شب خيابان مثل من است
شب خيابان مثل من است
هر از چندي
خاطرهاي بياحتياط ميگذرد
دلم يك تصادف جدي ميخواهد
پرسر و صدا
آمبولانسها سراسيمه شوند
و
كار از كار بگذرد
رابطه دنياي بيروني و دروني انسانها چيست؟ ذهن چگونه دنياي عيني بيرون را براي ما ميآفريند؟ حقيقت هستي تا چه مقدار همان چيزي است كه ما حس ميكنيم و بر زبان ميآوريم؟ اگر اين سوالها براي من و شما پيش نيامده، سالهاست ذهن فيلسوفان و نظريهپردازان درگير پاسخ گفتن به همين سوالهاست. پديدارشناسي «هوسرل» و ديدگاههاي ديرياب، اما انديشهسوز «هايدگر» را مرور كنيد تا ببينيد اين پرسشها چقدر جدي است. ديدگاههاي نظريهپردازان ادبي هم سرشار است از تاملاتي پيرامون رابطه ميان طبيعت بيروني و ذهنيت دروني انسان هنرمند.
سارا محمدياردهالي در اين شعر كوتاه، پيوندي ميان همين دو دنيا زده است. عناصري از زندگي روزمره و تجربه شده با دنياي دروني و شخصي درهم آميختهاند و حاصل آن متني شده است كه خواننده را در شعريت خود قانع ميكند (البته شايد خوانندگاني هم باشند كه چنين نظري نداشته باشند، روي سخن اين نوشته با اين گروه نيست!)
شعر با گزارهاي آغاز ميشود كه در آن شاعر ميان عنصري از دنياي بيرون با خود پيوند برقرار ميكند: شب خيابان مثل من است. نخستين تصويري كه از خياباني در شب به ذهن ميآيد، سكوتي ممتد و طولاني است كه گاه با سوت رد شدن سريع خودرويي در دوردست، ميشكند. شاعر بر همين تصور آشناي ما از خياباني در شب انگشت ميگذارد، اما به جاي خودروهاي بياحتياط و تندروي شبانه، خاطرههايي را ميبيند كه در اين خيابان ساكت ميگذرند.
البته شاعر، مداخلهاي در متن نميكند كه اين سكوت بيش از حد پررنگ شود. حرفي از سكوت در ميان نيست. سكوت بهجاي نشستن پررنگ در متن، در 3 سطر نخستين شعر توزيع شده است. اين وظيفه خواننده است كه اين سكوت و آن رد شدن بياحتياط را درك كند.
در بند بعدي است كه شاعر وارد موضوع و موضع اصلي شعر خود ميشود. تصويري كه او از يك برخورد و تصادف جدي ارائه ميدهد؛ چنان براي همه ما آشنا و حسشدني است كه نميتوانيم در برابر آن واكنش نشان ندهيم. جدي بودن، پر سر و صدا بودن، سراسيمه شدن آمبولانسها و كار از كار گذشتن براي مردمان كشوري كه در صدر حوادث جادهاي و خياباني ايستادهاند، آنقدر ملموس است كه انگشت گذاشتن شاعر برهمين تصويرهاي كوتاه و ارائه آن، كار شعر را تمام كرده است. شاعر نيازي به بيشتر گفتن نداشته است و براي همين هم دامن شعر را درست در جايي كه بايد به پايان برده است: كار از كار بگذرد.
اما سوالي در اينجا پيش ميآيد و اين كه چرا شاعر به دنبال يك تصادف جدي است؟ نكته كليدي شعر در همين جاست. نكتهاي كه در شكل ظاهري شعر بر آن تاكيدي نشده است. بيشترين انرژي شعر صرف آن شده است كه تصويري تاثيرگذار از تصادفي كه بايد اتفاق بيفتد، بيافريند، اما مساله اينجاست كه اين تصادف جدي به چه كار شاعر ميآيد؟
يك بار ديگر به 3 سطر نخست برگرديم. تصويري از خياباني در شب كه در انتقال و برابر نهادن آن با درون شاعر، سكوت و آرامشي بر آن حكمفرماست كه تنها خاطرههايي اين سكوت را برميآشوبد.
خيابان شبانه به سخن درميآيد؛ آرزو ميكند كه تصادفي جدي، آرامشش را برهم بزند و اين اتفاق چنان باشد كه ديگر نتوان به آرامش گذشته بازگشت، چرا كه كار از كار گذشته باشد. تن زدن از زندگي ساكن، بيحادثه. آرامشي كه حوصله جان بيقرار شاعر را سر برده است تنها بخشي از حرفي است كه شعر با مخاطبانش در ميان ميگذارد. شعر لايه ديگري هم دارد كه در سكوت اجرا شده است، اين كه چرا شاعر/ راوي با وجود اين كه اينچنين بيقرار حادثهاي جدي است كه نتوان گريزگاهي براي بازگشت و تن زدن از آن يافت و با وجود اين همه شوق و آرزو، خودآگاهانه دست به چنين حادثهاي در زندگياش نميزند، سوالي است كه شعر در برابر آن سكوت كرده است.