۱۳۹۰/۱۰/۶

تصویری ازو به بر گشاده


هنگام که...



هنگام که گریه می دهد ساز
این دود سرشت ابر بر پشت،
هنگام که نیلچشم  دریا
از خشم به روی میزند مشت،

زان دیر سفر که رفت از من
غمزه زن و عشوه ساز داده
دارم به بهانه های مأنوس
تصویری از او، به بر، گشاده

لیکن چه گریستن چه طوفان!
تاریک شبی است. هرچه، تنهاست.
مردی در راه می زند نی
وآواش فسرده بر می آید.
تنهای دگر منم، که م از چشم
طوفان سرشک میگشاید
هنگام که گریه می دهد ساز
این دود سرشت ابر بر پشت،
هنگام که نیلچشم دریا
از خشم به روی می زند مشت...


نیما یوشیج


پ ن :امشب و این تصویر که از اوست! این شعر نیمارو به یادمن اورد و بهانۀ مانوس امشب من شد.

روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...