۱۳۹۰/۲/۱۱

مثنوی معنوی عاشقی



بروید ای حریفان بکشید یار ما را
به من آورید یکدم صنم گریز پارا

اگر او بوعده گوید که دم دگر بیاید
مخورید مکر او را بفریبد او شمارا


مولانا به پسرش بهاءالدین ولد، هنگامی که روانه اش میکند در پی شمس تا 
او را برگرداند به روم نزد مولانا. از بس دلتنگ  «او» شده.

روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...