۱۳۹۵/۶/۱۸

اولیس



رمان اولیس اثر جیمز جویس که بعضی وی را بزرگترین رمان نویس سدهٔ بیستم خوانده‌اند، یکی از کتاب‌هایی است که به فارسی منتشر نشده است! فکر میکنم اکثر فارسی زبانان کتابخوان تشنهٔ خواندن این کتاب باشند. و تعجب میکنم چرا قبل از انقلاب هم منتشر نشد! جای دلخوری داره نتونی کتابی که در لیست برترین کتاب‌های دنیا به انتخاب منتقدان و روزنامه‌ها و حتی خوانندگان قرار گرفته بخونی.
کتاب اولیس در ایران فقط توسط یک نفر بصورت کامل ترجمه شده. آقای منوچهر بدیعی از مترجمان خبره که از جیمز جویس کتاب دیگری هم ترجمه کرده‌اند. کتاب؛ چهرهٔ مرد هنرمند در جوانی و کتابهایی دیگر از نویسندگان بزرگی چون البر کامو و روژه مارتن دوگار و غیره... اما ترجمهٔ کتاب اولیس هیچوقت در ایران اجازهٔ انتشار نیافت و انگار منتظر چاپش هم نباید  باشیم. حداقل به این زودی‌ها.
تونستم ترجمهٔ ۳ فصل ابتدای اولیس رو در نت پیدا کنم. اینجا لینک میکنم.


اين رمان شرح اعمال، افكار، احساسات، برداشتها، خاطرات و ارتباطات ذهني حوادث از راه تداعي معاني با گذشته و آيندۀ دو نفر به نامهاي لئوپولد بلوم  و  استفان ددابوس  بمدت ۲۴ ساعت روز ۱۴ ژوئن سال ۱۹۰۴ ميلادي در شهر دوبلين ايرلند است. اوج رمان  اوليس ۴۰ صفحه تك گويي دروني بلوم  است و عجيب اينكه در تمام طول اين ۴۰ صفحه «جيمز جويس» فقط يك بار از علائم نقطه گذاري استفاده كرده است! اين رمان كه از عجایب ادبيات معاصر است مشتمل بر سيصد هزار كلمه است كه از ابتدا تا انتها، همانطور كه گفته شد شرح حوادثی است كه درعرض كمتراز يك شبانه روز اتفاق ميافتد. منتها بيشتر اين حوادث در مخيلۀ قهرمانان كتاب خطور ميكند. نام كتاب و بسيار از سمبلها و استعاره هاي آن از «اوديسه» هومر  و بطوركلی ميتالوژی يونان گرفته شده است.  هرچند محل وقوع داستان شهر دوبلين است اما قهرمانان كتاب مظهر آدمهای مطرود و واخوردۀ اجتماعات معاصر هستند.  

جویس برای نوشتن این رمان از هجده زبان مختلف و اکثر فلسفه های موجود، خاصه میتولوژی یونان قدیم استفاده کرده است. در این رمان بر اساس اصولی که نوع آن می طلبد همه چیز با بی پردگی و حتی بی شرمی تفسیر شده و به تعبیری نویسنده دل و رودۀ آدمها رمان خود را کاملاً بیرون ریخته. نویسندۀ این رمان یعنی «جیمز جویس» همواره درتمام طول زندگی اش با فقر و تنگدستی شدید دست به گریبان بوده و از راه حسابداری و دفتر داری امرارمعاش میکرده و جز در اواخر زندگی که چندروزی را درکنار بستر مرگ مادرش گذرانده، همۀ عمر دور از وطنش زندگی کرد.
در کتاب «رئالیسم و ضد رئالیسم» دربارۀ این نویسندۀ معروف رمانهای جریان سیال ذهن می خوانیم: جیمز جویس را میتوان مظهر کامل هنرمند مطرود دنیای غرب دانست که بر ضد اجتماع خود، زمان خود و تمدن خود عصیان کرده است.
عصیان جیمز جویس دارای اهمیت خاصی است، نه تنها بخاطر اینکه این عصیان مبتلابه گروه بسیاری از هنرمندان و نویسندگان غرب است، بلکه بیشتر از این لحاظ که خصوصیات هنر جیمز جویس بستگی کامل به آن دارد. اما عصیان جویس چندان هم مهم نیست، این همان قیام رمانتیک هاست که بصورت تازه ای درآمده است. عصیان جویس مانند رمانتیک ها مبتنی بر درون بینی و خویشتن پرستی است که سرانجام به تبعید نسل و کناره گیری از همه چیز منجر میشود. جویس که برای محکوم کردن اجتماع خود قد برافراشت سرانجام خود را محکوم کرد. محکوم به انزوا، محکوم به تبعید و محکوم به تحمل زخمی که می بایست به دست خود برآن نمک بپاشد! سرانجام دردناک و غم انگیز او نیز اجتناب ناپذیر بود. وقتی که شخص درنفس خودقیام کند قیام او دروجود خود او نیز پایان می پذیرد.
هنگامی که جویس دربارۀ اجتماع خود قضاوت می کرد و آن را محکوم میساخت، همه چیز را از دریچۀ نفس خویشتن میدید و حداکثر تاثیر محکومیت باطنی احساس نفرت و بیزاری است، زیرا اجرای هر حکمی وسیله و قدرت می خواهد و چون هنرمنی مانند جویس فاقد آنهاست زهر نفرت و بیزاری از اجتماع محکوم را در خود نگه میدارد که موجب مسمومیتش میشود. در واقع سرنوشت تأثرانگیز این نویسنده از نومیدی و بیزاری درونی او که وجودش را مانند خوره می خورد ریشه میگیرد.
اصولاً جویس هنرمندی بود که به نحو دردناکی جهان را در خود میدید و نفس خویشتن را سرچشمۀ حیات خود میدید. خود او نیز از این امر بخوبی آگاه بود، این درون بینی او را از واقعیت دنیای بیرون جدا میکرد و به همین سبب بجای درک واقعیت به لعن آن پرداخت. همین است که با وجود آنکه بیماری تمدت جوامع غربی را درست تشخیص میدهد، او را نمیتوان نویسندۀ واقع بین دانست. زیرا جویس در نتیجۀ تشخیص اجتماعی مظاهر مسموم زندگی را طرد نمیکرد بلکه زندگی را بواسطۀ انزجار و بیزاری رمانتیک از خود میراند.
مثل یک پزشک که بیماری را از نزدیک معاینه میکند تا بیماری او را تشخیص دهد و مداوا کند و به جهان پیرامون خویش نمی پردازد، بلکه بسان رهگذری حساس و نازکدل بینی خود را میگیرد و از بیماری می گریزد.
شاید تنها جنبۀ واقعگرایی جیمز جویس آن باشد که انسانهای مطرود و واخوردۀ جوامع را، آنچنان که هستند تصویر می کند، اضطراب فکری و بحرانهای روحی روشنفکران آن را آشکار می سازد و کم و بیش زوال تمدنی که ارزشهای پیشین آن از دست رفته است را احساس میکند. منتها نباید فراموش کرد که واقعگرایی امروز وسیعتر و عمیقتر از آن است که بشود آنرا به یک جنبۀ واقعیت محدود کرد. اعتبار جویس به تصویر کسانی که همۀ ارزشهای انسانی خود را از کف داده اند بیمارانه و مسموم است.
از سال 1920 میلادی تا کنون بسیاری از نویسندگان سعی کرده اند تا راه جویس را ادامه دهند وبا او از در رقابت درآیند. از میان اینها دو تن بیش از دیگران به هدف خود نزدیک شده اند و در واقع اصول و ضوابط این نوع رمان را بسط و گسترش داده اند. یکی از این دو نویسنده ویرجینیا وولف است. با رمانهای:  «خیزابها »و «به سوی فانوس دریایی ». و دیگری؛ ویلیام فالکنر با رمان: «خشم و هیاهو».
امروزه رمان نویسان از مایه های جریان سیال ذهن یا شیوۀ تک گویی درونی یا همان حدیث نفس صرفاً بعنوان شگرد و ابزاری فنی جهت بررسی عمیقتر شخصیتها استفاده میکنند. در واقع نویسندگان با تجربه معمولاً همۀ رمان خود را در اختیار جریان سیال ذهن و کلاً این شیوه از نگارش قرار نمی دهند. علاوه بر این امروزه دیگر شیوۀ جریان سیال ذهن شیوه ای معمولی و پیش پا افتاده به حساب می آید.



۱۳۹۵/۶/۱۳

برج بابل


هرکس به بیانی..

به موجب روایت کتاب مقدس، در روزگاران قدیم همۀ مردم جهان یک زبان داشتند. روزی فرزندان نوح در صدد برامدند که شهری بسازند (به نام بابل) با برج بلندی که سرش به اسمان برسد و از آن بالا بروند و با یهوه (نام خدای بنی اسرائیل) بستیزند. پس به ساختن پرداختند. اما یهوه از اسمان به زیر امد و آن شهر و آن برج را دید و با خود گفت: همانا ایشان قومی یگانه اند و به زبانی یگانه سخن می گویند و چنین عزمی دارند و هیچ چیز مانع رسیدن ایشان به مقصود نیست؛  باید در زبان ایشان اختلاف افکنم تا سخن یکدیگر را نفهمند. پس در زبان ایشان اختلاف افتاد و ایشان از ساختن برج باز ماندند و همه بر روی زمین پراکنده شدند و اقوام مختلف و زبانهای مختلف بوجود امد

 (رجوع شود به کتاب مقدس، «سفر پیدایش»، باب یازدهم)

«برج بابل» مظهر مکانی است که در آن هرکس به زبانی سخن می گوید که برای دیگران مفهوم نیست.

روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...