نام ناپذیر
ساموئل بکت
(شاید واقعا نمیتوان حرف زد)
انقدر از کتاب؛ نام ناپذیر بکت خوشم امده که فکر کردم در چند نوبت اینجا به اشتراک بذارم. امروز شهرکتاب دیدم این کتاب با نام: «ننامیدنی» هم چاپ شده.
نامناپذیر
کتاب سوم سهگانهی بکت است؛ دو کتاب دیگر، مالوی و مالون میمیرد، هم از نظر سبک
نگارش هم از نظر داستانی به مراتب آسانتر از نامناپذیر هستند. سادگی و راحتیای
که خود بکت نیز در نگارش کتاب تجربه کرده است: در مصاحبهای نوشتن دو کتاب اول را
به راحتی قدم زدن دانسته و نوشتن سومی را همچون سدی نفوذناپذیر توصیفی کرده است؛
به راستی نیز نامناپذیر چنین است. پیرنگ و شخصیت و داستان و علیت تماما از میان
رفتهاند و تنها چیزی که از ادبیات باقی مانده تلاش مذبوحانهای برای تقلای بیان
خودش است؛ حقیقتی که خود راوی رمان نیز در جای جای رمان به هولناکی آن را بیان
میکند. طرح ذهنی بکت برای این سهگانه طرح از بین رفتن تدریجی ادبیات و دست یافتن
به گونهای فرم نوین ادبی برای زدودن توهم هرگونه معنا و عقلانیت در پشت سر یک اثر
هنری است. سهگانه با رمانی دارای پیرنگ شروع میشود، به رمانی عجیبتر میرسد که
شخصیت در آستانهی مرگش به واگویههای خود میپردازد و دست آخر به رمانی بی هیچ
پرسوناژ و داستانی میرسد تا در آن هیچ نشانی از یک انسان معمولی و عادی از دیدگاه
روانشناسی معمول نباشد. گنگی و گیجی و سردرگمی در رمان نامناپذیر به اوج خود
میرسد و خواننده باید خود را برای یک سفر شگفتانگیز در هزارتوی هویتباختگی و از
هم گسیختگی های زبانی آماده کند؛ سفری که گاه بسیار دشوار است و شاید خواننده را
از ادامه دادن رمان بازدارد. شاید بهترین توصیف از این رادیکالیسم بکت در نوشتن
رمانهای پیچیده و خارج از عرف را برادرش در نامهای به او کرده باشد: «چرا
نمیخواهی آنطور که مردم میخواهند رمان بنویسی؟
و اما کتاب:
نام ناپذیر
اثر: ساموئل بکت
کجا حالا؟ چه کسی حالا؟ چه وقتی حالا؟ بدون
قید و شرط. این من هستم که میگویم من. بدون اعتماد. سؤالها و فرضیهها (مطرح
کردنشان با آنها). بدون ناامیدی و ادامهدار. فریاد و توانایی قطع کردن آن. و
ماندن (درکجا؟). همان مسیر قدیمی و به پایان رسانیدن روز و شب. به سرعت. تا جایی
که امکان دارد؟ آنقدرها هم غیر ممکن نیست. نوعی شروع. فکر میکنید که در حال
استراحت هستید در صورتی که فقط دارید به بهترین شکل ممکن وقت میگذرانید. بدون شک
پس از مدتی کوتاه، خود را برای انجام دادن کوچکترین کارها، ناتوان حس میکنید.
چگونگی این اتفاق چندان اهمیتی ندارد. (او میگوید به هیچ وجه چیزی نمیداند) شاید،
من در آخر آن چیز قدیمی را بپذیزم. (شاید هم نپذیرم) به نظر میرسد که من میخواهم
صحبت کنم، درصورتی که این نیستم (یا این، من نیستم) نقطهی شروع. چه کاری من انجام
میدهم؟ (چه کاری باید انجام دهم؟) در جایگاهم؟ چطور ادامه بدهم؟ با یک اپوریا اصل
و ساده؟ شاید هم با جوابهای منفی که تایید شدهاند؟ سپس تغییرات و دگرگونیها.
در غیر این صورت ناامیدی و یاس. بهتر است قبل از رفتن بیشتر توجه کنم- بیشتر از
همیشه- من میگویم اپوریا بدون اینکه معنی آن را بدانم. ناآگاهی؟ من نمیدانم. بلهها و نهها.
![]() |
ساموئل بکت، گربه و تیغ پیکرتراشی |
آن ها هرکجا که باشند به طرف من میآیند و من
مثل یک پرنده بر روی همهی آن ها میرینم. همه بدون استثنا. حقیقت این است که یکی
باید شروع به صحبت کردن در مورد حقایق بکند. حقایق و واقعیتها. من نباید در مورد
چیزهایی که نمیدانم صحبت کنم، ولی ساکت هم نمیتوانم باشم. اگر فراموش هم بکنم
اهمیتی ندارد، باید صحبت کنم. من هرگز
ساکت نمیشوم. هرگز.
برای شروع
فکر نمیکنم تنها باشم. شاید هم باشم. (گفته بود کارها زود انجام میشود)
ولی آخر چگونه؟ آن هم در این تاریکی. برای شروع یک همنشین دارم. مثل یک عروسک. آنها
را در مسیر باد رها کردم. برای شروع، داشتن چه چیزهایی ضروری است؟ این یک سؤال
است و من خیالاتی در این مورد دارم. همه
چیز بر اساس پیش بینیها پیش نمیرود و همین تصمیم گیری را مشکل میکند. به هر
دلیلی هر چیزی ممکن است اتفاق بیفتد. باید بیشتر دقت کنم. در جاهایی که مردم
هستند، چیزهایی هم هستند. یعنی معنی آن این است که وقتی شما چیزهای قبلی را قبول
کردید چیزهای بعدی را هم باید بپذیرید؟ کی
زمان گفتن فرا میرسد؟ نمیدانم. نمیدانم. مردم با چیزها. مردم بدون چیزها. و
چیزهای بدون مردم. موضوع چیست؟ نکند من دارم بیخودی از خودم تعریف میکنم؟ نکند
من دارم خودم را درگیر یک نبرد بیهوده می کنم؟ (آخر چطور؟) بهترینها شروع
نشده بودند. ولی من شروع کردم و ادامه
دادم. شاید هم در آخر در میان یک ازدحام خفه شوم: ازدحامی بدون توقف برای له کردن
جنب و جوش یک معامله. نه. بدون خطر که نمیشود.
مالون اینجاست. دیگر چیزی از نشاط
گذشته در او باقی نمانده.