تولستوی یا داستایفسکی

برای دوست‌داران ادبیات روسیه انتخاب بین این دو نویسنده بزرگ همیشه سخت بوده. شاید چون آثار این دو فیلسوف رو با واسطه ترجمه میخونیم و میشه گفت شناخت بلاواسطه‌ای نداریم. دلیلش هم اینه که معمولا مترجم مشترکی دارن.

فکر کردم شاید  بهتره به نظر روشنفکران روسیه نگاهی بیندازم و ببینم انتخاب آنها کدام است؟

روشنفکران روسیه به طور کلی برای چند نویسنده کشور خودشون احترام ویژه‌ای قائل هستند و هر یک به دلایل مختلف ممکن است نویسنده‌ای را برتر از دیگران بدانند. با این حال، دو نویسنده که بیشترین تحسین را از سوی روشنفکران روسی دریافت کرده‌اند و به عنوان برترین‌ها شناخته می‌شوند، لئو تولستوی و فئودور داستایفسکی هستند:

لئو تولستوی (۱۹۱۰ - ۱۸۲۸) به عنوان یکی از بزرگترین نویسندگان رئالیسم جهان شناخته می‌شود. آثار او مانند "جنگ و صلح" و "آنا کارنینا" نه تنها به دلیل عمق روانشناسی شخصیت‌ها، بلکه به دلیل توصیفات دقیق و جامع از اجتماع و تاریخ روسیه مورد تحسین قرار گرفته‌اند. تولستوی همچنین به دلیل نگرش‌های فلسفی، اخلاقی و اجتماعی‌اش مورد احترام است.

فئودور داستایفسکی  (۱۸۸۱ - ۱۸۲۱) به خاطر عمق روانشناسی و بررسی مسائل اخلاقی و فلسفی در آثارش مانند "جنایت و مکافات"، "برادران کارامازوف" و "ابله" به عنوان یکی از بزرگترین نویسندگان جهان شناخته می‌شود. داستایفسکی با توجه به پیچیدگی‌های روانی و معنوی شخصیت‌هایش، بسیاری از روشنفکران را تحت تأثیر قرار داده و به عنوان پیشتاز ادبیات اگزیستانسیالیستی در نظر گرفته می‌شود.

این دو نویسنده اغلب به عنوان نمادهای بزرگ ادبیات روسیه معرفی می‌شوند و در بحث‌های ادبی و فرهنگی، معمولاً بحث بر سر برتری یکی بر دیگری مطرح می‌شود. با این حال، نویسندگان دیگری مانند آنتون چخوف، میخاییل بولگاکف و نیکلای گوگول نیز به خاطر تأثیرات عمیقشان بر ادبیات روسی و جهانی، توسط روشنفکران روس مورد تحسین قرار می‌گیرند. 

در نهایت؛‌ انتخاب بین این دو فیلسوف بزرگ کار واقعا دشواری است.





تمهیدات

 


کتاب "تمهیدات" اثر عین‌القضات همدانی یکی از آثار برجسته و مهم در زمینه عرفان و تصوف است. در این اثر، عین‌القضات به بیان اصول طریقت و اسرار عرفانی می‌پردازد. 

 "تمهیدات" به زبان فارسی نوشته شده و نثر آن زیبا، شیوا، رسا و سرشار از سوز و گداز شاعرانه است. با این حال، نثر او ساده و بی‌تکلف است که قدرت قلم و تعبیرش را در بیان اندیشه‌های ژرف عرفانی نشان می‌دهد. کتاب در ده اصل تدوین شده و موضوعاتی چون عشق، معرفت، حقیقت و تجربه‌های روحانی را در بر می‌گیرد. عین‌القضات تجارب شخصی و عرفانی خود را به زبانی گیرا بیان می‌کند که برای مخاطبان جذاب است.

یکی از مضامین اصلی و مهم "تمهیدات"، عشق است. او این مضمون را با استفاده از قرآن، حدیث و نوشته‌های صوفیان پیشین به ویژه احمد غزالی در کتاب "سوانح العشاق" آمیخته است. 

"تمهیدات" نه تنها از آثار مهم عرفان اسلامی به شمار می‌رود بلکه به دلیل ارائه اطلاعات درباره بسیاری از صوفیان که بدون این کتاب ممکن بود نام و آثارشان ناشناخته بماند، ارزش تاریخی و فرهنگی بالایی دارد.

 این کتاب توسط چاپ‌های مختلفی منتشر شده، از جمله چاپ عفیف عسیران که شامل مقدمه‌ای مفصل، شرح و فهارس فنی است. همچنین ترجمه‌هایی از این اثر به زبان‌های دیگر مانند ترکی وجود دارد.

برای بررسی دقیق‌تر، می‌توان به منابعی مانند دانشنامه جهان اسلام، ویکی‌نور و ویکی‌پدیا مراجعه کرد که جزئیات بیشتری درباره این اثر و نویسنده‌اش ارائه می‌دهند.

این کتاب نه تنها یک منبع عرفانی ارزشمند بلکه یک سند تاریخی برای درک بهتر تصوف و عرفان در ایران است. نثر عین‌القضات در "تمهیدات" به وضوح نشان‌دهنده تسلط او بر زبان فارسی است. استفاده از تصاویر شاعرانه، مثال‌های عرفانی و بیانی شیوا و رسا، این کتاب را از نظر ادبی، جذاب می‌کند. با وجود زیبایی‌های نثر، عین‌القضات از پیچیدگی‌های بی‌مورد پرهیز می‌کند و به دنبال انتقال مفاهیم عمیق عرفانی با زبانی ساده است.

یکی از محورهای اصلی کتاب، تبیین عشق الهی و راه‌های رسیدن به معرفت است. عشق در اینجا نه تنها به عنوان یک احساس، بلکه به عنوان یک مسیر سلوکی برای رسیدن به حقیقت دیده می‌شود.

عین‌القضات به دلیل نوشته‌هایش در کتاب «تمهیدات» متهم به کفر و الحاد شد. او به سبک حسین بن منصور حلاج، بدون ترس از عواقب به بیان آراء و اندیشه‌های خود می‌پرداخت، که این امر بهانه‌ای برای مخالفانش فراهم کرد تا او را متهم کنند.

عین‌القضات همدانی به عنوان یک ایرانی میهن‌پرست شناخته می‌شد و در زمان حکومت ترکان سلجوقی، به دلیل نظرات و عقایدش در مخالفت با حاکمیت زمان، دچار مشکلاتی شد. او همچنین با حسنیان، یعنی عزیزالدین مستوفی اصفهانی، وزیر سلطان سنجر که به او ارادت داشت، ارتباط داشت و پس از سقوط این وزیر، عین‌القضات نیز مواخذه شد.

 برخی منابع اشاره می‌کنند که قوام‌الدین درگزینی با برنامه‌ریزی و دسیسه به دنبال حذف عین‌القضات بوده است. او جلسه‌ای ترتیب داد و از فقهای قشری فتوای قتل او را گرفت.


تمهیدات


گلهای رنج

 


بیخردی، اشتباه، گناه، لئامت

با جان ما میامیزد و پیکر مارا تباه می سازد

و ما چون گدایانی که حشرات تن خود را پرورش می‌دهند

از «پشیمانی‌های» زیبای خود نگهداری می‌کنیم


شارل بودلر




بهیموت

 اوژن یونسکو در نمایشنامه کرگدن (Rhinoceros) به بررسی موضوعاتی چون هویت، انسانیت و فشارهای اجتماعی می‌پردازد. این اثر، که یکی از مهم‌ترین نمایشنامه‌های قرن بیستم به شمار می‌آید، داستان یک شهر کوچک در فرانسه را روایت می‌کند که ساکنان آن به تدریج به کرگدن تبدیل می‌شوند. این تغییر ناگهانی و فراگیر به عنوان نمادی از تمایلات غریزی، خشونت و حرص و آز در جامعه مدرن به تصویر کشیده شده است.

شخصیت برنژه، تنها فردی است که در برابر این دگرگونی جمعی مقاومت می‌کند و تلاش می‌کند تا انسان باقی بماند، حتی اگر مجبور باشد بهای گزافی بپردازد.

یونسکو از تبدیل شدن انسان‌ها به کرگدن به عنوان یک تمثیل برای نقد جامعه‌ای استفاده می‌کند که در آن افراد هویت و اصالت خود را گم کرده‌اند و تحت تأثیر فشارهای اجتماعی به رفتارهای غیرانسانی روی می‌آورند.

این نمایشنامه با ایجاد لحظات خنده‌دار و مفرح، احساسات متنوعی را در مخاطب برمی‌انگیزد و ترکیبی از طنز و تراژدی را ارائه می‌دهد.

یونسکو با این اثر، چالش‌های حفظ انسانیت در دنیایی پر از پوچی و بی‌معنایی را مورد بررسی قرار می‌دهد و نشان می‌دهد که چگونه افراد ممکن است تحت فشارهای اجتماعی به تغییرات غیرانسانی تن دهند. او بر این نکته تأکید دارد که انسان بودن یک انتخاب است و افراد باید خودشان بخواهند که از مسخ شدن جلوگیری کنند.




تراژیکمدی

 تراژیکمدی (Tragicomedy) یک گونه ادبی است که ترکیبی از عناصر تراژدی و کمدی را در خود دارد. این اصطلاح به طور معمول در ادبیات نمایشی به کار می‌رود و می‌تواند به دو نوع اثر اشاره کند:

تراژدی با عناصر کمدی: این نوع اثر شامل داستانی جدی است که با لحظات خنده‌دار و کمیک ترکیب شده است، به طوری که حال و هوای کلی داستان را سبک‌تر می‌کند.

کمدی با پایانی جدی یا تراژیک: در این حالت، داستان ممکن است در ابتدا خنده‌دار باشد، اما به سمت یک پایان جدی یا غم‌انگیز پیش برود.

تراژیکمدی به دنبال ایجاد واکنش‌های متنوع احساسی در مخاطب است، به طوری که همزمان هم احساس غم و هم شادی را تحریک کند. این گونه ادبی معمولاً در تئاتر ابسورد و آثار نویسندگانی مانند ساموئل بکت و تام استاپارد دیده می‌شود.

ویژگی‌های تراژیکمدی

ترکیب احساسات: ایجاد تعادل میان جدیت و طنز.

پایان‌های غیرمنتظره: ممکن است داستان به گونه‌ای پیش برود که پایان آن مخاطب را شگفت‌زده کند.

شخصیت‌های پیچیده: شخصیت‌ها معمولاً دارای لایه‌های عاطفی متعدد هستند که باعث می‌شود بیننده یا خواننده با آن‌ها ارتباط برقرار کند.

تراژیکمدی یکی از مهم‌ترین ژانرهای ادبی در تاریخ ادبیات است و به دلیل توانایی‌اش در بازتاب واقعیت‌های پیچیده زندگی انسانی، همچنان مورد توجه نویسندگان و هنرمندان قرار دارد.

در انتظار گودو

 

ساموئل بکت

خلاصه داستان

غروب، در کنار راهی در خارج شهر با درخت بدون برگ. دو انسان به ظاهر ولگرد و فقیر به نام‌های استراگون (گوگو) و ولادیمیر (دی‌دی) با کسی به نام گودو که نمی‌دانند کیست، قرار ملاقات دارند، و چشم‌به‌راه نشسته‌اند. انتظار آن‌ها امیدی برای زیستن است.

استراگون شب گذشته را در گودالی گذرانده و افراد ناشناسی او را کتک زده‌اند. صحبت دربارهٔ کتک خوردن، آن‌ها را به یاد خشونت مردم می‌اندازد و تأسف می‌خورند که چرا در سال ۱۹۰۰، آن‌گاه که هنوز زیبا بودند و آب و رنگی داشتند خودشان را از بالای برج ایفل به زیر نینداخته‌اند. گوگو از کفش‌های تنگش که پاهای او را به درد می‌آورند و دی‌دی از کلاهش که باعث خارش سرش می‌شود و همچنین بیماری مثانه، رنج می‌برد. آن‌ها نمی‌توانند بروند چون منتظر گودو هستند و محکوم‌اند که در این مکان بمانند، تا زمانی که گودو به قولش عمل کند. آن‌ها نه هیچ اطمینانی به این قول و قرار دارند و نه به اینکه محل ملاقات آن‌ها در این مکان و در زیر همین درخت باشد.

به راستی چه درخواستی از گودو خواهند داشت؟ از دعا و استغاثه و از توقعات بدون پاداش صحبت می‌کنند. بدون اینکه گودو هیچ تعهدی پذیرفته باشد؛ ولی امیدوارند به کمک او، شاید از همین امشب در رختخواب خشک و گرم و با شکمی سیر بخوابند. وقتی صدای فریادی که احتمالاً ورود گودو را باید اعلام کند، می‌شنوند به وحشت می‌افتند و به هم می‌چسبند. سپس دوباره چشم به راه می‌نشینند. گوگو گرسنه است و دی‌دی آخرین هویجش را که در جیب پنهان کرده، به او می‌دهد. بعد از این جز شلغم چیزی نخواهد بود.

ورود یک ارباب (پوزو) با برده‌اش (لاکی) زندگی آن‌ها را از یکنواختی درمی‌آورد. پوزو از اینکه به وسیله این دو ناشناس، شناخته نشده و او را به جای گودو، که او را هم نمی‌شناسد، گرفته‌اند و به خصوص از اینکه در روی زمین‌های او منتظر گودو هستند تعجب کرده‌است! لاکی ایستاده می‌ماند و از خستگی به خواب می‌رود. طناب گلویش را می‌فشارد، نفس‌نفس می‌زند و اعتراضی نمی‌کند.

پوزو قبل از عزیمت، به لاکی دستور می‌دهد برقصد و سخنرانی کند. او ماشین‌وار با جملاتی پراکنده سخن می‌گوید. برای خاموش کردن او باید کلاه را از سرش بردارند. بعد از خروج پوزو و برده‌اش، پسربچه‌ای وارد می‌شود و اعلام می‌کند: «آقای گودو امشب نمی‌آید ولی فردا حتماً خواهد آمد.» و می‌رود. گوگو و دی‌دی آماده رفتن می‌شوند. یک لحظه هر دو به فکر می‌افتند خودشان را بر درخت حلق‌آویز کنند اما پشیمان می‌شوند. بی‌حرکت می‌مانند. ماه در انتهای صحنه بالا می‌آید.

فردای آن روز در همان ساعت و همان مکان، ولادیمیر تغییر منظره را به دوستش نشان می‌دهد: بر درخت چند برگ روئیده است، استراگون هیچ‌چیز به خاطرش نمی‌آید. نه درخت، نه پوزو، نه لاکی. فقط ضربه لگدی که دریافت کرده و استخوان مرغی را که به او داده بودند به یاد دارد.

استراگون به خواب می‌رود اما خوابش بیش از چند لحظه طول نمی‌کشد. ولادیمیر کلاه لاکی را روی صحنه می‌یابد، با آن بازی دست به دست کردن کلاه و به سر گذاشتن درمی‌آورند. بعد ادای پوزو و لاکی را درمی‌آورند. پوزو و لاکی وارد می‌شوند و روی زمین می‌افتند. یک لحظه استراگون، پوزو را به جای گودو می‌گیرد و اعلام می‌کند: «این گودو است.» و ولادیمیر می‌گوید: «به موقع رسید… بالاخره نجات یافتیم…» پوزو کمک می‌طلبد. دی‌دی و گوگو بر سر مقدار پولی که برای کمک باید بگیرند، بحث می‌کنند. در این لحظه احساس می‌کنند که به‌عنوان نمایندگان کل بشریت چشم به راه گودو هستند، و در انتظار، وقت را به هر صورتی که می‌توانند پر می‌کنند. پوزو نابیناست و مفهوم زمان را از دست داده و لاکی گنگ است.

بعد از خروج پوزو، استراگون می‌خوابد، همان پسربچه پرده اول وارد می‌شود. ولادیمیر سعی می‌کند دربارهٔ گودو اطلاعات بیشتری به دست آورد و می‌فهمد که گودو مردی است که ریش سفید دارد. پسربچه اعلام می‌کند که «گودو امشب نمی‌آید ولی حتماً فردا خواهد آمد.» گوگو پیشنهاد می‌کند که برای همیشه دست از انتظار بردارند یا خودکشی کنند. به درخت نزدیک می‌شوند، استراگون طناب نازکی که به جای کمربند به کمرش بسته‌است را درمی‌آورد. طناب به قدر کافی محکم نیست. دو مرد تصمیم می‌گیرند بروند اما تکان نمی‌خورند. شب فرامی‌رسد، ماه در انتهای صحنه بالا می‌آید.




مانلی

قطعه ای از منظومه‌ی مانلی
اثر ارزشمند نیما یوشیج


کوششِ يک‌تن فرد،
چه‌بسا کافتد بی‌حاصل و، اين هست؛ امّا
آيد اندر کششِ رنجِ مديد،
ارزشِ مرد، پديد.
شد به‌سر بر تو اگر،
زندگانی دشوار،
اگرَت رزق نه بر اندازه‌ست،
وگرت رزق براندازه به‌کار،
در عوض، هست تو را چيزِ دگر.
راهِ دور آمده‌يی،
برده‌يی از نزديک،
به‌سویِ دور، نظر.
زندگی چون نبُوَد جز تک‌وتاز،
خاطر اين‌گونه فراسوده مساز.
بگذران سهل درآن‌دم که به‌ناچار تو را،
کار آيد دشوار.
عمر مگذار بدان.
زاره کم کن در کار.
ما همه باربه‌دوشانِ هميم؛
هرکه، در بارش کالاست به‌رنگی کآن هست.
تا نباشد کششی،
تنِ جاندار نگردد پابست.
به‌هم اين‌ها را، [جز] مردمِ هشياری نتواند يافت.
بايد از چيزی کاست،
گر بخواهيم به چيزی افزود.
هرکس آيد به‌رهی سویِ کمال.
تا کمالی آيد،
از دگرگونه کمالی بايد
چشمِ خواهش بستن.
زندگانی اين است؛
وين‌چنين بايد رَستن.



در مفصل خاک و پوک

میوه بر شاخه شدم سنگپاره در کف کودک،
طلسم معجزتی مگر پناه دهد از گزند خویشتنم
چنین که دست تطاول به خود گشاده منم.
بالا بلند بر جلوخان منظرم
چون گردش اطلسی ابر قدم بردار
از هجوم پرندۀ بی پناهی، چون به خانه بازآیم
پیش از آنکه در بگشایم بر تختگاه ایوان جلوه ای کن
        با رخساری که باران و زمزمه است
چنان کن که مجالی اندگک را درخور است
که تبردار واقعه را دیگر
دست خسته را به فرمان نیست.

که گفته است من آخرین بازماندۀ فرزانگان زمینم؟
من آن غول زیبایم که در استوای شب ایستاده است
غریق زلالی همۀ آبهای جهان
وچشم انداز شیطنتش خواستگاه ستاره ایست.
در انتهای زمینم کومه ای هست
آنجا که پا درجائی خاک
همچون رقص سراب بر فریب عطش تکیه میکند.

در مفصل انسان و خدا
آری در مفصل خاک و پوکم کومه ای نا استوار هست
و بادی که بر لجۀ تاریک میگذرد
بر ایوان بی رونق سردم جاروب میکشد.

بردگان عالیجاه را دیده ام من در کاخهای بلند
که قلاده های زرین به گردن داشته اند
و آزاده مردم را در جامه های مرقع
که سرود گویان
پیاده به مقتل می رفته اند.
خانۀ من در انتهای جهان است
در مفصل خاک و پوک.

با ما گفته بودند؛ آن کلام مقدس را با شما خواهیم آموخت
لیکن بخاطر آن عقوبتی جانفرسای را تحمل می بایدتان کرد
عقوبت دشوار را چندان تاب آوردیم  آری
که کلام مقدسمان باری از خاطر گریخت.

احمد شاملو

جریان سیال ذهن در آثار جیمز جویس

در تمام آثار جیمز جویس نکات پنهانی هست که دلیل وجودی آنها و تاکید جویس در استفاده از آن‌‌ها برای دوستدران وی اهمیت دارد. 
مثلا چرا آثار جویس تا این اندازه سخت فهم هستند، در حدی که ترجمهٔ آن‌ها به زبان دیگر تقریبا غیرممکن شده است. چرا همه چیز در دوبلین اتفاق می‌افتد. یا مفهوم زمان، چرا «اولیس» فقط یک روز است و «بیداری فینیگان» فقط یک شب! و مهمتر از همه؛ استفاده جویس از تکنیک جریان آگاهی، یا «جریان سیال ذهن» است و اصراری که بر آن دارد. در این پست سعی کردم به این موضوعات بپردازم.
اهمیت دوبلین در اولیس جیمز جویس؛
«دوبلین» فقط صحنه اولیس نیست، بلکه عملاً یک شخصیت در نوع خود است. این رمان به‌عنوان نقشه‌ای دقیق و تقریباً راهنمای تور از شهر در ۱۶ ژوئن ۱۹۰۴ عمل می‌کند. جغرافیای شهر، از جمله کانال سلطنتی، کانال بزرگ، رودخانه لیفی، و خیابان اوکانل، برای درک بسیار مهم است. حرکات و تجربیات شخصیت ها توضیحات دقیق به خواننده اجازه می دهد تا به طور مجازی در دوبلین همراه با شخصیت ها حرکت کند و همچنین نشان دهنده علاقه جویس به امر خاص و جهانی است. او پیشنهاد می کند که دوبلین می تواند جایگاهی برای هر شهری باشد. جویس حتی ادعا کرد که اگر دوبلین ناپدید شود، می‌توان آن را از روی جزئیات در اولیس بازسازی کرد. علاوه بر این، این شهر با زندگی شخصی جویس گره خورده است، زیرا ۱۶ ژوئن روزی بود که او با همسرش نورا بارناکل آشنا شد و یک لایه شخصی به محیط اضافه کرد.
شخصیت های اصلی اولیس چه کسانی هستند و چه چیزی را نشان می دهند؛
سه شخصیت اصلی اولیس عبارتند از: استیون ددالوس، لئوپولد بلوم و مولی بلوم. استفان نشان دهنده عقل، هنر و شورش جوانان علیه سنت است. او به عنوان یک چهره هنرمند جوان، متفکر و تا حدودی بیگانه به تصویر کشیده شده است. از سوی دیگر، مولی جنبه های فیزیکی، زمینی و غریزی زندگی را تجسم می بخشد. او اغلب با باروری و حسی همراه است. لئوپولد بلوم به عنوان ترکیب این دو افراط عمل می کند، او انسان معمولی است، جایی که عقل و جسم به هم می رسند و او را به شخصیتی ارگانیک تر و مرتبط تر تبدیل می کند. او به عنوان یک مرد معمولی معرفی می شود که در جریان زندگی روزمره در دوبلین است. این رمان تجربه انسانی را از طریق این دیدگاه‌های متنوع بررسی می‌کند و جنبه‌های مختلف بشریت را نشان می‌دهد.
استفاده جویس از «جریان آگاهی» در اولیس؛
جریان آگاهی یک تکنیک روایی است که تلاش می کند جریان بدون فیلتر افکار، احساسات و ادراکات را همانطور که در ذهن رخ می دهد به تصویر بکشد. در اولیس، جویس از این تکنیک به طور گسترده استفاده می کند و به خواننده امکان دسترسی به درونی ترین افکار شخصیت ها را می دهد، اغلب به صورت تکه تکه و غیرخطی. این روش فراتر از کنش خارجی و به تجربه درونی شخصیت حرکت می کند، اغلب بدون انتقال سنتی. جویس صرفاً افکار شخصیت ها را توصیف نمی کند، بلکه آنها را به گونه ای بیان می کند که برای خود شخصیت ها ظاهر می شوند، که می توانند از هم گسسته، غیرمنطقی باشند و با تداعی از یک فکر به فکر دیگر بپرند. این تکنیک برای روایت مدرن انقلابی و حیاتی تلقی می شود و گفته می شود که از نظریه های اولیه روانکاوی توسط چهره هایی مانند فروید استفاده می کند. این به خواننده درک عمیق تری از پیچیدگی و تناقضات ذهن انسان می دهد.
 ساختار اولیس و ارتباط آن با ادیسه هومر؛
اولیس به عنوان موازی مدرن با ادیسه هومر ساخته شده است. لئوپولد بلوم متناظر با ادیسه، استفان ددالوس با تلماخوس و مولی بلوم با پنه لوپه مطابقت دارد. ۱۸ قسمت اولیس تقریباً با۱۸ بخش اودیسه مطابقت دارد. با این حال، جویس از این چارچوب به شیوه ای بسیار غیر متعارف استفاده می کند و اسطوره اصلی یونان را زیر و رو می کند و دوباره تصور می کند. این ساختار همچنین دیالکتیک هگلی را منعکس می‌کند، با بخش ۱ (استفان) به عنوان تز، بخش ۲ (بلوم) به عنوان آنتی‌تز و بخش ۳ (مولی) به عنوان سنتز. این درهم آمیختگی پیچیده دو داستان به پیچیدگی و غنای موضوعی رمان کمک می کند. علاوه بر این، ساختار جویس به عنوان نقدی از سیستم های سفت و سخت گذشته در نظر گرفته می شود که از الگوهای قدیمی تر برای شکل دادن به چیزی کاملاً جدید استفاده می کند.
برخی از تکنیک های روایی بدیع مورد استفاده جویس در اولیس؛
اولیس جویس به خاطر تکنیک های روایی پیشگامانه اش مشهور است. فراتر از جریان آگاهی، او طیف گسترده‌ای از سبک‌ها را به کار می‌گیرد، از جمله مونولوگ داخلی، پاستیچ، تقلید و کنایه‌های ادبی. جویس همچنین از تکنیک های سینمایی مانند مونتاژ و تغییرات سریع در پرسپکتیو و همچنین تکنیک های موسیقی مانند کنترپوان استفاده می کند. او همچنین با زبان آزمایش می‌کند، کلمات ترکیبی (مانند «بلفن» که بلوم و استفن را با هم ترکیب می‌کند) و بر روی چندین زبان طراحی می‌کند. جابجایی بین صداهای روایی مختلف، از جمله همودیژتیک (شخصیت‌های درون داستان) و هترودیژتیک (راوی‌های بیرونی)، نیز نقش مهمی ایفا می‌کند. این تکنیک ها یک تجربه خواندنی بافت دار و چندوجهی ایجاد می کند که منعکس کننده پیچیدگی زندگی مدرن است.
اولیس یک رمان دشوار در نظر گرفته می شود و قرار است چنین شود؛
اولیس به دلیل سختی اش معروف است. نثر متراکم و کنایه آمیز، ساختار روایی تجربی و ارجاعات متعدد فرهنگی، تاریخی و ادبی آن، خوانندگان را می طلبد که به شدت درگیر و آگاه باشند. جویس عمداً انتظارات مرسوم را که یک رمان باید باشد به چالش می کشد و اثری را خلق می کند که آسان و سریع نیست.
برخی معتقدند که دشواری در هدف جویس، که می خواست خوانندگانش در ساخت معنا مشارکت فعال داشته باشند، مرکزی است. از او نقل شده است که او پازل هایی را وارد آثارش کرد تا قرن ها دانشگاهیان را بر سر معنای او بحث کنند. این کتابی است که چندین مطالعه را دعوت می کند، به توجه مداوم پاداش می دهد و اغلب خوانندگان معمولی را گیج می کند. در نهایت، از طریق این پیچیدگی است که جویس ماهیت پیچیده و اغلب آشفته تجربه بشر مدرن را منتقل می کند.
مفهوم «تصادف» یا «همگامی» در اولیس؛
«تصادف» یا «هم‌زمانی» (وقوع همزمان وقایع بدون ارتباط علّی آشکار)، یک موتیف تکرارشونده در اولیس است. لئوپولد بلوم اغلب با تصادفاتی روبرو می شود که به نظر می رسد اهمیت نمادین یا روانی دارند. برای مثال، تکرار «هتل ملکه» او را به یاد خودکشی پدرش در همان مکان می اندازد. جویس این لحظات را نه برای ارائه یک نظم فراطبیعی، بلکه برای برجسته کردن راه‌های پیچیده‌ای که زندگی، حافظه و معنا در هم تنیده شده‌اند، بررسی می‌کند. اصطلاح "همگامی" نیز به مفاهیم شانس و ضرورت مرتبط است و ماهیت پیچیده و اغلب آشفته زندگی در یک شهر مدرن را برجسته می کند. برای جویس اهمیت تصادفات از این واقعیت ناشی می شود که معانی همیشه ممکن است و از طریق این روابط متقابل پیچیده ساخته می شوند.
موضوعات کلیدی که جویس در اولیس به بررسی آنها می پردازد؛
اولیس با طیف گسترده ای از موضوعات پیچیده دست و پنجه نرم می کند: جستجو برای هویت و تعلق. ماهیت روابط، اعم از زناشویی و خانوادگی؛ نقش هنر و هنرمند; تأثیر تاریخ و فرهنگ بر فرد؛ پیچیدگی های ذهن انسان؛ عناصر پیش پا افتاده و خارق العاده زندگی روزمره؛ و تعامل هوشیاری و ناخودآگاه. این رمان همچنین محدودیت ها و امکانات زبان و همچنین ماهیت خود روایت را بررسی می کند. جویس همچنین به نظر می رسد به ارتباط بین فرد و جمع علاقه مند است، و اغلب شخصیت های خود را در بافت شهر و تاریخ خود قرار می دهد. به طور خلاصه، اولیس به عنوان یک تجربه غوطه ور در هر دو دنیای درونی و بیرونی انسان مدرن عمل می کند.





پارودی (Parody)



پارودی یکی از ابزارهای قدرتمند در دست نویسندگان برای نقد ادبی و فرهنگی است و می‌تواند به شکل‌های مختلفی از ساده و مستقیم تا پیچیده و غیرمستقیم ظاهر شود.

پارودی  در ادبیات یک نوع تقلید طنزآمیز یا تمسخرآمیز از سبک، موضوع، یا کنوانسیون‌های یک اثر ادبی، نویسنده، یا ژانر خاص است. پارودی به منظور ایجاد خنده، انتقاد یا نقد هنری انجام می‌شود و اغلب با اغراق و تشدید خصوصیات یا کلیشه‌های اثر یا سبک اصلی همراه است. چند نکته کلیدی درباره پارودی:

   • تقلید و تمسخر: پارودی شامل تقلید از سبک، زبان، یا موضوع یک اثر دیگر است به گونه‌ای که ویژگی‌های اصلی آن به نحوی اغراق‌آمیز یا مضحک بازنمایی شوند.

   • انتقادی و طنزآمیز: هدف از پارودی می‌تواند انتقاد از موضوعات اجتماعی، سیاسی، یا ادبی باشد، یا صرفاً برای سرگرمی و ایجاد خنده استفاده شود.

   • سبک‌ها و ژانرها: پارودی می‌تواند به هر سبک یا ژانر ادبی اعمال شود، از رمانس‌های عاشقانه تا داستان‌های جنایی، شعر، نمایشنامه، و حتی ادبیات علمی-تخیلی.

   • مثال‌های مشهور:

   • "دون کیشوت" از میگل د سروانتس می‌تواند به عنوان یک پارودی از رمان‌های شوالیه‌ای تلقی شود، جایی که قهرمان داستان به طرز اغراق‌آمیزی از کدهای شوالیه‌ای پیروی می‌کند.

   • "جزیره‌ی دکتر مورو" از اچ. جی. ولز که به نوعی پارودی از داستان‌های علمی-تخیلی و ماجراجویی دوران خودش است.

   • اغراق: بزرگنمایی ویژگی‌های خاص برای ایجاد اثر کمیک.

   • تغییر موقعیت‌ها: قرار دادن شخصیت‌ها یا رویدادها در موقعیت‌های غیرمنتظره یا متضاد با اثر اصلی.

   • زبان و ساختار: تقلید از سبک نوشتاری یا ساختاری اثر مورد نظر اما با افزودن عناصر طنز.





 بازی با کلیشه‌ها: پارودی اغلب کلیشه‌ها را برعکس کرده یا به شکلی وارونه نشان دهد تا از آن‌ها انتقاد کند یا خنده ایجاد کند.

تغییر لحن یا سبک: این تکنیک شامل تغییر لحن یا سبک نوشتاری به شکلی است که با محتوای اصلی در تضاد یا تناقض باشد. به عنوان مثال، استفاده از یک لحن جدی یا علمی برای توصیف چیزی به شدت مضحک یا مسخره.

استفاده از نقیضه‌ها: نقیضه در پارودی می‌تواند به صورت کلامی یا موقعیتی باشد، جایی که معنی واقعی یا مورد انتظار با آنچه ابراز یا رخ می‌دهد، در تضاد قرار می‌گیرد.

تکرار و بازسازی: تکرار جملات یا موقعیت‌های کلیدی از اثر اصلی به شکلی که معنای جدید و طنزآمیزی پیدا کنند، یکی دیگر از روش‌های پارودی است.

پارودی می‌تواند به عنوان ابزاری برای نقد اجتماعی و فرهنگی استفاده شود، جایی که نویسنده از طریق تقلید طنزآمیز از یک اثر یا سبک، به نقد فرهنگ، سیاست یا رفتارهای اجتماعی می‌پردازد.

این تکنیک‌ها می‌توانند به تنهایی یا در ترکیب با یکدیگر برای ایجاد یک پارودی موفق به کار روند. پارودی نه تنها سرگرم‌کننده است، بلکه می‌تواند به عنوان یک وسیله برای تفکر انتقادی و آگاهی عمومی عمل کند.


در انتظار ترجمهٔ استاد منوچهر بدیعی از رمان«اولیس» که امیدوارم هر چه زودتر اجازه نشر بگیرد.

سرآغاز

تکنیک‌های روایی جویس

جیمز جویس یکی از پیشگامان مدرنیسم ادبی بود و تکنیک‌های روایی‌اش به طور گسترده‌ای به سبب نوآوری و پیچیدگی تحسین شده‌اند. در اینجا به برخی ا...