۱۳۸۹/۱۲/۳

آفریننده

آفریننده روزگاری یاران خویش را می جست فرزندان امید خویش را. هان! او چنین دریافت که آنان را نخواهد یافت، مگر آنکه نخست خود آنان را بیافریند.

 نیچه

زن از نگاه نیچه

او چشمان زندگی را دارد و خنده اش را، و حتا زرین- قلاب ماهیگیری اش را

چنین گفت زرتشت - نیچه

فرمان های بزرگ

ندانی که همگان را به چه کس از همه بیش نیاز است؟ به آن کس که فرمان به کارهای بزرگ می دهد.

به انجام رساندن کارهای بزرگ دشوار است. اما دشوارتر از آن فرمان دادن به کارهای بزرگ است.

نابخشودنی ترین چیز در تو این است که قدرت داری و فرمان نمی خواهی راند.


چنین گفت زرتشت - نیچه

۱۳۸۹/۱۱/۳۰

خدنگ اشتیاق ما

"
دردا زمانی فرا رسد که انسان دیگر خدنگ اشتیاق خودرا فراتر از انسان نیفکند و زه کمانش خورشید را از یاد ببرد
چنین گفت زرتشت - نیچه
"

۱۳۸۹/۱۱/۲۹

وصیت نامۀ نیما یوشیج

وصیت نامۀ نیما یوشیج

شب دوشنبه 28 خرداد 1335

امشب داشتم فکر میکردم با این گذران کثیف که من داشته ام بزرگی که فقیر و ذلیل میشود حقیقتاً جای تحسر است. فکر میکردم برای دکتر حسین مفتاح چیزی بنویسم که وصیت نامۀ من باشد با این نحو که بعد از من هیچکس حق دست زدن به آثار مرا ندارد. بجز دکتر محمد معین، اگرچه او مخالف ذوق من باشد.

دکتر محمد معین حق دارد در آثار من کنجکاوی کند ضمناً دکتر ابوالقاسم جنتی عطایی و آل احمد با او باشند بشرطی که هردو با هم باشند.

ولی هیچیک از کسانی که به پیروی از من شعر صادر فرموده اند در کار نباشند، دکتر محمد معین مثل صحیح علم و دانش است، کاغذ پاره های مرا باز کنید، دکتر محمد معین که هنوز او را ندیده ام مثل کسی است که او را دیده ام اگر شرعاً می توانم قیم برای ولد خود داشته باشم، دکتر محمد معین قیم است ولو اینکه او شعر مرا دوست نداشته باشد. اما ما در زمانی هستیم که ممکن است همۀ این اشخاص نامبرده از هم بدشان بیاید و چقدر بیچاره است انسان....

نیما یوشیج: بینایی فوق بینایی ها


دیدن در جوانی فرق دارد تا در سن زیادتر. دیدن در حال ایمان فرق دارد با عدم ایمان. دیدن برای اینکه حتماً درآن بمانی با دیدن برای اینکه ازآن بگذری، دیدن در حال غرور، دیدن به حال انصاف، دیدن به حال واقعه، دید در حال سیر، درحال سلامتی، ازروی علاقه یا غیر آن. دنبالۀ حرف را دراز نمی کنم. تو باید عصارۀ بینایی باشی. بینایی فوق دانش. فوق بینایی ها...

اگر چنین بتوانی بود مانند جوانانی نخواهی بود که تاب دانستن را ندارند و چون چیزی را دانستند جار می زنند. شبیه بوته های خشک آتش گرفته اند یا مثل ظرفهایی که گنجایش نداشته ترکیده اند. آنها اصلاح شدنی نیستند و دانش برای آنها به منزلۀ تیغ در کف زنگی مست. زیرا با این دانش بینایی جفت نیست.

تو باید بدانی چنین بینایی هست و بزور خلوت، بتوانی روزی دارای آن بینایی شوی.

۱۳۸۹/۱۱/۱۶

همت بلند دار

بلند همت باش و قدم بر تارک موجودات نه، و به هیچ چیز باز منگر
که به هر چیز که باز نگریستی، افتادی!
 احمد سمعانی

کریم

ای عزیز
کریم آن بود که به نا استحقاق دهد
کریم آن نبود که به استحقاق دهد
 احمد سمعانی

بنده بودن

"
ای جوانمرد
بنده بودن عظیم کاریست
هفتصدهزار سال آن ملعون بندگی کرد و یک دم بنده نتوانست بودن
روح الرواح - شهاب الدین احمد سمعانی
از: دفتراول ادبیات وهنر و عرفان. به اهتمام: حسین الهی قمشه ای
"
"
مرا گویی بیا برمن ولی بگذار خود خودرا
اطاعت را نهم گردن ولی شرط محالی هست
عین القضاة همدانی - تمهیدات
"

هاله های قدیسین

آناکساگوراس چون عقیده داشت خورشید خدا نیست یونانیان وی را تبعید کردند. و هاله هایی را که نقاشان قدیم برگرد سروصورت قدیسان رسم میکردند، اثری از همین خورشید پرستی پیشینیان بود

لذات فلسفه ، اثر ارزشمند: ویل آریل دورانت

شرم و حیا

شرم و حیا مولود عادت است و طبیعت را درآن دستی نیست
 لذات فلسفه - اثر ویل دورانت

۱۳۸۹/۱۱/۱۳

صوفی کیست

از او پرسیدند صوفی کیست؟
گفت: ذات منفردی که کسی او را قبول نمی کند و او کسی را قبول نمی کند.
حسین منصور حلاج  از کتاب: پردۀ پندار، تألیف علی دشتی

شبی نماز میکرد

شبی نماز می کرد. آوازی شنید که: « هان! بولحسنو! خواهی که آنچه از تو می دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟» شیخ گفت: ای بار خدایا! خواهی که آنچه از رحمت تو می دانم و از کرم تو می بینم با خلق بگویم تا هیچ کست سجود نکند؟

               

    نوشته بر دریا - شفیعی کدکنی  میراث عرفانی ابوالحسن خرقانی



اگر ریسمانت بگسلد چکنی؟

و یک روز یکی را گفت: «اگر ریسمانت بگسلد چکنی؟» گفت: ندانم. گفت: بدست او ده تا دربندد
نوشته بر دریا- شفیعی کدکنی. ابولحسن خرقانی

۱۳۸۹/۱۱/۱۲

"
نیکی صفت خداوند است

ابولحسن خرقانی - نوشته بر دریا؛ محمد رضا شفیعی کدکنی
"

لحظۀ دیدار نزدیک است

"
لحظۀ دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام مستم
باز میلرزد دلم دستم
باز گویی در هوای دیگری هستم
های، مخراشی به غفلت گونه ام را تیغ
آی مپریشی صفای زلفکم را باد
آبرویم را نریزی دل
لحظۀ دیدار نزدیک است

اخوان ثالث
"

ابوالحسن خرقانی

وگفت: الهی چه بودی که دوزخ و بهشت نبودی تا پدید آمدی که بندۀ خدای پرست کیست؟



میراث عرفانی ابولحسن خرقانی - از کتاب: نوشته بر دریا اثر محمدرضا شفیعی کدکنی

روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...