هر چیز می نویسم٬ پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آنست که یقین ندانم که نبشتنش بهتر است از نانبشتن. ای دوست٬ نه هرچه درست و صواب روا بود که بگویند. و نباید که در بحری در افکنم خود را که ساحلش پدید نبود و چیزها نویسم بی خود که چون واخود آیم برآن پشیمان باشم و رنجور٬ حقا و به حرمت دوستی که نی دانم که اینکه می نویسم راه سعادت است که می روم یا راه شقاوت. حقا که نی توانم که ننویسم و جز گوی بودن در میدان تقدیر روی نیست... «تمهیدات» اثر: عین القضاة همدانی
آرش و كمان عشق
لذات فلسفه
آنکه دوستی دارد بی آنکه خود آگاه باشد به قالب آنکه دوستش دارد در می آید. دوست پیش نگاه دوست شفاف میگردد.
هستیشان با هم مبادله می شود. خوی و سیمای یکی، به رنگ و شکل دیگری در می آید. روح ها به یکدیگر تشبه می جویند.
و این قدم گذاشتن در مرزی است خطرناک... لبۀ تیغ!... ورطه ای که یکسویش کامروایی است و سوی دیگرش دلزدگی.
شفیعی کدکنی
ملاقات مولانا جلال الدین محمد مولانا شمس الدین محمد را
افلاکی در مناقب العارفین نقل میکند:
مولانا جلال الدین محمد از مدرسۀ پنبه فروشان درآمده بر استری راهوار نشسته بود و طالب علمان و دانشمندان در رکابش حرکت میکردند. از ناگاه مولانا شمس الدین محمد تبریزی بوی بازخورد و از مولانا جلال الدین محمد پرسید که:
بایزید بزرگتر است یا محمد؟
مولانا جلال الدین گفت: این چه سؤال باشد؟ محمد ختم پیامبران است وی را با ابایزید چه نسبت.
مولانا شمس الدین گفت: پس چرا محمد میگوید؛ ماعرفناک حق معرفتک، و بایزید میگوید؛ سبحانی ما اعظم شأنی.
مولانا جلال الدین از هیبت این سؤال بیفتاد از استر و از هوش برفت، چون به خودآمد دست مولانا شمس الدین محمد بگرفت و پیاده به مدرسۀ خود آورد و در حجرۀ خود درآورد و تا چهل روز به هیچ آفریده راه ورود ندادند و هیچ نخوردند و نخواستند.
عبدالرحمن جامی در نفحات النس این دیدار را همینگونه روایت کرده است با این تفاوت که جامی می نویسد مولانا جلال الدین محمد چون جواب را ندانست مولانا شمس الدین محمد سرّ کلام محمد و بایزید را بیان کرد، پس آن گاه مولانا جلال الدین محمد بیفتاد و از هوش برفت و...... و بعد در پی هم شدند و سه سی روز ( سه ماه) در پرده نشستند.
در طلب
نفحات الانس
جامی
مقالات شمس
در ادامۀ : غایت امور
آواره و سایههایش
آواره..- نیچه
نیچه
آواره...- نیچه
حافظ شناسان قرن
بنا داشتم در اینجا تنها از چیزهایی که دوست دارم و به دلم نشسته بنویسم. اما امشب سنت شکنی میکنم و برای اولین بار از چیزی که نمی پسندم که هیچ، منزجرم هم کرده است بنویسم. اما شرح ماجرا:
امروز کتابی خریدم (بعد از مدتها خواستم یک کتاب اتفاقی و بدون انتخاب قبلی بخرم مثلاً ) به اسم:حافظ - نوشتۀ آقای بهالدین خرمشاهی. بگذریم از مقدمه اش که کلی نوشته اند در بارۀ حافظ پژوهی های چهل سالۀشان. خود کتاب خیلی دیگر شاهکار است! البته من عذرخواهی میکنم از آقای خرمشاهی اما اگر این را ننویسم دیگر عقده میشود برایم.
ایشان فصلهای متعددی برای کتابشان گذاشته اند و هر فصل را با اسامی و صفاتی مثل؛ سیاست - دیانت - تعصب - پند و از این قبیلمشخص کرده اند. بعد هم برای هر اسم یا صفت شواهدی از ابیات خود حافظ نوشته اند تا اثبات ادعا کنند. مانند نمونۀ زیر:
آشتی جویی و ترک رنجش:
آنکه بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت / بازش آرید خدارا که صفایی بکنیم.
یا : برخاست بوی گل ز در آشتی درآی / ای نوبهار ما رخ فرخنه فال تو
ذم بخل و مدح بخشش:
ای توانگر مفروش این همه نخوت که تو را / سرو زر در کنف همت درویشان است
اعتدال و میانه روی ( که دیگر خیلی بعید است از کسانی چون ایشان):
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد / ورنه اندیشۀ این کار فراموشش باد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای / فرشته است ( البته درستش: فرشته ات)به دو دست دعا نگه دارد
آخه مرد حسابی اینم شد حافظ شناسی؟ اینم شد تحقیقات؟ فکر کردی بیست سال پبشه مردم همه بیسواد باشن و چشمشمون به دست شما باشه ببینن چی افاضه میکنید؟ اینارو که هربچه مدرسه ای خودش میبینه و میخونه. این است ماحصل انس چهل سالۀ شما با حافظ؟ من که از حافظ و دیوانش فقط فال گرفتن و میدونم بخدا بیشتر میشناسمش. اینم شد کتاب آخه؟ دو ساعت کتاب شمارو خوندم چهار ساعت باید حرص بخورم؟ یک غزل حافظ را برایش یک کتاب بنویسند کم گذاشته اند. اصلاً چه ربطی دارد که حافظ سنّی مذهب بوده یا شیعه بوده؟ چه اهمیتی دارد این موضوع که شما اعلانش میکنید و برای اثبات اشعری بودن حافظ دنبال دلیل و مدرک میگردید.
آری حافظ هم سنّی اشعری بوده. که چه؟ مولا نا هم سنّی بوده سعدی هم سنّی مذهب بوده. خیالتان راحت شد؟ حالا این خوب است یا بد است؟ حالا بیشتر دوست داشته باشیم اینها را یا کمتر؟
رها کنم؟ رها میکنم. این شما و این مردم و این حافظ. همه یک سو... این شما و این خدا.
فقط یک لحظه فکر کن دنیای دیگری باشد و حساب و روز حسابی. و تو باشی و حافظ . تو باشی و حافظ و خداوند میان شما دوتن.
درد بی خویشتنی
بهاریه
بشکفد بار دگر لالۀ رنگین مراد
غنچۀ سرخ فرو بستۀ دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روزگاری که بسر آمده آغاز شود
روزگار دگری هست و بهاران دگر
شاد بودن هنر است
شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بیجان شب و روز
بیخبر از همه خندان باشیم
بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد
کاشکی آینه ای بود درون بین که درآن
خویش را می دیدیم
آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم
می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد
که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن
پیک پیروزی و امید شدن
شاد بودن هنر است
گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد
زندگی صحنۀ یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمۀ خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
ژاله اصفهانی
زن از نگاه نیچه
وصیت نامۀ نیما یوشیج
وصیت نامۀ نیما یوشیج
شب دوشنبه 28 خرداد 1335
امشب داشتم فکر میکردم با این گذران کثیف که من داشته ام بزرگی که فقیر و ذلیل میشود حقیقتاً جای تحسر است. فکر میکردم برای دکتر حسین مفتاح چیزی بنویسم که وصیت نامۀ من باشد با این نحو که بعد از من هیچکس حق دست زدن به آثار مرا ندارد. بجز دکتر محمد معین، اگرچه او مخالف ذوق من باشد.
دکتر محمد معین حق دارد در آثار من کنجکاوی کند ضمناً دکتر ابوالقاسم جنتی عطایی و آل احمد با او باشند بشرطی که هردو با هم باشند.
ولی هیچیک از کسانی که به پیروی از من شعر صادر فرموده اند در کار نباشند، دکتر محمد معین مثل صحیح علم و دانش است، کاغذ پاره های مرا باز کنید، دکتر محمد معین که هنوز او را ندیده ام مثل کسی است که او را دیده ام اگر شرعاً می توانم قیم برای ولد خود داشته باشم، دکتر محمد معین قیم است ولو اینکه او شعر مرا دوست نداشته باشد. اما ما در زمانی هستیم که ممکن است همۀ این اشخاص نامبرده از هم بدشان بیاید و چقدر بیچاره است انسان....
نیما یوشیج: بینایی فوق بینایی ها
دیدن در جوانی فرق دارد تا در سن زیادتر. دیدن در حال ایمان فرق دارد با عدم ایمان. دیدن برای اینکه حتماً درآن بمانی با دیدن برای اینکه ازآن بگذری، دیدن در حال غرور، دیدن به حال انصاف، دیدن به حال واقعه، دید در حال سیر، درحال سلامتی، ازروی علاقه یا غیر آن. دنبالۀ حرف را دراز نمی کنم. تو باید عصارۀ بینایی باشی. بینایی فوق دانش. فوق بینایی ها...
اگر چنین بتوانی بود مانند جوانانی نخواهی بود که تاب دانستن را ندارند و چون چیزی را دانستند جار می زنند. شبیه بوته های خشک آتش گرفته اند یا مثل ظرفهایی که گنجایش نداشته ترکیده اند. آنها اصلاح شدنی نیستند و دانش برای آنها به منزلۀ تیغ در کف زنگی مست. زیرا با این دانش بینایی جفت نیست.
تو باید بدانی چنین بینایی هست و بزور خلوت، بتوانی روزی دارای آن بینایی شوی.
لحظۀ دیدار نزدیک است
اخوان ثالث
ابوالحسن خرقانی
میراث عرفانی ابولحسن خرقانی - از کتاب: نوشته بر دریا اثر محمدرضا شفیعی کدکنی
تفکرات تنهایی
قسمت عمدۀ ناراحتی های ما مخلوق خود ما هستند. وما می توانستیم از آنها، تقریباً از همۀ آنها، با توسل به آن ارزش ساده و متحدالشکل و انفرادی زندگی، که طبیعت تجویز کرده است، احتراز جوییم. اگر طبیعت سالم بودن را برای بشر معین کرد، من می توانم بجرأت بگویم که حالت تعمق و به فکر فرورفتن حالتی بر خلاف طبیعت است،و بشر متفکر حیوانی فاسد شده است. ما وقتی وضع جسمانی خوب وحشیان را در نظر می گیریم و متوجه می شویم که آنها بجز زخم وکهولت،دچار تقریباً هیچ ناراحتی دیگری نمی شوند، به این اعتقاد وسوسه می شویم که بررسی تاریخ جامعۀ مدنی در حکم بازگو کردن سرگذشت بیماری بشر است.
عین القضاة همدانی
Jan Jak Russo
بگذار شیپور رستاخیز هر وقت که می خواهد به صدا در آید. در آن هنگام من در حالی که این کتاب را در دست دارم به نزد داور متعال خواهم رفت و با صدای بلند خواهم گفت:"این است نحوه ای که من عمل کرده ام ،فکر کرده ام،وآنچه که بوده ام،من با صراحت یکسانی خوب و بد را گفته ام.از بدی ها چیزی پنهان نکرده ام وبر خوبی ها چیزی نیفزوده ام... همان طور که بوده ام خود را نشان داده ام، فرومایه و فاسد به هنگامی که چنین بوده ام،وخوب و سخاوتمند و منزّه در آن هنگام که این خصایص را داشته ام،من درونی ترین زوایای روح خود را عریان کرده ام.اعترافات اثر :روسو
همۀ مردم برابرند
از کتاب: همۀ مردم برابرند- اثر مهاتما گاندی
هرمان هسه
من فقط می خواستم آنطور که در کنه وجودم هستم زندگی کنم. چرا این کار آنقدر مشکل بود؟
زیبایی شناسی
در زیبایی شناسی مایه ای از شرک و کفر هست که موجب بیزاری و پرهیز دینداران از آن میشود.
--
پیر و جوان
قلب پیر میتواند خود را بسیار نزدیک به قلب جوان احساس کند و تقریباً خود را همسال آن بشمارد؛ زیرا میداند که سالهایی که از هم جداشان میکند چقدر کوتاه و زودگذراست. ولی جوان بدین نکته پی نمیبرد، واشتغالات آنی فراوانی او را به خود فرو میبرند وبه غریزه چشم خود را از پایان غم انگیز تلاشهایش برمیگرداند.
--
سکه سازان
در انتظار ترجمهٔ استاد منوچهر بدیعی از رمان«اولیس» که امیدوارم هر چه زودتر اجازه نشر بگیرد.
-
در تمام آثار جیمز جویس نکات پنهانی هست که دلیل وجودی آنها و تاکید جویس در استفاده از آنها برای دوستدران وی اهمیت دارد. مثلا چرا آثار ...
-
واژه « ووکیسم » رو اولین بار در توییتر از ایلان ماسک شنیدم. ایلان ماسک نظرات بسیار انتقادی نسبت به ووکیسم داره. او ووکیسم را به عنوان یک ...
-
پارودی یکی از ابزارهای قدرتمند در دست نویسندگان برای نقد ادبی و فرهنگی است و میتواند به شکلهای مختلفی از ساده و مستقیم تا پیچیده و غیرمست...
سرآغاز
تکنیکهای روایی جویس
جیمز جویس یکی از پیشگامان مدرنیسم ادبی بود و تکنیکهای رواییاش به طور گستردهای به سبب نوآوری و پیچیدگی تحسین شدهاند. در اینجا به برخی ا...
