۱۳۹۰/۱/۲

سخنهای نهان

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو

پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

 

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو

ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو

 

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت

آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

 

گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم

گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

 

من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت

سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو

 

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد

گفت می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو



مولانا مولانا

هیچ نظری موجود نیست:

روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...