۱۳۸۹/۱۱/۱۰

وقتی نیچه گریست

چه می شد اگر دیوی تورا میگفت که بایدزندگی راکه درآن هستی و پیش از این آن را زیسته ای،دوباره و دوباره زندگی کنی؛وهیچ چیز تازه ای نیز درآن نخواهد بود؛هر غم و هر مسرت کوچک یابزرگی که در زندگی داشته ای،به سوی تو باز خواهدگشت،باهمان توالی و تسلسل،حتی این باد و آن درخت هاو آن سنگ لغزنده،حتی گورستان و بیمش،حتی این لحظۀ لطیفی که منو تو،بازو به بازو،این کلمات را نجوا می کنیم؟
ساعت شنی جاویدان هستی را مجسم کن که بارهاوبارهاوبارها سروته می شود. ومن وتو نیز با همۀ ذرّات تشکیل دهندۀ مان،در هر چرخش آن زیرو زبر می شویم.                               



 اروین یالوم : وقتی نیچه گریست







روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...