۱۳۹۰/۹/۱۶

نمایشنامه

 در سایه روشن شاید پس از معاشقه. پشت به پشت هم روی زمین نشته اند و سرهای شان را به هم تکیه داده اند. زن انگور می خورد. مر سیگاری خاموش بر لب دارد و فندکی در دست. ]

زن     بگو آ.
 مرد    آ.
 زن     مهربون تر، آ.
 مرد    آ.
 زن     آهسته تر، آ.
 مرد    آ.
 زن     من یه آی لطیف تر می خوام، آ.
 مرد    آ.
 زن     با صدای بلند اما لطیف، آ.
 مرد    آ.
 زن     بگو آ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی دوستم داری.
 مرد    آ.
 زن     بگو آ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی هرگز فراموشم نمی کنی.
 مرد    آ.
 زن     بگو آ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی خوشگلم.
 مرد    آ.
 زن     بگو آ، یه جوری که انگار می خوای اعتراف کنی خیلی خری.
 مرد    آ.
 زن     بگو آ، یه جوری که انگار می خوای بگی برام می میری.
 مرد    آ.
 زن     بگو آ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی بمون.
 مرد    آ.
 زن     بگو آ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی لباست رو درآر.
مرد    آ.
 زن     بگو آ، یه جوری که انگار می خوای ازم بپرسی چرا دیر اومدی.
 مرد    آ ؟
 زن     بگو آ، مثل این که بخوای بهم بگی سلام.
 مرد    آ.
 زن     بگو آ، مثل این که بخوای بهم بگی خداحافظ.
 مرد    آ.
 زن     بگو آ، مثل این که ازم بخوای یه چیزی برات بیارم.
 مرد    آ.
 زن     بگو آ،
 مرد    آ.

...
 زن     آهان بگو آ، انگار که می خوای یه چیز خیلی مهم بهم بگی.
 مرد    آ.
 زن     بگو آ، انگار که بخوای بهم بگی که دیگه ازت نخوام بگی آ.
 مرد    آ.
 زن     بگو آ، انگار که می خوای بگی فقط با آ حرف زدن خیلی عالیه.
 مرد    آ.
 زن     ازم بخواه که بگم آ.
 مرد    آ.
 زن     ازم بخواه که یه آی لطیف بگم.
 مرد    آ.
 زن     ازم بخواه که آهسته تر یه آی لطیف بگم.
 مرد    آ.
 زن     ازم بپرس همون قدر که دوستم داری، دوستت دارم؟
 مرد    آ ؟
 زن     بهم بگو که دارم دیوونت می کنم.
 مرد    آ.
 زن     و این که دیگه حوصله ت سر رفته.
 مرد    آ.
 زن     خوب من قهوه می خوام ؟
 مرد    آ ؟
 زن     معلومه که می خوام.

        [ مرد بلند می شود و برای زن قهوه می ریزد. ]
 مرد    آ ؟
 زن      آره یه قند کوچولو، مرسی.
 مرد   [ پاکت سیگارش را به سوی او می گیرد.] آ ؟
 زن     نه خودم دارم.

      [ زن پاکت سیگارش را در می آورد و سیگاری در آن بیرون می کشد. ]
 مرد   [ فندکش را به سوی او میگیرد ]  آ ؟
 زن    فعلا نه، مرسی.
 مرد   آ ؟
 زن    نمی دونم... شاید... ترجیح می دم امشب خونه غذا بخوریم.
 مرد   آ.
 زن    باشه ولی آخه سسش رو داریم ؟
 مرد   آ.
 زن    پس بریم بیرون.
 مرد   آ.
 زن    پس همین جا بمونیم.
 مرد   آ...
 زن    بیا این جا...
 مرد   آ...
 زن    تو چشام نگاه کن.
 مرد   آ.
 زن    تو دلت یه آ بگو.
 مرد  ...
 زن    مهربون تر.
 مرد  ...
 زن    بلند تر و واضح تر. برای این که بتونم بگیرمش.
 مرد  ...
 زن    حالا یه آ تو دلت بگو، انگار که می خوای بهم بگی دوستم داری.
 مرد  ...
 زن    یه بار دیگه.
 مرد  ...
 زن    یه آ تو دلت بگو، انگار که می خوای بهم بگی هیچ وقت فراموشم نمی کنی...
 مرد  ...
 زن    یه آ تو دلت بگو، انگار که می خوای بهم بگی خوشگلم.
 مرد  ...
 زن    حالا می خوام یه چیزی ازت بپرسم... یه چیز خیلی مهم... و می خوام تو دلت بهم جواب بدی آماده ای؟
 مرد  ...
 زن    آ ؟
 مرد  ...
 زن   ...
 مرد  ...




تکه ای از نمایش نامه
"داستان خرس های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد"

اثر ماتئی ویسنی یک

ترجمه تینوش نظم جو




روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...