۱۳۹۳/۵/۴

گابریل گارسیا مارکز



زندگی
او در سال ۱۹۲۷ با نام کامل گابریل خوزه گارسیا مارکز متولد شد و پدربزرگ و مادربزرگش او را در شهر فقیر آراکاتاکا در شمال کلمبیا بزرگ کردند. او بعدها در اولین کتاب خاطراتش با عنوان زنده‌ام که روایت کنم نوشت که دوران کودکی سرچشمه الهام تمام داستانهای وی بوده است. او تحت تاثیر پدربزرگش که شخصیتی آزادیخواه بود و در هر دو جنگ داخلی کلمبیا شرکت کرده بود آگاهی سیاسی پیدا کرد.

او در سال ۱۹۴۱ اولین نوشته‌هایش را در روزنامه‌ای به نام    Juventude   که مخصوص شاگردان دبیرستانی بود منتشر کرد و در سال ۱۹۴۷ به تحصیل رشتۀ حقوق در دانشگاه بوگوتا پرداخت و همزمان با روزنامه آزادیخواه ال‌اسپکتادور به همکاری پرداخت. در همین روزنامه بود که گزارش داستانی سرگذشت یک غریق را بصورت پاورقی چاپ شد

گارسیا مارکز که به شدت تحت تاثیر ویلیام فالکنر، نویسنده آمریکایی، بود، نخستین کتاب خود را در ۲۳ سالگی منتشر کرد که از سوی منتقدان با واکنش مثبتی روبرو شد.

در سال ۱۹۵۴ به عنوان خبرنگار ال‌اسپکتادور به رم و در سال ۱۹۵۵ پس از بسته شدن روزنامه‌اش به پاریس رفت. در سفری کوتاه به کلمبیا در سال ۱۹۵۸ با نامزدش مرسدس بارکاپاردو در سیزده سالگی تقاضای ازدواج کرد و بیش از نیم قرن با یکدیگر زندگی کردند؛ بخش اعظم این سالها را در مکزیک گذراندند. در سال‌های بین ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۱ به چند کشور بلوک شرق و اروپایی سفر کرد و در سال ۱۹۶۱ برای زندگی به مکزیک رفت.

در سال ۱۹۶۵ شروع به نوشتن رمان صد سال تنهایی کرد و آن را در سال ۱۹۶۷ به پایان رساند. صد سال تنهایی در بوینس آیرس منتشر شد و به موفقیتی بزرگ و چشمگیر رسید و به عقیدهٔ اکثر منتقدان شاهکار او به شمار می‌رود. او در سال ۱۹۸۲ برای این رمان، برندهٔ جایزه نوبل ادبیات بوده است. ایده اولیه برای نوشتن نخستین فصل کتاب صد سال تنهایی در سال ۱۹۶۵ وقتی که مشغول رانندگی به سمت آکاپولکو در مکزیک بود به ذهنش رسید.[۲] تمام نسخه‌های چاپ اول صد سال تنهایی به زبان اسپانیایی در همان هفته اول کاملاً به فروش رفت. در ۳۰ سالی که از نخستین چاپ این کتاب گذشت بیش از ۳۰ میلیون نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رفته و به بیش از ۳۰ زبان ترجمه شده است.

در سال ۱۹۷۰ کتاب سرگذشت یک غریق را در بارسلون چاپ کرد و در همان سال به وی پیشنهاد سفارت (کنسولگری؟) کلمبیا در اسپانیا به وی داده شده که وی این پیشنهاد را رد کرد و یک سفر طولانی به مدت ۲ سال را در کشورهای کارائیب آغاز کرد و در طول این مدت کتاب داستان باورنکردنی و غم‌انگیز ارندیرای ساده‌دل و مادربزرگ سنگدل‌اش را نوشت که جایزه رومولوگایه گوس بهترین رمان را بدست آورد. وی سپس دوباره به اسپانیا برگشت تا روی دیکتاتوری فرانکو از نزدیک مطالعه کند که حاصل این تجربه رمان پاییز پدرسالار بود.

در اوایل دهه ۸۰ به کلمبیا برگشت ولی با تهدید ارتش کلمبیا دوباره به همراه همسر و دو فرزندش برای زندگی به مکزیک رفت. او در سال ۱۹۹۹ رسماً مرد سال آمریکای لاتین شناخته شد و در سال ۲۰۰۰ مردم کلمبیا با ارسال طومارهایی خواستار پذیرش ریاست جمهوری کلمبیا توسط مارکز بودند که وی نپذیرفت.

مارکز یکی از نویسندگان پیشگام سبک ادبی رئالیسم جادویی بود، اگرچه تمام آثارش را نمی‌توان در این سبک طبقه‌بندی کرد. پزشکان در سال ۲۰۱۲ اعلام کردند که مارکز به بیماری آلزایمر مبتلا شده است.

سالهای پایانی زندگی
به مرور خلاقیت و توان نویسندگی او رو به کاهش گذاشت. او برای نوشتن کتاب خاطرات روسپیان غمگین من، چاپ ۲۰۰۴ حدود ده سال وقت صرف کرد. در ژانویه ۲۰۰۶ اعلام کرد که دیگر تمایل به نوشتن را از دست داده است. میراث او مجموعه بزرگی از کتابهای داستانی و غیرداستانی است که با پیوند دادن افسانه و تاریخ در آن هر چیز ممکن و باورکردنی می‌نماید. گابریل گارسیا مارکز در سال ۱۹۸۲ جایزه ادبی نوبل را دریافت کرد و بنیاد نوبل در بیانه خود او را "شعبده باز کلام و بصیرت" توصیف کرد. تمام داستانهای وی به نثری نوشته شده‌اند که از نظر رنگارنگی و جاذبه غریبشان فقط می‌توان آنها را با کارناوالهای آمریکای جنوبی مقایسه کرد.

جنجال‌خواهی
از آثار مارکز به خاطر نثر غنی آن در منتقل کردن تخیلات سرشار نویسنده به خواننده ستایش شده است. اما برخی از منتقدان، آثار او را اغراقی آگاهانه و توسل به افسانه و مارواء طبیعت برای گریز از ناآرامی و خشونت‌های جاری در کلمبیای آن دوران می‌دانند.

ناآرامی و خشونت‌های سیاسی، خانواده به عنوان یک عنصر وحدت بخش، ترکیب آن با شور مذهبی و باور به فراطبیعت روی هم رفته سبک ادبی شاخص مارکز را به هم بافته‌اند. آثار وی نظیر پدرسالار و یا ژنرال در هزارتوی خود به خوبی تقویت انگیزه‌های سیاسی او در واکنش به تشدید خشونت در کشورش کلمبیا را نشان می‌دهند. او پس از نوشتن مقاله‌ای در مخالفت با دولت کلمبیا به اروپا تبعید شد. وقتی که کتاب غیر داستانی سفر مخفیانه میگل لیتین به شیلی را در سال ۱۹۸۶ نوشت، حکومت دیکتاتوری ژنرال پینوشه ۱۵ هزار نسخه از آن را در آتش سوزاند. او به نوشتن آثاری که گرایش به جناح چپ سیاست در آن مشهود بود ادامه داد. او با فرانسوا میتران رییس جمهور سوسیالیست فرانسه در دهه ۱۹۸۰ دوستی نزدیکی داشت و مدتها نیز از دوستان نزدیک و حتی نماینده فیدل کاسترو، رهبر سابق کوبا، بود. گارسیا مارکز به دلیل دفاع از حکومت فیدل کاسترو که از نگاه گروه کثیری از روشنفکران و نویسندگان به مرور به یک رژیم خودکامه بدل شده بود، وارد بحث‌های تندی شد که یکی از نمونه‌های برجسته آن مجادله اش با سوزان سونتاگ، نویسنده معروف آمریکایی، بود. به خاطر دفاعش از حکومت کوبا او مدتی حق ورود به آمریکا را نداشت. دولت آمریکا بعدها در این تصمیم خود تجدید نظر کرد و مارکز بارها برای معالجه سرطان غدد لنفاوی به کالیفرنیا سفر کرد.[۷] او به مداخلات آمریکا در ویتنام و شیلی انتقاد کرده بود. به‌رغم این انتقادها بیل کلینتون و فرانسوا میتران روسای جمهور پیشین آمریکا و فرانسه از جمله دوستان گابریل گارسیا مارکز بودند.

۱۳۹۳/۲/۶

عکاسی

چه رنگ به رنگ میشه اسمون این روزا.
تقریبا هر روز یه رنگ! 
بعدازظهرها که میام خونه اول میرم تو بالکن ببینم ابرها واسه عکاسی ژست گرفتن یا نه...

اردیبهشت 93

ششم اردیبهشت 93

نهم فروردین 93

فروردین 93

۱۳۹۳/۲/۴

محمود دولت ابادي

گاه چنان بايد كه پنجه در سينه فرو كني، 
قلبت را چون پرنده اي زيبا از قفس بيرون  بكشاني
و شمروَش ان را در مشت بفشاري و بكوشي تا درد در چهره ات بر نتابد.
مردان گاه قلب خود را چون شقايقي زير پا له مي كنند.


کلیدر محمود دولت آبادی


۱۳۹۳/۲/۱

اول ارديبهشت روز سعدي

اول ارديبهشت ماه جلالي
بلبل گوينده بر منابر قضبان
برگل سرخ از نم اوفتاده لالي
همچو عرق بر عذار شاهد غضبان

روز اول ارديبهشت
 روز سعدي 

۱۳۹۳/۱/۱۵

۱۳۹۲/۱۱/۳۰

تزویر

میگن ادما نقاب به چهره دارن.
میگن ادما صادق نیستن.
میگن دورنگی و ریا و تزویر اخلاق قالب این روزها شده ...
اما نشنیدم کسی بگه:
من نقاب به چهره دارم.
من ادم صادقی نیستم.
من - حتی به جبر - دورنگی میکنم، ریاکارم، دورویی و دروغگویی میکنم...
هیشکی نمیگه.
منم نمیگم.



انجیل لوقا

هرکه خودرا برافرازد پست گردد و هرکه خود را فروتن سازد سرافرازی یابد.

از تمثیلات کتاب مقدس (انجیل لوقا، باب هجدهم)

۱۳۹۲/۱۱/۱۸

هوشنگ ابتهاج






باز آی دلبرا که دلم بی قرار توست
وین جان برلب امده در انتظار توست
در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست
جز باده ای که در قدح غمگسار توست
ساقی به دست باش که این مست می پرست
چون خم زپا نشست و هنوزش خمار توست
هر سوی موج فتنه گرفته است و زین میان
اسایشی که هست مرا در کنار توست
سیری مباد سوخته تشنه کام را
تا جرعه نوش چشمه شیرین گوار توست
بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
هرگز زدل امید گل اوردنم نرفت
این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست
ای سایه صبر کن که براید به کام دل
آن ارزو که در دل امیدوار توست


حقه


حقه مهر بدان نام و نشان است كه بود

تو اين قسمت از كوچه، سر همين پيچ من عكسهاي زيادي گرفتم.
همشون هم اتفاقي بوده البته. چهار فصل عكس دارم اينجا.

۱۳۹۲/۱۱/۱۶

درخت

هميشه به چوب بعنوان يه موجود زنده نگاه ميكنم.
درخت در همه رندگيش باما لطيف و مهربان برخورد ميكنه.
حتي سوختنش هم زندگي دهنده و گرمي بخشه.
به نظر من لمس كردن چوب از لذت بخش ترين كارهاي دنياست.





مولانا علامه بيدل دهلوي

 آیینه بر خاک زد صنع یکتا
تا وانمودند کیفیت ما
بنیاد اظهار بر رنگ چیدیم
خود را به هر رنگ کردیم رسوا
در پرده پختیم سودای خامی
چندان که خندید آیینه بر ما
از عالم فاش بی پرده گشتیم
پنهان نبودن ، کردیم پیدا
ما و رعونت ، افسانه کیست
ناز پری بست گردن به مینا
آیینه واریم محروم عبرت
دادند ما را چشمی که مگشا
درهای فرد وس وا بود امروز
از بی دماغی گفتیم فردا
گو هر گره بست از بی نیازی
دستی که شستیم از آب دریا
گرجیب ناموس تنگت نگیرد
در چین د امن خفته ست صحرا
حیرت طرازیست نیرنگ سازی است
تمثال اوهام آیینه دنیا
کثرت نشد محو از ساز وحدت
همچون خیالات از شخص تنها
وهم تعلق برخود مچینید
صحرانشین اند این خانمانها
موجود نامی است باقی توهم
از عالم خضر رو تا مسیحا
زین یاس منزل ما را چه حاصل
همخانه بیدل همسایه عنقا




۱۳۹۲/۱۱/۱۵

دیالکتیک غربت

دیالکتیک غربت

ماهيت چيزها تغيير نميكنه.
چيزي كه تغيير كرده خود منم. وگرنه اين برفم مثل همون برف كه زمان بچگي هام ميباريد، قشنگ و تازه است.
ولي من هنوز دنبال اون حس و حالم كه در كودكي بارش برف در من ايجاد ميكرد. اون زمان در سرزمين كودكي همه چيز زيبا و با طراوت بود... هم برفش هم خورشيدش هم باران و هم باز باران با ترانه اش.
ان برف زيبا و دل انگيز هنوز هم با همان شور و شعف ميبارد. اما نه در اينجا، كه در سرزمين كودكي... سرزمين سفيد برفي و غول چراغ جادو، علي بابا و سند باد و...
سرزميني كه من ازان رانده شدم، به جرم بزرگ شدن و عاقل شدن. 
و حالا اينجا و در غربت، بارش هر دانه برف روحم را پرواز ميدهد به ان حوالي... وهر بار پروازي كوتاه و كوتاه تر.
برف که می باره حس میکنم خوشی و شوری از اسمان فرو می افته... اما بیشتر که دقت میکنم... نه! اتفاقی نیافتاده.
همه چیز همان است که بود...


فاضل نظري - اينه

اينه

گر چه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدنها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!
بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایقت را بشکن! روح تو دریایی نیست
آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست
آن که یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست
خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست


فاضل نظری - گزیده اشعار - آینه

روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...