جهان دارد به تدریج شفافیت خود را از
دست می دهد. تیره می شود. بیش از پیش غیر قابل فهم می شود. به درون ناشناخته ها در
می غلتد و حال آنکه انسان، که جهان به او خیانت کرده، به خویشتن خویش، به نیستان
گم شده اش، رویاهایش و طغیانش می گریزد و می گذارد تا از صداهای درون خود کر شود
تا دیگر صداهای بیرون را نشنود.
روزمرگی با مرگ
من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...
-
ابوالقاسم عارف قزوینی در سال 1261 خورشیدی (1259 به روایت دیگر) در قزوین زاده شد. صرف و نحو عربی و فارسی را در قزوین فرا گرفت. خط شکسته و...
-
مادر یادها ، دلبر دلبران ای تو همۀ خوشی های من ، ای تو همۀ فریضه های من بیاد بیاور دلاویزی نوازشها را گرمی دستها را و لطف شبان من هنر بی...
-
“نمیدانم. اما چه درهم پیچ و گره خورده است درونم، و چه زوزه های خوار شده ای را می شنوم، و چه نا توانمندی غریب و کشنده ای حس می ...