی دهم فقط مانند یک قابله کمکش میکنم تا علمش را از درون ذهنش بیرون آورد و بیان کند.

رباعیات


آنکس که سرت برید غمخوار تو اوست        
وان کو کلهت نهاد طرار تو اوست

وانکس که ترا بار دهد بار تو اوست                
وانکس که ترا بی‌تو کند یار تو اوست


جلال الدین

روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...