سخن عشق چو آمد به میان خامش باش
لب گشودن به تکلم لب بام است اینجا
در غم آباد فلک رخنۀ آزادی نیست
چشم تا کار کند حلقۀ دام است اینجا
لاادری
من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر