۱۳۹۰/۱۰/۶

الهه ناز


از نوای تو بُود زمزمه ی زیر و بمم
دَم بُود نایی و من در دَم دَم هستم نی

بند بندم همگی پر بُود از نغمه ی وی
هَر دَم از دَم بزند آتشم اندر رگ و پی

عشقِ دم گاه به رومم کشد و گاه به ری
گاه اندر عرب اندازد و گاهی عجمم

یا رب این نای و نی و ما و من و دَمدَمِه چیست؟
دم به دم میدمد و صاحب دم پیدا نیست

پُر صدا کرده جهان را ز منم ، این من کیست؟
منم این صاحب دم یا من و او هر دو یکیست؟

او منم یا منم او یا بُود از او منمم
منم آن ذات که در عین صفات آمده ام

از حضور شَه شیرین حرکات آمده ام
خِضر راه حقم و از ظلمات آمده ام

گمرهان را هِله از بهر نجات آمده ام
ای بسا مرده که یکدم شود احیا ز دَمَم

من که از باده خُم هُوَ هو مخمورم
نیست جز دُرد کشی چیز دگر منظورم

من ز هفتاد و دو ملت به حقیقت دورم
بر سر دار اناالحق زنم و منصورم


مقدس فانی 
یافت شد به اشارۀ یار


روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...