آرش و كمان عشق




آرش گفت: زمين كوچك است. تير و كماني مي خواهم تا جهان را بزرگ كنم.
به آفريد گفت: بيا عاشق شويم. جهان بزرگ خواهد شد، بي تير و بي كمان.
به آفريد كماني به قامت رنگين كمان داشت و تيري به بلنداي ستاره؛ كمانش دلش بود و تيرش عشق.
به آفريد گفت: از اين كمان تيري بينداز، اين تير، ملكوت را به زمين مي دوزد.
آرش اما كمانش غيرتش بود و جز خود تيري نداشت.
آرش مي گفت: جهان به عياران محتاج تر است تا به عاشقان. وقتي كه عاشقي تنها تيري براي خودت مي اندازي و جهان خودت را مي گستراني. اما وقتي عياري، خودت تيري؛ پرتاب مي شوي؛ تا جهان براي ديگران وسعت يابد.
به آفريد گفت: كاش عاشقان همان عياران بودند و عياران همان عاشقان. آن گاه كمان دل و تير عشقش را به آرش داد.
و چنين شد كه كمان آرش رنگين شد و قامتش به بلنداي ستاره. و تيري انداخت. تيري كه هزاران سال است مي رود.
هيچ كس اما نمي داند كه اگر به آفريد نبود، تير آرش اين همه دور نمي رفت!

یافت شد به اشاره یار : Friday, November 18, 2011

مرگ خوش




 

از همه اینها گذشته، برای همین خوب است که در زندگانی عشقی داشته باشی، هوسی نافرجام داشته باشی. این برای یاس های گنگی که همه ما از آن رنج میبریم، عذر غیبتی موجه بوجود می آورد.


کامو

آلبر کامو 

لذات فلسفه

      آنکه دوستی دارد بی آنکه خود آگاه باشد به قالب آنکه دوستش دارد در می آید. دوست پیش نگاه دوست شفاف میگردد.

هستیشان با هم مبادله می شود. خوی و سیمای یکی، به رنگ و شکل دیگری در می آید. روح ها به یکدیگر تشبه می جویند.

و این قدم گذاشتن در مرزی است خطرناک... لبۀ تیغ!... ورطه ای که یکسویش کامروایی  است و سوی دیگرش دلزدگی.


لذات فلسفه  - ویل دورانت

شفیعی کدکنی

آنان که طلبکار خدائید خدائید
حاجت به طلب نیست شمائید، شمائید

چیزی که نکردید گم از بهر چه جوئید
کس غیر شما نیست، کجائید، کجائید

در خانه نشینید و مگردید به هر در
زیرا که شما خانه و هم خانه خدائید

ذاتید و صفاتید گهی عرش و گهی فرش
در عین بقائید و مبرا ز فنائید

اسمید و حروفید و کلامید و کتابید
جبریل امینید و رسولان سمائید

خواهید ببینید رخ اندر رخ معشوق
زنگار به آیینه به صیقل بزدایید

پ ن: این غزل بر خلاف ظاهر از مولانا نیست تنها منسوب به اوست. تقلیدی است از غزل مولانا به مطلع: ای قوم به حج رفته کجائید، کجائید.

اسم : در اصطلاح صوفیان ذات حق است به اعتبار اتصاف به وصفی و نعتی از نعتها. مانند رحمن به اعتبار رحمت و قهار به اعتبار قهر.
حروف : در اصطلاح صوفیان عبارت است ار حقایق بسیط اعیان.
کلام : در اصطلاح صوفیان عبارت است از تجلی حاصل از تعلق اراده و قدرت برای اظهار و ایجاد آنچه در غیبت است. مراد کلام الله است.
کتاب : در اصطلاح صوفیان بر وجود مطلق اطلاق میشود. مراد کتاب الله است که عبارت است و اشارت است و لطایف است و حقایق.
 
غزلیات شمس  - شفیعی کدکنی


ملاقات مولانا جلال الدین محمد مولانا شمس الدین محمد را

افلاکی در مناقب العارفین نقل میکند:

 

 مولانا جلال الدین محمد از مدرسۀ پنبه فروشان درآمده بر استری راهوار نشسته بود و طالب علمان و دانشمندان در رکابش حرکت میکردند. از ناگاه مولانا شمس الدین محمد تبریزی بوی بازخورد و از مولانا جلال الدین محمد پرسید که:


بایزید بزرگتر است یا محمد؟


 مولانا جلال الدین گفت: این چه سؤال باشد؟ محمد ختم پیامبران است وی را با ابایزید چه نسبت.

مولانا شمس الدین گفت: پس چرا محمد میگوید؛ ماعرفناک حق معرفتک، و بایزید میگوید؛ سبحانی ما اعظم شأنی.

 

مولانا جلال الدین از هیبت این سؤال بیفتاد از استر و از هوش برفت، چون به خودآمد دست مولانا شمس الدین محمد بگرفت و پیاده به مدرسۀ خود آورد و در حجرۀ خود درآورد و تا چهل روز به هیچ آفریده راه ورود ندادند و هیچ نخوردند و نخواستند.

 

 

عبدالرحمن جامی در نفحات النس این دیدار را همینگونه روایت کرده است با این تفاوت که جامی می نویسد مولانا جلال الدین محمد چون جواب را ندانست مولانا شمس الدین محمد سرّ کلام محمد و بایزید را بیان کرد، پس آن گاه مولانا جلال الدین محمد بیفتاد و از هوش برفت و...... و بعد در پی هم شدند و سه سی روز ( سه ماه) در پرده نشستند.

در طلب

شیخ الاسلام گفت:

لذت و خوشی در طلب است، دریافت خوشی نیست. دریافت صدمت است.

 نفحات الانس من حضرات القدس- نورالدین عبدالرحمن جامی 

پی نوشت: شیخ السلام خود عبدالرحمن است که خویش را در نفحات سوم شخص گرفته.

نفحات الانس



دل گفت: مرا علم لدنی هوس است
تعلیمم کن گرت بدین دسترس است

گفتم که: الف. گفت: دگر؟ گفتم: هیچ
درخانه اگر کس است یک حرف بس است

نفحات الانس من حضرات القدس - نورالدین عبدالرحمن جامی

فلسفۀ زندگی

باید در یک زمان هم به فلسفه بپردازیم و هم کارهای خانه را انجام دهیم. در حین انجام این دو بخندیم و هرگز از ادعای این که فلسفۀ حقیقی زندگی را دریافته ایم باز نایستیم.

فلسفۀ اجتماعی - رسالۀ اپیکور - اصول نظریات 
 ابیقور


در تدارک خویشتن

طبیعت؟ 
آن هست.
تو 
در تدارک خویشتن باش. 

فلسفۀ اجتماعی - رسالۀ اپیکور - اصول نظریات 

جامی

سهل ابن عبدالله الستری:

هر که نه در زیارتی است در نقصان است.

نفحات الانس من حضرات القدس - نورالدین عبدالرحمن جامی 

مقالات شمس

گفتم: هیچ با خدا سخن میگویی؟
گفت: آری.
گفتم: او جوابت میگوید؟
گفت: مشکل است.
گفتم: آن اول هم مشکل بود. تو آسان گفتی. اولت می بایست گفتن که؛ مشکل است.

مقالات شمس 

در ادامۀ : غایت امور

آنگاه که آدمی «چرایی / غایت چیستِ» زندگی خویش را می شناسد، آنگاه است که او از هر «چگونه؟» آسوده خاطر میشود. آدمی مشتاق نیکبختی نیست. تنها انگلیسی چنین میکند. نیکبختی غایت انسانیت نیست. 

پی نوشت: نیچه بشدت از انگلیسی ها منزجر بود.
پس از پی نوشت: اینکه نیچه خودکشی کرده است اول بار توسط نشریات انگلیسی مطرح شد. قبل از آن ، یک حادثه تلقی کرده بودند
بعد از پس از پی نوشت: علامات و اشارات در متن، عین کتاب است.

آواره و سایه‌هایش

هر چه بیشتر رفتار درونی ات را بروز دهی، دیگران کمتر به تو اجازۀ رفتن میدهند

آواره..- نیچه

نیچه

نیکی، اگر برای آن نبالیده باشی آزارت می دهد. باید برای همان باشیم که پرورشمان دادند.

آواره...- نیچه

حافظ شناسان قرن

بنا داشتم در اینجا تنها از چیزهایی که دوست دارم و به دلم نشسته بنویسم. اما امشب سنت شکنی میکنم و برای اولین بار از چیزی که نمی پسندم که هیچ، منزجرم هم کرده است بنویسم. اما شرح ماجرا:


امروز کتابی خریدم  (بعد از مدتها خواستم یک کتاب اتفاقی و بدون انتخاب قبلی بخرم مثلاً ) به اسم:حافظ - نوشتۀ آقای بهالدین خرمشاهی. بگذریم از مقدمه اش که کلی نوشته اند در بارۀ حافظ پژوهی های چهل سالۀشان. خود کتاب خیلی دیگر شاهکار است! البته من عذرخواهی میکنم از آقای خرمشاهی اما اگر این را ننویسم دیگر عقده میشود برایم.


ایشان فصلهای متعددی برای کتابشان گذاشته اند و هر فصل را با اسامی و صفاتی مثل؛ سیاست - دیانت - تعصب - پند و از این قبیلمشخص کرده اند. بعد هم برای هر اسم یا صفت شواهدی از ابیات خود حافظ نوشته اند تا اثبات ادعا کنند. مانند نمونۀ زیر:

 

آشتی جویی و ترک رنجش:

 آنکه بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت / بازش آرید خدارا که صفایی بکنیم.

یا : برخاست بوی گل ز در آشتی درآی /  ای نوبهار ما رخ فرخنه فال تو

                               

ذم بخل و مدح بخشش:

ای توانگر مفروش این همه نخوت که تو را  / سرو زر در کنف همت درویشان است

 

اعتدال و میانه روی ( که دیگر خیلی بعید است از کسانی چون ایشان):

صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد  /   ورنه اندیشۀ این کار فراموشش باد

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای  / فرشته است ( البته درستش: فرشته ات)به دو دست دعا نگه دارد


آخه مرد حسابی اینم شد حافظ شناسی؟ اینم شد تحقیقات؟ فکر کردی بیست سال پبشه مردم همه بیسواد باشن و چشمشمون به دست شما باشه ببینن چی افاضه میکنید؟ اینارو که هربچه مدرسه ای خودش میبینه و میخونه. این است ماحصل انس چهل سالۀ شما با حافظ؟  من که از حافظ و دیوانش فقط فال گرفتن و میدونم بخدا بیشتر میشناسمش. اینم شد کتاب آخه؟ دو ساعت کتاب شمارو خوندم چهار ساعت باید حرص بخورم؟ یک غزل حافظ را برایش یک کتاب بنویسند کم گذاشته اند. اصلاً چه ربطی دارد که حافظ سنّی مذهب بوده یا شیعه بوده؟ چه اهمیتی دارد این موضوع که شما اعلانش میکنید و برای اثبات اشعری بودن حافظ دنبال دلیل و مدرک میگردید. 


آری حافظ هم سنّی اشعری بوده. که چه؟ مولا نا هم سنّی بوده سعدی هم سنّی مذهب بوده. خیالتان راحت شد؟ حالا این خوب است یا بد است؟ حالا بیشتر دوست داشته باشیم اینها را یا کمتر؟ 


رها کنم؟ رها میکنم. این شما و این مردم و این حافظ. همه یک سو... این شما  و این خدا. 


فقط یک لحظه فکر کن دنیای دیگری باشد و حساب و روز حسابی. و تو باشی و حافظ . تو باشی و حافظ و خداوند میان شما دوتن.  

بهاریه

بشکفد بار دگر لالۀ رنگین مراد

غنچۀ سرخ فرو بستۀ دل باز شود

من نگویم که بهاری که گذشت آید باز

روزگاری که بسر آمده آغاز شود

روزگار دگری هست و بهاران دگر

 

شاد بودن هنر است

شاد کردن هنری والاتر

لیک هرگز نپسندیم به خویش

که چو یک شکلک بیجان شب و روز

بیخبر از همه خندان باشیم

بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد

 

کاشکی آینه ای بود درون بین که درآن

خویش را می دیدیم

آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم

می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد

که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن

پیک پیروزی و امید شدن

 

شاد بودن هنر است

گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد

زندگی صحنۀ یکتای هنرمندی ماست

هرکسی نغمۀ خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته بجاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

 

 

ژاله اصفهانی

وصیت نامۀ نیما یوشیج

وصیت نامۀ نیما یوشیج

شب دوشنبه 28 خرداد 1335

امشب داشتم فکر میکردم با این گذران کثیف که من داشته ام بزرگی که فقیر و ذلیل میشود حقیقتاً جای تحسر است. فکر میکردم برای دکتر حسین مفتاح چیزی بنویسم که وصیت نامۀ من باشد با این نحو که بعد از من هیچکس حق دست زدن به آثار مرا ندارد. بجز دکتر محمد معین، اگرچه او مخالف ذوق من باشد.

دکتر محمد معین حق دارد در آثار من کنجکاوی کند ضمناً دکتر ابوالقاسم جنتی عطایی و آل احمد با او باشند بشرطی که هردو با هم باشند.

ولی هیچیک از کسانی که به پیروی از من شعر صادر فرموده اند در کار نباشند، دکتر محمد معین مثل صحیح علم و دانش است، کاغذ پاره های مرا باز کنید، دکتر محمد معین که هنوز او را ندیده ام مثل کسی است که او را دیده ام اگر شرعاً می توانم قیم برای ولد خود داشته باشم، دکتر محمد معین قیم است ولو اینکه او شعر مرا دوست نداشته باشد. اما ما در زمانی هستیم که ممکن است همۀ این اشخاص نامبرده از هم بدشان بیاید و چقدر بیچاره است انسان....

نیما یوشیج: بینایی فوق بینایی ها


دیدن در جوانی فرق دارد تا در سن زیادتر. دیدن در حال ایمان فرق دارد با عدم ایمان. دیدن برای اینکه حتماً درآن بمانی با دیدن برای اینکه ازآن بگذری، دیدن در حال غرور، دیدن به حال انصاف، دیدن به حال واقعه، دید در حال سیر، درحال سلامتی، ازروی علاقه یا غیر آن. دنبالۀ حرف را دراز نمی کنم. تو باید عصارۀ بینایی باشی. بینایی فوق دانش. فوق بینایی ها...

اگر چنین بتوانی بود مانند جوانانی نخواهی بود که تاب دانستن را ندارند و چون چیزی را دانستند جار می زنند. شبیه بوته های خشک آتش گرفته اند یا مثل ظرفهایی که گنجایش نداشته ترکیده اند. آنها اصلاح شدنی نیستند و دانش برای آنها به منزلۀ تیغ در کف زنگی مست. زیرا با این دانش بینایی جفت نیست.

تو باید بدانی چنین بینایی هست و بزور خلوت، بتوانی روزی دارای آن بینایی شوی.

لحظۀ دیدار نزدیک است

"
لحظۀ دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام مستم
باز میلرزد دلم دستم
باز گویی در هوای دیگری هستم
های، مخراشی به غفلت گونه ام را تیغ
آی مپریشی صفای زلفکم را باد
آبرویم را نریزی دل
لحظۀ دیدار نزدیک است

اخوان ثالث
"

ابوالحسن خرقانی

وگفت: الهی چه بودی که دوزخ و بهشت نبودی تا پدید آمدی که بندۀ خدای پرست کیست؟



میراث عرفانی ابولحسن خرقانی - از کتاب: نوشته بر دریا اثر محمدرضا شفیعی کدکنی

تفکرات تنهایی

قسمت عمدۀ ناراحتی های ما مخلوق خود ما هستند. وما می توانستیم از آنها، تقریباً از همۀ آنها، با توسل به آن ارزش ساده و متحدالشکل و انفرادی زندگی، که طبیعت تجویز کرده است، احتراز جوییم. اگر طبیعت سالم بودن را برای بشر معین کرد، من می توانم بجرأت بگویم که حالت تعمق و به فکر فرورفتن حالتی بر خلاف طبیعت است،و بشر متفکر حیوانی فاسد شده است. ما وقتی وضع جسمانی خوب وحشیان را در نظر می گیریم و متوجه می شویم که آنها بجز زخم وکهولت،دچار تقریباً هیچ ناراحتی دیگری نمی شوند، به این اعتقاد وسوسه می شویم که بررسی تاریخ جامعۀ مدنی در حکم بازگو کردن سرگذشت بیماری بشر است.



ژان ژاک روسو

عین القضاة همدانی

        در حدیث عین القضّاء همدانی


دریغا آنروز که سرور عاشقان و پیشوای عارفان حسین بن منصور را بر دار کردند، شبلی گفت:
آن شب مرا با خدا مناجات افتاد، گفتم: بار خدایا محبّان خود را تا چند کشی؟ گفت: چندانکه دیت یابم. گفتم دیت ایشان چه باشد؟ جمال لقای من دیت ایشان باشد. ما کلید سرّ اسرار بدو دادیم، او سرّ ما آشکار کرد، ما بد در راه او نهادیم تا دیگران سرّ ما نگاه دارند.
                                                                                                                                 
                                                                                                                                         تمهیدات _ اثر عین القضاة همدانی 

Jan Jak Russo

بگذار شیپور رستاخیز هر وقت که می خواهد به صدا در آید. در آن هنگام من در حالی که این کتاب را در دست دارم به نزد داور متعال خواهم رفت و با صدای بلند خواهم گفت:"این است نحوه ای که من عمل کرده ام ،فکر کرده ام،وآنچه که بوده ام،من با صراحت یکسانی خوب و بد را گفته ام.از بدی ها چیزی پنهان نکرده ام وبر خوبی ها چیزی نیفزوده ام... همان طور که بوده ام خود را نشان داده ام، فرومایه و فاسد به هنگامی که چنین بوده ام،وخوب و سخاوتمند و منزّه در آن هنگام که این خصایص را داشته ام،من درونی ترین زوایای روح خود را عریان کرده ام.
                                                                                                                                                        
                                                                                                                                اعترافات اثر :روسو

همۀ مردم برابرند


در حقیقت تنها خداوند از قلب اشخاص خبر دارد و به این جهت مطمئن ترین راه آنست که هیچ شخصی، چه زنده و چهمرده مورد پرستش قرار نگیرد و  فقط کمال الهی که همان حقیقت است مورد ستایش واقع شود.

از کتاب: همۀ مردم برابرند- اثر مهاتما گاندی

هرمان هسه


من فقط می خواستم آنطور که در کنه وجودم هستم زندگی کنم. چرا این کار آنقدر مشکل بود؟


دمیان - اثر هرمان هسه

زیبایی شناسی

در زیبایی شناسی مایه ای از شرک و کفر هست که موجب بیزاری و پرهیز دینداران از آن میشود.


--
ویل دورانت - از کتاب لذات فلسفه

پیر و جوان

قلب پیر میتواند خود را بسیار نزدیک به قلب جوان احساس کند و تقریباً خود را همسال آن بشمارد؛ زیرا میداند که سالهایی که از هم جداشان میکند چقدر کوتاه و زودگذراست. ولی جوان بدین نکته پی نمیبرد، واشتغالات آنی فراوانی او را به خود فرو میبرند وبه غریزه چشم خود را از پایان غم انگیز تلاشهایش برمیگرداند.


--
رومن رولان

سکه سازان

به تدریج که ما زندگی میکنیم، به تدریج که می آفرینیم، به تدریج که دل میبندیم و کسانی را که دوست میداریم از دست میدهیم، از چنگ مرگ می رهیم. به هر ضربت تازه ای که برمافرود می آید، یا به هر سکه ای که ضرب می کنیم، از خود به در میرویم؛ به اثری که آفریده ایم، به جانی که دوست می داشته ایم و ما را ترک گفته است پناه می بریم. سرانجام رم دیگر در خود رم نیست. بهترین پارۀ هستی هر شخص بیرون از اوست.

آندره ژید - سکه سازان


همدلی

دلیر باش! تا زمانی که دو چشم وفادار با ما اشگ میریزند زندگی به رنج کشیدن می ارزد.



در انتظار ترجمهٔ استاد منوچهر بدیعی از رمان«اولیس» که امیدوارم هر چه زودتر اجازه نشر بگیرد.

سرآغاز

تکنیک‌های روایی جویس

جیمز جویس یکی از پیشگامان مدرنیسم ادبی بود و تکنیک‌های روایی‌اش به طور گسترده‌ای به سبب نوآوری و پیچیدگی تحسین شده‌اند. در اینجا به برخی ا...