شهاب الدین سهروردی و حکمت خسروانی

 حکمت خسروانی فلسفه و عرفان ایران باستان است که به اندیشمندان آن فرزانگان خسروانی یا خسروانیون گفته می‌شود. این حکمت به عنوان یک جریان فکری عمیق، به بررسی مسائل متافیزیکی، اخلاقی و معنوی پرداخته و تأثیرات قابل توجهی بر فلسفه اسلامی و عرفان ایرانی داشته است.

ویژگی‌ها و اصول حکمت خسروانی

خداوند یگانه: حکمت خسروانی بر یگانگی خداوند تأکید دارد و او را به عنوان فزاینده و پویا معرفی می‌کند.

خردورزی: این مکتب به اهمیت خردورزی و راستی بی‌پایان در شناخت حقیقت تأکید دارد.

نیکی و هستی: نیکی با هستی همسان است و قوانین پیشرفت در هستی از اصول بنیادین این حکمت به شمار می‌رود.

فر: مفهوم "فر" در حکمت خسروانی به معنای نیروی الهی است که انسان را در مسیر رشد و تعالی یاری می‌کند.

وحدت آفرینش: این حکمت بر وحدت آفرینش تأکید دارد و فزایندگی هستی را پایان‌ناپذیر می‌داند.

تأثیرات حکمت خسروانی بعدها در فلسفه اشراق توسط شهاب‌الدین سهروردی احیا شد و او این حکمت را با مفاهیم نور و شهود پیوند داد. سهروردی معتقد بود که حکمت خسروانی ریشه‌های ایرانی دارد و باید آن را از فلسفه یونانی متمایز کرد. همچنین، شخصیت‌هایی چون جاماسب، فرشوشتر، بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی از تأثیرگذاران این مکتب محسوب می‌شوند.

حکمت خسروانی به عنوان یک جریان فکری غنی، نه تنها بر اندیشه‌های ایرانی تأثیر گذاشت بلکه در شکل‌گیری فلسفه اسلامی نیز نقش بسزایی ایفا کرد.

علوم ارثماطیقی

 هیمیا

هیمیا یکی از گونه‌های علوم خفیه است و بوسیله آن از جنّیان برای عمل به دستورها خیر یا شر استفاده می‌کنند و اساس آن شناخت ساعات و تأثیرات سیارات و طوالع و دعوات و فتحات و بخورات ایشان و عزایم جنیان است. چون ستارگان و اجرام آسمانی با حوادث مادی زمین ارتباط دارند، پس اگر آن شکل آسمانی که مناسب با حادثه ای از حوادث است، با صورت و شکل مادی آن حادثه ترکیب شود، آن حادثه پدید می‌آید؛ مثلاً در این علم، اگر بتوان آن شکل آسمانی را که مناسب با مردن، یا زنده ماندن یک شخص است، با شکل و صورت خود او ترکیب کرد، کاری که می‌خواهیم، انجام می‌شود. و این معنای طلسم است. ظاهراً طالع‌بینی نیز زیرمجموعه هیمیا می‌باشد. در طالع‌بینی باور بر این است که محل و موقعیت قرار گرفتن سیارات و ستارگان در لحظه تولد نوزاد و همچنین طالع ابجدی او بر شخصیت و سرنوشتش تأثیر اساسی می‌گذارد و از این طریق نسبت به پیشگویی در مورد آینده اقدام می‌شود.

دیالکتیک افلاطونی

 دیالکتیکِ افلاطونی

افلاطون، کلمه دیالکتیک را به روش خاص خود اطلاق کرد که هدفش دستیابی به معرفت حقیقی بود. به عقیده او، از راه سلوک عقلی و همراه با عشق، باید نفس انسانی را به سوی درک کلیات و یا مثل که حقایق عالمند، راهنمایی کرد. او طریقه خاص خود را برای کسب این نوع معرفت، دیالکتیک نامید و تمام آثارش را نیز به طریق بحث و گفتگو و به عبارت دیگر به روش دیالکتیکی نگاشت. دانشمندان جدید از جمله کانت نیز این کلمه را در مواردی استعمال کرده‌اند.

اما قبل از همهٔ این‌ها، حدود پنج قرن پیش از میلاد، فیلسوفی یونانی به نام هراکلیتوس، نخستین کسی بود که این لفظ را به کار برد. او معتقد بود که عالم همواره در حال تغییر و حرکت است و هیچ چیز پابرجا نیست.

دیالکتیکِ سقراطی

دیالکتیک به روش خاصی از بحث و مناظره گفته می‌شود که اول بار سقراط حکیم در مقابلِ طرف گفتگوی خود در پیش گرفت. هدف وی از این روش، رفع اشتباه و رسیدن به حقیقت بود. روش او به این صورت بود که در آغاز، از مقدمات ساده شروع به پرسش می‌نمود و از طرف خود در موافقت با آنها اقرار می‌گرفت. سپس به تدریج به سوالات خود ادامه می‌داد تا اینکه بحث را به جایی می‌رساند که طرف مقابلش، دو راه بیشتر نداشت: یا اینکه مقدماتی را که پیش از این در آغاز بحث پذیرفته بود، انکار کند و یا اینکه از ادعاهای خود دست بکشد و به چیزی اعتراف کند که سقراط معتقد است. این روش گفتگو و بحث، امروزه نیز به نام روش دیالکتیکی یا روش سقراطی معروف است.

دیالکتیکِ هگلی

هگل، فیلسوف مشهور آلمانی با توسل به مفهومی که هراکلیتوس ابداع کرده بود و در ادامه نظریه وی، منطق و روش مخصوص خود را برای کشف حقایق، دیالکتیک نام گذارد. وی، وجود تضاد و تناقص را شرط تکامل فکر و طبیعت می‌دانست و معتقد بود که پیوسته ضدی از ضد دیگری تولید می‌شود.

دیالکتیک هگلی بر پایه چهار اصل زیر استوار است:

همه چیز، با توجه به این که در چارچوب زمان قرار دارد، گذرا و محدود است.

همه چیز، متضاد خود را نیز دارد.

هنگامی که نیرویی بر ضد (برابر نهاد) خود غلبه می‌کند، تغییر رخ می‌دهد.

تغییر به صورت دایره وار (نفی نفی) نیست، بلکه حالت مارپیچی (دایره‌ای رو به بالا) دارد.

بالاخره در مکاتب مارکسیسم و لنینیسم، واژه دیالکتیک به معنای حرکت و تحول در تمام جنبه‌های مادی، اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی و طبیعی به کار رفت. بدین ترتیب، فلسفه دیالکتیک در این مکاتب چیزی جز مطالعه طبیعت و جامعهٔ در حال دگرگونی نیست.

مارکس و انگلس نظرات مادی خود را براساس منطق هگل تشریح و تبیین کردند و از همین‌جا بود که ماتریالیسم دیالکتیک به وجود آمد. در حقیقت، ماتریالیسم دیالکتیک، ترکیبی است از فلسفه مادی قرن هجدهم و منطق هگل که مارکس و انگلس این دو را به یکدیگر مرتبط کردند.

لنین نیز دیالکتیک را با استفاده از قاعده جمع جبری صفر توضیح می‌دهد.


طاعون

 آلبر کامو در طاعون می‌نویسد:

زندگی پوچ است، جهان فراخور حال آدمی نیست، اما زمین طبیعی ترین جایگاه بشر است. زندگی با چون و چرا تلخ میشود، گیتی همواری نمی‌پذیرد؛ چون درهای بستهٔ حیات با کلید عقل گشوده نمیشود، پس آنرا چنانکه هست بپذیریم ، با مبارزه، جام دل تهی را سرشار از شور هستی کنیم، زندگی زیبا است ، نه منطقی، نباید باستقبال مرگ شتافت، با گرمی خورشید و لطافت آب درهم آمیزیم، روی جهان غم انگیز و پشت آن دل انگیز است.

کامو بمعنای واقعی کلمه خوشبین است. اگر او درد را تشخیص میدهد، این دلیل بدبینی او نیست. درد وجود دارد. کامو درد را بررسی میکند تا درمان آنرا نشان دهد. کامو شاهد لحظاتی بوده است که در آن مدت زندگی، شبیه آبگینه شفاف میشود و میتوان از خلال آن به بی ارزشی همه چیزی پی برد. اما او بجای آنکه نومید شود، اتفاقاً زندگی را بخاطر همان ناپایداری دوست تر میدارد. شور باید نتیجه نومیدی باشد. عطش در ما است، نه در ذات هستی: باده از ما مست شد، نی ماز وی. این همان کشف وشهود عرفای مشرق زمین نیست؟ فلسفه پوچی واژه دیگر بی اعتباری جهان نیست؟ در این پنج قصه سرشار از شعر، رنگی از وارستگی و استغنا و اخلاص صوفیانه میتوان دید. هرچه باشد، این افکار نتیجه تجارب شخصی کامو است؛ همانطوری که افکار و اندیشه های عارفانه ایران محصول ذوق و تجربه زندگی ایرانی است.





تئاتر پوچ

 ریشه شناسی

مارتین اسلین منتقد، این اصطلاح را در مقاله خود در سال 1960 با عنوان «تئاتر پوچ» که با تمرکز بر نمایشنامه نویسان ساموئل بکت، آرتور آداموف و یوژن یونسکو آغاز می شود، ابداع کرد. اسلین می‌گوید که نمایشنامه‌های آن‌ها یک مخرج مشترک دارند - «پوچ»، کلمه‌ای که اسلین آن را با نقل قولی از یونسکو تعریف می‌کند: «پوچ چیزی است که هدف، هدف یا هدفی ندارد». فرانسوی‌ها. آلبر کامو، فیلسوف، در مقاله خود در سال 1942 با عنوان «افسانه سیزیف» وضعیت انسان را بی معنا و پوچ توصیف می کند.


پوچ در این نمایشنامه ها به شکل واکنش انسان به دنیایی ظاهراً بی معنا، یا انسان به عنوان عروسکی است که توسط نیروهای نامرئی بیرونی کنترل یا تهدید می شود. این سبک نوشتن برای اولین بار توسط نمایشنامه اوژن یونسکو به نام سوپرانوی طاس (1950) رایج شد. اگرچه این اصطلاح برای طیف گسترده‌ای از نمایشنامه‌ها به کار می‌رود، برخی از ویژگی‌ها در بسیاری از نمایشنامه‌ها منطبق است: کمدی گسترده، اغلب شبیه به وودویل، آمیخته با تصاویر وحشتناک یا تراژیک. شخصیت‌هایی که در موقعیت‌های ناامیدکننده‌ای که مجبور به انجام کارهای تکراری یا بی‌معنی هستند گرفتار شده‌اند. دیالوگ پر از کلیشه، بازی با کلمات، و مزخرف. توطئه هایی که چرخه ای یا به طور غیر منطقی گسترده هستند. یا تقلید یا رد رئالیسم و ​​مفهوم «نمایش خوش ساخت».

هنرهای انتزاعی، به آثاری‌ گفته می‌شوند که قصد دارند فرم یاشکل مورد نظرشان را تا به حدی خلاصه و تجزیه کنند که از اسم اصلی آن شى دور نشوند و قبل از اینکه آن شى مورد نظر به نهایت خلاصه شدن می‌رسد دست از کار می‌کشند و دیگر آن شى را خلاصه و تجزیه نمی‌کنند.

ابتدا هنر «آبستره» به آنگونه آثاری گفته می‌شود که بسیار مجهول و نامحسوس و غیر قابل پیش بینی و به دور از انتظار مخاطبان است. کلیه آثار آبستره از نوع نقاشی صرفاً برای دیدن و تماشاکردن و از نوع آثار حجمی صرفاً برای لمس کردن نه برای لذت بردن و به خاطر سپردن ساخته می‌شوند، بنابر این هیچیک از مخاطبان نباید با مواجه این آثار انتظار رؤیت یک صفت اخلاقی یا یک فضیلت معنوی را داشته باشند، زیرا هنرمندان اینگونه آثار بدون در نظر گرفتن هیچگونه قصد و موردی به خلق آن دست می‌زنند به همین دلیل آثار آبستره هرگز مشمول نقد منطقی نمی‌شوند چون از یک ذهن و فکر منطقی تراوش نکرده‌اند که انتظار چنین نقدی از آنان برود هنرمندان آبستره‌ساز هرگز نمی‌دانند که (چرا و چگونه؟) به این اثر رسیده‌اند آیا هرگز می‌فهمند که چه می‌خواهند و قصدشان از آنچه ساخته‌اند چه بوده، آنان نگاهشان را متوجه بیننده آثار خود کرده و میخواهند بدانند که آنان چه دیده یا لمس کرده‌اند برایشان جالب است که بدانند آیا توانسته‌اند با آثار خود، مردم را به غایت (ندانستن) ارجاع دهند. آنان به آن دسته یا گروه از مخاطبانی که با رؤیت آثار آبستره، کلماتی همچون بی‌معنی و منحط و بی‌ربط،... بکار می‌برند هیچ کاری ندارند چون بکار بردن این‌گونه کلمات و یا نظایر آن نشان می‌دهد که بیننده با این نوع آثار ارتباط برقرار کرده که توانسته در تحلیل خود برای آنان از چنین کلماتی نام ببرد، در واقع هدف و مقصود از ساختن چنین آثاری این است که هیچکس نداند برای چه هدفی ترمیم و یا ساخته شده‌اند و برای چه هدفی در یک گالری به نمایش گذاشته شده‌اند.

کوروس احمدی

 ما به هم دروغ می‌گفتیم

نه من در ایستگاه منتظر تو بودم

و نه تو برایم دست تکان دادی

قطاری که تو را آورد 

مرا با خود برد


کوروس احمدی

در انتظار ترجمهٔ استاد منوچهر بدیعی از رمان«اولیس» که امیدوارم هر چه زودتر اجازه نشر بگیرد.

سرآغاز

تکنیک‌های روایی جویس

جیمز جویس یکی از پیشگامان مدرنیسم ادبی بود و تکنیک‌های روایی‌اش به طور گسترده‌ای به سبب نوآوری و پیچیدگی تحسین شده‌اند. در اینجا به برخی ا...