من سروپا گم کنم دل زجهان برکنم
گر نفسی او بلطف سر نه بخارد مرا
او ره خوش میزند رقص برآن میکنم
هردم بازی نو عشق درآرد مرا
گه بفسوس او مرا گوید کنجی نشین
چونکه نشینم بکنج او بدر آرد مرا
زاول امروزم او می بپراند مرا
تاکه چه گیرد به من برکه گمارد مرا
جلال الدین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر