تکنیک‌های روایی جویس


جیمز جویس یکی از پیشگامان مدرنیسم ادبی بود و تکنیک‌های روایی‌اش به طور گسترده‌ای به سبب نوآوری و پیچیدگی تحسین شده‌اند. در اینجا به برخی از مهم‌ترین تکنیک‌های روایی که جویس در آثارش استفاده کرده، اشاره می‌کنیم:

۱. جریان سیال ذهن (Stream of Consciousness)

جویس این تکنیک را به اوج خود رساند، به ویژه در "اولیس" (Ulysses). این روش تلاش می‌کند تا افکار و احساسات شخصیت‌ها را به صورت بی‌وقفه و بدون هیچ انتقال منطقی یا زمانی مستقیم به صورتی که در ذهن رخ می‌دهند، بازتاب دهد.

۲. بازی با زبان (Linguistic Experimentation)

جویس به شدت با زبان بازی می‌کرد، به خصوص در "بیداری فینگنز" (Finnegans Wake). او کلمات جدید می‌ساخت، از پورتمانتو (ترکیب کلمات) استفاده می‌کرد، و تکنیک‌های زبانی را به کار می‌برد که چالش‌برانگیز و گاهی نامفهوم بودند.

۳. ساختار غیرخطی (Non-linear Structure)

در "اولیس"، جویس از ساختارهای زمانی و روایی غیرخطی استفاده می‌کند. داستان در طول یک روز اتفاق می‌افتد اما با استفاده از فلش‌بک‌ها، تداعی معانی، و تکنیک‌های دیگر، زمان به صورت پیچیده‌ای بافته می‌شود.

۴. استفاده از موتیف‌ها و استعاره‌ها (Motifs and Metaphors)

جویس به‌کارگیری موتیف‌ها و استعاره‌ها را برای ایجاد لایه‌های معنایی عمیق در آثارش مورد استفاده قرار می‌دهد. به عنوان مثال، در "اولیس"، هر فصل به نحوی با یک اپیزود از اودیسه هومر مرتبط است.

۵. تکنیک‌های پیچیده روایی (Complex Narrative Techniques)

Parody: جویس اغلب از پارودی استفاده می‌کرد، به ویژه در فصل‌های خاصی از "اولیس" که سبک‌های مختلف ادبی را به چالش می‌کشد.

Interior Monologue: روشی برای نشان دادن افکار شخصیت‌ها بدون واسطه راوی، که گاهی با جریان سیال ذهن مرتبط است اما بیشتر ساختار یافته است.

Free Indirect Discourse: ترکیبی از دیدگاه راوی و شخصیت که به نویسنده اجازه می‌دهد تا به طور مستقیم اما بدون ذکر صریح، افکار شخصیت را بیان کند.

۶. استفاده از مایه‌های بین‌المللی و فرهنگ‌های مختلف:

جویس در "بیداری فینگنز" از زبان‌ها و فرهنگ‌های مختلف برای ایجاد یک بافت زبانی و فرهنگی پیچیده استفاده می‌کند که نمایانگر یک نوع وحدت جهانی است.

۷. تکنیک‌های موسیقایی و ریتمیک:

جویس در آثار خود، به ویژه در "بیداری فینگنز"، به ریتم، آهنگ و تکرار کلمات توجه ویژه‌ای داشت، که این رویکرد یک نوع شعرگونگی و موسیقی زبانی را به متن می‌افزاید.

این تکنیک‌های روایی جویس نه تنها تحولی در ادبیات بودند، بلکه به نویسندگان بعدی الهام بخشیدند تا مرزهای هنر روایت را به چالش بکشند و بازتعریف کنند.


جیمز جویس


هوش مصنوعی و چالش ترجمهٔ رمان اولیس

استفاده از هوش مصنوعی خیلی سریع داره توسعه پیدا میکنه. با OpenAI شروع شد و هر روز مدل جدیدی از این مدل زبانی معرفی میشه. قراره نقش مهمی در زندگی آینده داشته باشه، در حدی که حتی باعث نگرانی عده‌ای از کندذهنی! نسل‌های آینده شده. اما چیزی که معلومه زندگی بشر در آینده راحت‌تر خواهد شد. 

ولی فعلا، حداقل برای ما که در ساخت این مدل زبانی نقش مؤثری نداشتیم، از این ابزار برای پاسخ به سوالاتمون استفاده می‌کنیم. 

من از chatGPT  پرسیدم؛ 

چرا ترجمه «اولیس» به فارسی تا این حد دشوار است که کمتر کسی جرات دست زدن به آن را داشته؟ 

قبلا از جواب ChatGPT لازمه بگم؛ جز ترجمه استاد مهدی سحابی که تاکنون مجوز انتشار نگرفته و کسی نمیداند چرا؟! و ترجمه خانم اکرم پدارم نیا که اخیرا در خارج از کشور منتشر شده و ـ خوشبختانه ـ برای خوانندگان داخل ایران رایگان است.

فقط دو ترجمه! برای اثری در این سطح که در اغلب فهرست‌ها به عنوان بزرگترین رمان تاریخ ادبیات جهان! معرفی شده و در صدر لیست برترین‌ها قرار دارد، این تعداد ترجمه به هیچ وجه کافی نیست. حتی اگر هر دو را رسما منتشر شده قبول کنیم.



در نهایت این پاسخ ChatGPT به سوال من :

جریان آگاهی و تفکر پیش کلامی: هسته تکنیک جریان آگاهی بر مرحله پیش کلامی فکر متمرکز است که فاقد ساختار منطقی است. انتقال این به روشی که هنوز در زبان مقصد قابل خواندن و منسجم باشد دشوار است. ترجمه این فرآیند فکری آشفته و بدون ساختار به زبانی دیگر می تواند چالش برانگیز باشد.

جملات طولانی و پیچیده: رمان دارای جملات بسیار طولانی است، با یکی از مونولوگ های داخلی بلوم که شامل ۴۰ صفحه است، با علائم نگارشی بسیار کمی. تکرار اثر این جملات طولانی و پیچیده، در عین حال که آنها را به زبان فارسی خوانا و قابل فهم می کند، کار دشواری است.

نقاط ظریف فرهنگی و زبانی: استفاده از چندین زبان، فلسفه های مختلف و ارجاع به اساطیر یونانی در «اولیس»، ترجمه را با چالش مواجه می کند. مترجمان باید در شناسایی این مراجع و یافتن راه‌هایی برای بیان آن‌ها به نحوی که با خواننده فارسی طنین‌انداز شود، ماهر باشند.

عدم معادل مستقیم: استفاده از زبان عامیانه و دستور زبان نامتعارف یافتن معادل های مستقیم در زبان فارسی را دشوار می کند. مترجم باید سعی کند بین نیاز به وفاداری به متن مبدأ و نیاز به ترجمه خوانا و طبیعی تعادل برقرار کند.

حفظ سبک و ریتم اصلی: «اولیس» سبک، ریتم و لحن منحصر به فردی دارد. یک مترجم باید سعی کند آن کیفیت منحصر به فرد را حفظ کند و در عین حال آن را برای خواننده قابل دسترس کند.

ترجمه «اولیس» مستلزم درک دقیق متن اصلی، دانش عمیق انگلیسی و فارسی و توانایی درک ماهیت سبک نوآورانه جویس است.

رمان «اولیس» نوشته جیمز جویس یک رمان جریان آگاهی است که جزئیات اعمال، افکار، احساسات، ادراکات، خاطرات و تداعی های ذهنی دو شخصیت لئوپولد بلوم و استفان ددالوس را در یک دوره ۲۴ ساعته در ۱۴ ژوئن ارائه می دهد. ۱۹۰۴، در دوبلین، ایرلند.

برخی از جنبه های کلیدی «اولیس»:

جریان آگاهی: رمان نمونه بارز تکنیک جریان آگاهی است که جریانی مداوم از افکار و احساسات را ارائه می دهد. تلاش می‌کند تا سطح هوشیاری پیش‌کلامی را به تصویر بکشد، فراتر از افکار منطقی و سازمان‌ یافته.

تک گویی داخلی: این رمان به طور گسترده از مونولوگ داخلی برای نمایش تجربیات درونی شخصیت ها استفاده می کند. این شامل مونولوگ داخلی مستقیم، جایی که نویسنده به ظاهر غایب است، و مونولوگ داخلی غیرمستقیم، که در آن نویسنده خواننده را از طریق افکار شخصیت راهنمایی می کند. مونولوگ داخلی در «اولیس» اغلب دارای نحو شکسته، فقدان نقطه گذاری و جملات تکه تکه است.

ساختار غیر متعارف: «اولیس» به دلیل ساختار غیرمتعارف خود، از جمله جابجایی در زمان، انتقال ناگهانی و تغییر راویان شناخته شده است. این رمان همچنین شامل یک مونولوگ داخلی ۴۰ صفحه ای از بلوم با تنها یک علامت نگارشی است.

سمبولیسم و ​​اساطیر: رمان به شدت از *اودیسه* هومر و اساطیر یونانی نشأت می گیرد و از نمادها و استعاره ها در سراسر متن استفاده می کند.

رد هنجارهای اجتماعی: شخصیت های فیلم *اولیس* اغلب به عنوان طردشدگان و طردشدگان جامعه معاصر به تصویر کشیده می شوند. جیمز جویس را هنرمندی سرکش و مخالف جامعه، زمان و تمدن خود می دانستند.

استفاده از چند زبان: جویس در نوشتن این رمان از هجده زبان مختلف و فلسفه های مختلف، به ویژه اساطیر یونانی استفاده کرده است.

در آخر از ChatGPT پرسیدم: چه تصویری که از جیمز جویس در ذهن دارد؟ معمولا از تصاویر موجود استفاده میکنه و یک کار گرافیکی تحویل میده. 

این عکس، یا بهتره بگم نقاشی عکس رو ارائه داد.

جیمز جویس از نگاه هوش ChatGPT


چشم انداز دلفت

 "مارسل پروست" خالق بلندترین رمان جهان  "در جست وجوی زمان از دست رفته" ؛ داستانی که مجلدات آن از سال ۱۹۱۳ تا ۱۹۲۷ طی ۱۴ سال در فرانسه منتشر شد و در همان روزها این اثر را شاهکاری بی مثال و بسیاری آن را بزرگ‌ترین رمان قرن یا تاریخ نامیدند. پروست در این رمان به شرح تجربیات راوی (که در طول رمان نامش ذکر نمی شود) از کودکی تا بزرگسالی می پردازد و روایت‌های مواجهه و فراگیری هنر، حضور در اجتماع و دلباختگی‌اش را نقل می کند.
پروست در مجلد "اسیر" از این رمان به تاثیر تابلوی "چشم انداز دلفت" بر "برگوت" یکی از شخصیت های رمان اشاره می کند. برگوت مقاله ای در خصوص این تابلوی "ورمیر" می خواند و برای دیدن این اثر که برای نمایشِ موقت از لاهه به پاریس آورده شده، به نمایشگاه آثار نقاشان هلندی می رود و در حالی که به رنگ درخشان زرد تابلو خیره مانده با خود می گوید: 

«...من باید این طور می نوشتم. کتاب های اخیرم خشک اند، باید چند دست رنگ می زدم،  باید جمله را به خودیِ خود زیبا و ارزشمند می کردم، مثل این دیوار زرد...»


ورمیر نقاشِ مورد علاقه ی مارسل پروست بود. پروست این نقاشی را بزرگ ترین نقاشی جهان می داند و در کتاب جستجوی زمان از دست رفته ستایش فراوانی از این اثر می کند. و در مورد این اثر می نویسد:

( بعد از آنکه چشم انداز دلفت را در موزه لاهه دیدم، دیگر اطمینان دارم که این زیباترین تابلو دنیاست. در طرف خانه سوان، به هر ترتیبی بود سوان را در حال پژوهشی درباره ورمیر نشان دادم.)

 "چشم‌انداز دلفت" اثری از "یوهانس ورمیر" نقاش هلندی است که بین سال‌های ۱۶۶۰ تا ۱۶۶۱ میلادی کشیده شده‌است. این نقاشی از زادگاه هنرمند در زمره آثار مشهور اوست.



آخرین نوار کراپ

 کراپ در حال گوش دادن به نوارهایی است که در طول زندگی‌اش ضبط کرده و در پایان، نواری جدید ضبط می‌کند که در واقع آخرین نوار اوست... 

آخرین نوار کراپ نمایشنامه‌ای است که در شیوه ابزورد توسط ساموئل بکت، نویسنده ایرلندی و یکی از بزرگان سبک ابزورد  (پوچی) نوشته شده‌است. وی این نمایشنامه را درسال ۱۹۵۷ و پس از نمایشنامه بازی بدون حرف (نمایشنامه فاقد گفتگو)، همان سالی که نمایشنامه معروف در انتظار گودو به اجرا در آمد نوشت که یکی از آثار منحصر به فرد وی است.

کراپ از طریق نوارهای ضبط شده به گذشته‌اش بازمی‌گردد، این امر به نوعی تلاش برای مقابله با گذر زمان و پیری است. این نمایشنامه به ما نشان می‌دهد که چگونه گذشته می‌تواند بر حال تسلط یابد و چگونه خاطرات ما تعریف‌کننده هویتمان هستند.

در واقع در بخش اعظم این نمایشنامه هیچ اتفاقی رخ نمی‌دهد مگر گوش دادن به صدای کراپ که سی سال قبل در نواری ضبط شده‌است. این هم دستاورد عظیم دیگری در زمینهٔ مفاهیم ساختاری در تئاتراست، زیرا در اینجا صدای فعلی کراپ که نواری را برای آینده ضبط می‌کند، در تقابل با صدای گذشته او قرار گرفته که سی سال پیش در نوار ضبط شده‌است. آنچه این وضعیت را پیچیده تر می‌کند این است که صدای فعلی کراپ برای آینده در نظر گرفته شده و بدین ترتیب صدای گذشتهٔ او در واقع متعلق به زمان حال است.

همچون بسیاری از شخصیت‌های اثار بکت، کراپ به دنیای انسان‌های مطرود تعلق دارد. وی شلوار و جلیقه‌ای به رنگ سیاه رنگ و رو رفته و کفش‌های سفید و کثیف پوشیده است. قیافه او کم وبیش شبیه انسان‌های فرتوتی است که در سایر نمایشنامه‌های بکت می‌بینیم. تأکید نمایشنامه نگار بر سفید بودن صورت و ارغوانی بودن بینی کراپ دلالت بر این دارد که وی یکی دیگر از شخصیت‌های تالار موسیقی بکت است. مثل ولادمیر و استراگون که در نمایشنامهٔ در انتظار گودو هویج و شلغم را گاز می‌زنند و می‌خورند، در اینجا کراپ در حین نمایش موز می‌خورد و از صدای ضبط شده در نوار درمیابیم که سی سال قبل نیز وی موز می‌خورده است.

شکست رابطه عاشقانه کراپ در واقع شکست انسان‌ها را در مراوده با یکدیگر به تصویر می‌کشد. کراپ در چشمان معشوقه خود به دنبال خویش است در حالی که بیشتر تقاضای راه یافتن به دنیای معشوق را داد. پس از این شکست کراپ با نوارهایش مراوده دارد تا این که با فرد دیگر. درست همان گونه که در نمایشنامه در انتظار گودو اتفاق افتاد وتغییری برای افراد اصلی نمایشنامه رخ نمی‌دهد، برای کراپ نیز کماکان همان اتفاقات گذشته رخ می‌دهد و وی همان کارهای گذشته را تکرار می‌کند.

تلخ‌ترین قسمت نمایشنامه در جایست که، دیالوگ «بهترین سال‌های عمرم فنا شد» از نوار بیرون می‌آید در حالی که کراپ هنوز در حال تلف کردن عمرش است و هنوز به نوارها گوش می‌دهد و در همان تخیلات پیشین سیر می‌کند.


تعداد اجرای جهانی این اثر ساموئل بکت خارج از شمارش است. اجرای این کار آنقدر سخت و چالش برانگیز است که رویای تمام عاشقان تئاتر و هنرمندان این عرصه است.

معروف‌ترین اجرای جهانی نمایشنامه "آخرین نوار کراپ (Krapp's Last Tape) اغلب به اجرایی که در سال ۱۹۵۸ توسط پاتریک مگی (Patrick Magee) به کارگردانی ساموئل بکت در تئاتر رویال کورت در لندن انجام شد، نسبت داده می‌شود. این اجرا به عنوان اولین اجرای عمومی نمایشنامه بود و بکت آن را به طور خاص برای پاتریک مگی نوشته بود. این اجرا به دلیل تفسیر دقیق و قدرتمند مگی از شخصیت کراپ، و همچنین دخالت مستقیم بکت در کارگردانی به عنوان یکی از به یادماندنی‌ترین اجراهای این نمایشنامه شناخته می‌شود.
این اجرا به خاطر سادگی صحنه، تمرکز بر مونولوگ‌ها و استفاده از نوارهای ضبط شده به عنوان یک عنصر حیاتی در داستان، بسیار مورد توجه قرار گرفت. مگی با بازی خود، تنهایی، حسرت و پیچیدگی‌های روانی شخصیت کراپ را به خوبی به تصویر کشید و این اجرا را به یکی از ممتازترین تجربه‌های تئاتری آن زمان تبدیل کرد.

در ایران، مرتضی فرهادنیا یکی از هنرمندانی است که این نمایشنامه را در تماشاخانه سیمرغ به اجرا درآورده است.




هملت

صحبت از تئاتر و نمایشنامه که میشه قبل از هر چیز یاد هملت می‌افتم. 

هملت رو بارها از تلویزیون دیدم به صورت فیلم و نمایشنامه، ولی هیچوقت شاهد اجرای زندهٔ اون نبودم. چیزی که ذات تئاتر هست و دیدنش از تلویزیون هیچوقت حس تئاتر نداره. کلا تعداد تئاترهایی که دیدم از تعداد انگشتان یک دست بیشتر نیست. البته منظورم تئاترهای کلاسیک هست، تئاتر تجربی بیشتر دیدم. مخصوصا زمانی که چشنواره تئاتر فجر رونق داشت شاهد تئاترهای تجربی و نمایش‌‌های خیابانی زیادی بودیم.

اما آثاری مثل هملت شامل هیچ کدوم اینها نیست. نمایشنامه هملت جزو آثار کلاسیک هست اما از لحاظ دسته بندی حرفه‌ای تئاتر رنسانس محسوب میشه. ولی بیشترین علاقه‌ام به تئاتر شامل آثار ساموئل بکت میشه. مخصوصا تئاتر ابزورد. چون آثار بکت شامل دسته بندی‌های مختلف تئاتر مثل مینیمالیست و پسامدرن و حتی اگزیستانسالیستی هم میشه.

بگذریم. کنجکاو شدم اثار کدام هنرمند رکورد بیشترین اجرای جهانی تئاتر رو داره؟ 

آمار بیشترین اجرای جهانی تئاتر رو سرچ کردم. متوجه شدم ۳ نمایشنامه اول رو «شکسپیر» نوشته.

نمایشنامه «هملت» طولانی‌ترین اثر شکسپیر است و داستانش به قرن ۱۵ ام بر می گردد جایی که شاهزاده دانمارکی به نام «هملت» به علت مرگ پدرش از سفر آلمان به قصر خود  برمی گردد. هملت نمی داند چه اتفاقی برای پدرش افتاده اما در برگشت متوجه می شود که مادر و عمویش پس از مرگ پدر هملت با هم رابطه ای عاشقانه را شروع کرده اند. هملت در خواب روح پدرش را می بیند که از نحوه کشته شدنش به واسطه برادرش برای هملت سخن می گوید، روح پدر در خواب از هملت می خواهد که از برادرش انتقام بگیرد و ....

قسمتی از متن نمایشنامه «هملت» اثر ویلیام شکسپیر:

«بودن، یا نبودن، سؤال اینجاست

آیا شایسته تر آن است که به تیر و تازیانهٔ تقدیرِ جفاپیشه تن دردهیم، و یا تیغ برکشیده و با دریایی از مصائب بجنگیم و به آنان پایان دهیم؟

بمیریم، به خواب رویم- و دیگر هیچ.

و در این خواب دریابیم که رنج‌ها و هزاران زجری که این تن خاکی می‌کشد، به پایان آمده.

این سرانجامی است که مشتافانه بایستی آرزومند آن بود.

مردن، به خواب رفتن، به خواب رفتن، و شاید خواب دیدن…

ها! مشکل همین جاست؛ زیرا اندیشه اینکه در این خواب مرگ

پس از رهایی از این پیکر فانی، چه رویاهایی پدید می‌آید

ما را به درنگ وامی‌دارد؛ و همین مصلحت اندیشی است

که این گونه بر عمر مصیبت می‌افزاید.

وگرنه کیست که خفّت و ذلّت زمانه، ظلم ظالم،

اهانت فخرفروشان، رنج‌های عشق تحقیرشده، بی شرمی منصب داران

و دست ردّی که نااهلان بر سینه شایستگان شکیبا می‌زنند، همه را تحمل کند،

در حالی که می‌تواند خویش را با خنجری برهنه خلاص کند؟»


اینجا میتونید فایل پی‌دی‌اف نمایشنامه «هملت» رو دانلود کنید. از ترجمه‌اش مطمئن نیستم ولی بهتر از این پیدا نکردم.




ووکیسم

واژه «ووکیسم» رو اولین بار در توییتر از ایلان ماسک شنیدم. 
ایلان ماسک نظرات بسیار انتقادی نسبت به ووکیسم داره. او ووکیسم را به عنوان یک "ویروس ذهنی" توصیف کرده و به شدت با آن مخالف است. در برخی از مصاحبه‌ها و پست‌هایش در شبکه‌های اجتماعی، ماسک به طور خاص به مواردی مانند تأثیر ووکیسم بر فرزندانش اشاره کرده است، جایی که ادعا می‌کند پسرش تحت تأثیر این ایدئولوژی تغییر جنسیت داده و از این بابت بسیار ناراحت و خشمگین است. 
او همچنین در مورد حضور این ایدئولوژی در بازی‌های ویدیویی و سایر رسانه‌های سرگرمی انتقاد کرده و معتقد است که ووکیسم می‌تواند به هنر و سرگرمی ضربه بزند. ماسک از اصطلاحاتی مانند "ویروس ووک" استفاده کرده تا نشان دهد چقدر این موضوع را جدی و مخرب می‌داند. 

با خوندن نظرات ایلان ماسک کنجکاو شدم این واژه چه معنی داره؟ 
ووکیسم (Wokism) از واژه انگلیسی "woke" به معنای "بیدار" یا "هشیار" مشتق شده است و به معنای آگاهی و هشیاری نسبت به مسائل اجتماعی، به خصوص مسائل مربوط به عدالت نژادی، جنسیتی، و اجتماعی است. این اصطلاح از فرهنگ سیاه‌پوستان آمریکایی نشأت گرفته و در سال‌های اخیر به یک جنبش فرهنگی و سیاسی تبدیل شده که بر اهمیت آگاهی از نژادپرستی، سکسیسم، همجنس‌گراهراسی، و سایر اشکال تبعیض تأکید دارد. 
ایده‌های ظاهرا زیبای ووکیسم:
آگاهی از تبعیض‌های سیستماتیک و به رسمیت شناختن و مبارزه با نابرابری‌های نهادینه شده.
تشویق به مشارکت در جنبش‌های اجتماعی برای اصلاحات فرهنگی و قانونی.
این جنبش به نقد فرهنگ، رسانه، آموزش، و دیگر نهادهای اجتماعی می‌پردازد که ممکن است به تداوم نابرابری‌ها کمک کنند.
ووکیسم بر حمایت از گروه‌های اقلیت و حاشیه‌نشین، از جمله سیاه‌پوستان، زنان، افراد LGBTQ+, و دیگر جوامع محروم تأکید دارد.

با این حال، واژه "ووک" به خصوص در برخی محافل، ممکن است به عنوان یک اصطلاح تحقیرآمیز استفاده شود، جایی که به عنوان نشانه‌ای از افراط در حساسیت‌های سیاسی و اجتماعی یا به عنوان یک نوع "ادبیات صحیح سیاسی" بیش از حد دیده شود.

اما ووکیسم در بسیاری از موارد با گرایش‌های چپ‌گرایانه (یا پیشرو، progressive) در سیاست مرتبط است، اما این رابطه پیچیده و چند وجهی است. 
چند نکته کلیدی در مورد این رابطه:
همپوشانی ایدئولوژیک: ووکیسم به شدت با مفاهیمی مانند برابری، عدالت اجتماعی، و مبارزه با تبعیض‌های سیستماتیک مرتبط است، که همه اینها عناصر کلیدی در بسیاری از ایدئولوژی‌های چپ‌گرایانه هستند. به همین دلیل، بسیاری از افراد ووک را به عنوان بخشی از چپ نوین (new left) یا چپ پیشرو می‌بینند.
فعالیت سیاسی: افراد و گروه‌های ووک اغلب در فعالیت‌های سیاسی شرکت می‌کنند که با چپ‌گرایان به اشتراک گذاشته می‌شود، مانند مبارزه برای حقوق کارگران، عدالت نژادی، حقوق بشر، و حفاظت از محیط زیست.
تنوع درون چپ: چپ سیاسی خود یک طیف گسترده است، از سوسیالیست‌ها تا آنارشیست‌ها و لیبرال‌های پیشرو. ووکیسم ممکن است با بخش‌های مختلف این طیف همپوشانی داشته باشد برخی از چپ‌گرایان ممکن است ووکیسم را بیش از حد متمرکز بر مسائل فرهنگی و نه اقتصادی ببینند، در حالی که دیگران آن را به عنوان یک جنبش ضروری برای آگاهی‌بخشی در مورد تبعیض‌های اجتماعی می‌دانند.
ایده‌های ووکیسم در شعار زیبا هستن. ولی چپ‌گرایی پنهان در ووکیسم قسمت خطرناک ماجراست. استفاده از این شعارها برای نفوذ در اندیشه مردم قسمت تاریک ماجراست.به طور خلاصه، رابطه بین ووکیسم و چپ یک تعامل پیچیده است که بر اساس نقاط اشتراک در اهداف و ارزش‌ها شکل گرفته، اما همچنین شامل تفاوت‌ها و گاهی مخالفت‌های داخلی است.

فرهنگ لغو (Cancel Culture):
فرهنگ لغو که به عنوان یکی از نتایج ووکیسم دیده می‌شود، به شدت مورد انتقاد است. منتقدان می‌گویند این فرهنگ باعث می‌شود افراد به خاطر اشتباهات گذشته یا نظرات مخالف به طور غیرمنصفانه تنبیه شوند.
ووکیسم بیش از حد بر قربانی‌گرایی تمرکز دارد و افراد را تشویق به دیدن خود به عنوان قربانیان ناتوان می‌کند، که می‌تواند فلج‌کننده باشد و از پیشرفت فردی و اجتماعی جلوگیری کند.
برخی معتقدند ووکیسم به سمت ایدئولوژی افراطی می‌رود که در آن تفکر و نقد آزاد را محدود می‌کند. این منتقدان استدلال می‌کنند که ووکیسم می‌تواند به دگماتیسم جدیدی تبدیل شود که به اندازه نظام‌های قدیمی سرکوبگر است.

هر حرکتی مستعد تبدیل شدن به چیزی است که از آن نفرت دارد. شاید نیچه بهتر بگوید: 
«کسی که با هیولاها می جنگد باید مراقب باشد که در این راه هیولا نشود.» 

تئوری قدرت به ما می آموزد که هر سیستمی یک زیرسیستم ایجاد می کند که در ابتدا قوانینی را ایجاد می کند که برای سیستم خوب است، اما در نهایت آن سیستم فرعی حاکم قوانینی را ایجاد می کند که برای خودش خوب است. جورج اورول مزرعه حیوانات را با تصویر منزجر کننده خوک هایی که از ستمگران انسانی خود تقلید می کنند به پایان رساند.

در انتها میتونم بگم همه منتظر ورود مجدد ترامپ به کاخ سفید هستیم. (چند روز آینده)  
ووکیسم طرفداران زیادی داره ولی مبارزه با مخالفان قدرتمندی چون ترامپ و ایلان ماسک آسان نیست.






در انتظار ترجمهٔ استاد منوچهر بدیعی از رمان«اولیس» که امیدوارم هر چه زودتر اجازه نشر بگیرد.

سرآغاز

تکنیک‌های روایی جویس

جیمز جویس یکی از پیشگامان مدرنیسم ادبی بود و تکنیک‌های روایی‌اش به طور گسترده‌ای به سبب نوآوری و پیچیدگی تحسین شده‌اند. در اینجا به برخی ا...