۱۳۸۹/۱۱/۳

ویکتور هوگو

در برابر لایتناهی به خاک افتاد و دست انابت به سوی آسمان برافراشت و فریاد برآورد: رحم کن. به نظرش می آمد که در سرما، درخستگی، در ناتوانی، در زنهار خواهی و در تاریکی تحلیل میرود و دیدگانش بسته میشود.



ویکتور هوگو - کارگران دریا



روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...