۱۳۹۰/۱۱/۲۷

این واسه توست که عاشق کویری


در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو برخورد مسیرم که بمیرم

یک قطره آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنـــگ در آغوش بگیرم که بمیرم

از زندگــی بی تو گریــزانم و بیزار
آنقدر که بگذار بمیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورده چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

فاضل نظری

روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...