۱۳۹۰/۸/۵

رقص بران میکنم

من سروپا گم کنم دل زجهان برکنم
گر نفسی او بلطف سر نه بخارد مرا

او ره خوش میزند رقص برآن میکنم
هردم بازی نو عشق درآرد مرا

گه بفسوس او مرا گوید کنجی نشین
چونکه نشینم بکنج او بدر آرد مرا

زاول امروزم او می بپراند مرا
تاکه چه گیرد به من برکه گمارد مرا


جلال الدین

هیچ نظری موجود نیست:

روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...