ان يكي امد در ياري بزد
گفت يارش؛ كيستي اي معتمد
گفت؛ من! گفتش برو هنگام نيست
بر چنين خواني مقام خام نيست
رفت ان مسكين و سالي در سفر
در فراق دوست سوزيد از شرر
پخته گشت ان سوخته پس بازگشت
باز گرد خانه انباز گشت
بانگ زد يارش كه؛ بردر كيست ان؟
گفت بر در هم تويي اي دلستان
گفت اكنون چون مني، اي من! درا
نيست گنجايي دو من در يك سرا