۱۳۹۹/۳/۵

هیروشیما عشق من



زن: گوش کن. من هم مثلِ تو فراموشی را می‌شناسم.

مرد: نه، تو فراموشی را نمی‌شناسی.

زن: من هم مثلِ تو از نظرِ خاطرات آدمِ بااستعدادی هستم. من فراموشی را می‌شناسم.

مرد: نه، تو از نظرِ خاطرات آدمِ بااستعدادی نیستی.

زن: من هم مثلِ تو سعی کردم با تمامِ نیروهایم علیه فراموشی مبارزه کنم. من هم مثلِ تو فراموش کرده‌ام. من هم مثلِ تو آرزوی یک به‌خاطرآوردنِ تسلّی‌ناپذیر را داشته‌ام؛ خاطره‌ای از سنگ و سایه. من با تمامِ قوایم، تا آن‌جا که به من مربوط می‌شود، علیه وحشت مبارزه کرده‌ام؛ وحشتِ درک‌نکردن چرای یک خاطره. من هم مانندِ تو فراموش کرده‌ام… چرا باید احتیاجِ مُبرمِ به‌خاطرآوردن را انکار کرد؟


هیروشیما عشق من

مارگریت دوراس



روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...