هوش مصنوعی و چالش ترجمهٔ رمان اولیس

استفاده از هوش مصنوعی خیلی سریع داره توسعه پیدا میکنه. با OpenAI شروع شد و هر روز مدل جدیدی از این مدل زبانی معرفی میشه. قراره نقش مهمی در زندگی آینده داشته باشه، در حدی که حتی باعث نگرانی عده‌ای از کندذهنی! نسل‌های آینده شده. اما چیزی که معلومه زندگی بشر در آینده راحت‌تر خواهد شد. 

ولی فعلا، حداقل برای ما که در ساخت این مدل زبانی نقش مؤثری نداشتیم، از این ابزار برای پاسخ به سوالاتمون استفاده می‌کنیم. 

من از chatGPT  پرسیدم؛ 

چرا ترجمه «اولیس» به فارسی تا این حد دشوار است که کمتر کسی جرات دست زدن به آن را داشته؟ 

قبلا از جواب ChatGPT لازمه بگم؛ جز ترجمه استاد مهدی سحابی که تاکنون مجوز انتشار نگرفته و کسی نمیداند چرا؟! و ترجمه خانم اکرم پدارم نیا که اخیرا در خارج از کشور منتشر شده و ـ خوشبختانه ـ برای خوانندگان داخل ایران رایگان است.

فقط دو ترجمه! برای اثری در این سطح که در اغلب فهرست‌ها به عنوان بزرگترین رمان تاریخ ادبیات جهان! معرفی شده و در صدر لیست برترین‌ها قرار دارد، این تعداد ترجمه به هیچ وجه کافی نیست. حتی اگر هر دو را رسما منتشر شده قبول کنیم.



در نهایت این پاسخ ChatGPT به سوال من :

جریان آگاهی و تفکر پیش کلامی: هسته تکنیک جریان آگاهی بر مرحله پیش کلامی فکر متمرکز است که فاقد ساختار منطقی است. انتقال این به روشی که هنوز در زبان مقصد قابل خواندن و منسجم باشد دشوار است. ترجمه این فرآیند فکری آشفته و بدون ساختار به زبانی دیگر می تواند چالش برانگیز باشد.

جملات طولانی و پیچیده: رمان دارای جملات بسیار طولانی است، با یکی از مونولوگ های داخلی بلوم که شامل ۴۰ صفحه است، با علائم نگارشی بسیار کمی. تکرار اثر این جملات طولانی و پیچیده، در عین حال که آنها را به زبان فارسی خوانا و قابل فهم می کند، کار دشواری است.

نقاط ظریف فرهنگی و زبانی: استفاده از چندین زبان، فلسفه های مختلف و ارجاع به اساطیر یونانی در «اولیس»، ترجمه را با چالش مواجه می کند. مترجمان باید در شناسایی این مراجع و یافتن راه‌هایی برای بیان آن‌ها به نحوی که با خواننده فارسی طنین‌انداز شود، ماهر باشند.

عدم معادل مستقیم: استفاده از زبان عامیانه و دستور زبان نامتعارف یافتن معادل های مستقیم در زبان فارسی را دشوار می کند. مترجم باید سعی کند بین نیاز به وفاداری به متن مبدأ و نیاز به ترجمه خوانا و طبیعی تعادل برقرار کند.

حفظ سبک و ریتم اصلی: «اولیس» سبک، ریتم و لحن منحصر به فردی دارد. یک مترجم باید سعی کند آن کیفیت منحصر به فرد را حفظ کند و در عین حال آن را برای خواننده قابل دسترس کند.

ترجمه «اولیس» مستلزم درک دقیق متن اصلی، دانش عمیق انگلیسی و فارسی و توانایی درک ماهیت سبک نوآورانه جویس است.

رمان «اولیس» نوشته جیمز جویس یک رمان جریان آگاهی است که جزئیات اعمال، افکار، احساسات، ادراکات، خاطرات و تداعی های ذهنی دو شخصیت لئوپولد بلوم و استفان ددالوس را در یک دوره ۲۴ ساعته در ۱۴ ژوئن ارائه می دهد. ۱۹۰۴، در دوبلین، ایرلند.

برخی از جنبه های کلیدی «اولیس»:

جریان آگاهی: رمان نمونه بارز تکنیک جریان آگاهی است که جریانی مداوم از افکار و احساسات را ارائه می دهد. تلاش می‌کند تا سطح هوشیاری پیش‌کلامی را به تصویر بکشد، فراتر از افکار منطقی و سازمان‌ یافته.

تک گویی داخلی: این رمان به طور گسترده از مونولوگ داخلی برای نمایش تجربیات درونی شخصیت ها استفاده می کند. این شامل مونولوگ داخلی مستقیم، جایی که نویسنده به ظاهر غایب است، و مونولوگ داخلی غیرمستقیم، که در آن نویسنده خواننده را از طریق افکار شخصیت راهنمایی می کند. مونولوگ داخلی در «اولیس» اغلب دارای نحو شکسته، فقدان نقطه گذاری و جملات تکه تکه است.

ساختار غیر متعارف: «اولیس» به دلیل ساختار غیرمتعارف خود، از جمله جابجایی در زمان، انتقال ناگهانی و تغییر راویان شناخته شده است. این رمان همچنین شامل یک مونولوگ داخلی ۴۰ صفحه ای از بلوم با تنها یک علامت نگارشی است.

سمبولیسم و ​​اساطیر: رمان به شدت از *اودیسه* هومر و اساطیر یونانی نشأت می گیرد و از نمادها و استعاره ها در سراسر متن استفاده می کند.

رد هنجارهای اجتماعی: شخصیت های فیلم *اولیس* اغلب به عنوان طردشدگان و طردشدگان جامعه معاصر به تصویر کشیده می شوند. جیمز جویس را هنرمندی سرکش و مخالف جامعه، زمان و تمدن خود می دانستند.

استفاده از چند زبان: جویس در نوشتن این رمان از هجده زبان مختلف و فلسفه های مختلف، به ویژه اساطیر یونانی استفاده کرده است.

در آخر از ChatGPT پرسیدم: چه تصویری که از جیمز جویس در ذهن دارد؟ معمولا از تصاویر موجود استفاده میکنه و یک کار گرافیکی تحویل میده. 

این عکس، یا بهتره بگم نقاشی عکس رو ارائه داد.

جیمز جویس از نگاه هوش ChatGPT


چشم انداز دلفت

 "مارسل پروست" خالق بلندترین رمان جهان  "در جست وجوی زمان از دست رفته" ؛ داستانی که مجلدات آن از سال ۱۹۱۳ تا ۱۹۲۷ طی ۱۴ سال در فرانسه منتشر شد و در همان روزها این اثر را شاهکاری بی مثال و بسیاری آن را بزرگ‌ترین رمان قرن یا تاریخ نامیدند. پروست در این رمان به شرح تجربیات راوی (که در طول رمان نامش ذکر نمی شود) از کودکی تا بزرگسالی می پردازد و روایت‌های مواجهه و فراگیری هنر، حضور در اجتماع و دلباختگی‌اش را نقل می کند.
پروست در مجلد "اسیر" از این رمان به تاثیر تابلوی "چشم انداز دلفت" بر "برگوت" یکی از شخصیت های رمان اشاره می کند. برگوت مقاله ای در خصوص این تابلوی "ورمیر" می خواند و برای دیدن این اثر که برای نمایشِ موقت از لاهه به پاریس آورده شده، به نمایشگاه آثار نقاشان هلندی می رود و در حالی که به رنگ درخشان زرد تابلو خیره مانده با خود می گوید: 

«...من باید این طور می نوشتم. کتاب های اخیرم خشک اند، باید چند دست رنگ می زدم،  باید جمله را به خودیِ خود زیبا و ارزشمند می کردم، مثل این دیوار زرد...»


ورمیر نقاشِ مورد علاقه ی مارسل پروست بود. پروست این نقاشی را بزرگ ترین نقاشی جهان می داند و در کتاب جستجوی زمان از دست رفته ستایش فراوانی از این اثر می کند. و در مورد این اثر می نویسد:

( بعد از آنکه چشم انداز دلفت را در موزه لاهه دیدم، دیگر اطمینان دارم که این زیباترین تابلو دنیاست. در طرف خانه سوان، به هر ترتیبی بود سوان را در حال پژوهشی درباره ورمیر نشان دادم.)

 "چشم‌انداز دلفت" اثری از "یوهانس ورمیر" نقاش هلندی است که بین سال‌های ۱۶۶۰ تا ۱۶۶۱ میلادی کشیده شده‌است. این نقاشی از زادگاه هنرمند در زمره آثار مشهور اوست.



آخرین نوار کراپ

 کراپ در حال گوش دادن به نوارهایی است که در طول زندگی‌اش ضبط کرده و در پایان، نواری جدید ضبط می‌کند که در واقع آخرین نوار اوست... 

آخرین نوار کراپ نمایشنامه‌ای است که در شیوه ابزورد توسط ساموئل بکت، نویسنده ایرلندی و یکی از بزرگان سبک ابزورد  (پوچی) نوشته شده‌است. وی این نمایشنامه را درسال ۱۹۵۷ و پس از نمایشنامه بازی بدون حرف (نمایشنامه فاقد گفتگو)، همان سالی که نمایشنامه معروف در انتظار گودو به اجرا در آمد نوشت که یکی از آثار منحصر به فرد وی است.

کراپ از طریق نوارهای ضبط شده به گذشته‌اش بازمی‌گردد، این امر به نوعی تلاش برای مقابله با گذر زمان و پیری است. این نمایشنامه به ما نشان می‌دهد که چگونه گذشته می‌تواند بر حال تسلط یابد و چگونه خاطرات ما تعریف‌کننده هویتمان هستند.

در واقع در بخش اعظم این نمایشنامه هیچ اتفاقی رخ نمی‌دهد مگر گوش دادن به صدای کراپ که سی سال قبل در نواری ضبط شده‌است. این هم دستاورد عظیم دیگری در زمینهٔ مفاهیم ساختاری در تئاتراست، زیرا در اینجا صدای فعلی کراپ که نواری را برای آینده ضبط می‌کند، در تقابل با صدای گذشته او قرار گرفته که سی سال پیش در نوار ضبط شده‌است. آنچه این وضعیت را پیچیده تر می‌کند این است که صدای فعلی کراپ برای آینده در نظر گرفته شده و بدین ترتیب صدای گذشتهٔ او در واقع متعلق به زمان حال است.

همچون بسیاری از شخصیت‌های اثار بکت، کراپ به دنیای انسان‌های مطرود تعلق دارد. وی شلوار و جلیقه‌ای به رنگ سیاه رنگ و رو رفته و کفش‌های سفید و کثیف پوشیده است. قیافه او کم وبیش شبیه انسان‌های فرتوتی است که در سایر نمایشنامه‌های بکت می‌بینیم. تأکید نمایشنامه نگار بر سفید بودن صورت و ارغوانی بودن بینی کراپ دلالت بر این دارد که وی یکی دیگر از شخصیت‌های تالار موسیقی بکت است. مثل ولادمیر و استراگون که در نمایشنامهٔ در انتظار گودو هویج و شلغم را گاز می‌زنند و می‌خورند، در اینجا کراپ در حین نمایش موز می‌خورد و از صدای ضبط شده در نوار درمیابیم که سی سال قبل نیز وی موز می‌خورده است.

شکست رابطه عاشقانه کراپ در واقع شکست انسان‌ها را در مراوده با یکدیگر به تصویر می‌کشد. کراپ در چشمان معشوقه خود به دنبال خویش است در حالی که بیشتر تقاضای راه یافتن به دنیای معشوق را داد. پس از این شکست کراپ با نوارهایش مراوده دارد تا این که با فرد دیگر. درست همان گونه که در نمایشنامه در انتظار گودو اتفاق افتاد وتغییری برای افراد اصلی نمایشنامه رخ نمی‌دهد، برای کراپ نیز کماکان همان اتفاقات گذشته رخ می‌دهد و وی همان کارهای گذشته را تکرار می‌کند.

تلخ‌ترین قسمت نمایشنامه در جایست که، دیالوگ «بهترین سال‌های عمرم فنا شد» از نوار بیرون می‌آید در حالی که کراپ هنوز در حال تلف کردن عمرش است و هنوز به نوارها گوش می‌دهد و در همان تخیلات پیشین سیر می‌کند.


تعداد اجرای جهانی این اثر ساموئل بکت خارج از شمارش است. اجرای این کار آنقدر سخت و چالش برانگیز است که رویای تمام عاشقان تئاتر و هنرمندان این عرصه است.

معروف‌ترین اجرای جهانی نمایشنامه "آخرین نوار کراپ (Krapp's Last Tape) اغلب به اجرایی که در سال ۱۹۵۸ توسط پاتریک مگی (Patrick Magee) به کارگردانی ساموئل بکت در تئاتر رویال کورت در لندن انجام شد، نسبت داده می‌شود. این اجرا به عنوان اولین اجرای عمومی نمایشنامه بود و بکت آن را به طور خاص برای پاتریک مگی نوشته بود. این اجرا به دلیل تفسیر دقیق و قدرتمند مگی از شخصیت کراپ، و همچنین دخالت مستقیم بکت در کارگردانی به عنوان یکی از به یادماندنی‌ترین اجراهای این نمایشنامه شناخته می‌شود.
این اجرا به خاطر سادگی صحنه، تمرکز بر مونولوگ‌ها و استفاده از نوارهای ضبط شده به عنوان یک عنصر حیاتی در داستان، بسیار مورد توجه قرار گرفت. مگی با بازی خود، تنهایی، حسرت و پیچیدگی‌های روانی شخصیت کراپ را به خوبی به تصویر کشید و این اجرا را به یکی از ممتازترین تجربه‌های تئاتری آن زمان تبدیل کرد.

در ایران، مرتضی فرهادنیا یکی از هنرمندانی است که این نمایشنامه را در تماشاخانه سیمرغ به اجرا درآورده است.




در انتظار ترجمهٔ استاد منوچهر بدیعی از رمان«اولیس» که امیدوارم هر چه زودتر اجازه نشر بگیرد.

سرآغاز

هوش مصنوعی و چالش ترجمهٔ رمان اولیس

استفاده از هوش مصنوعی خیلی سریع داره توسعه پیدا میکنه. با OpenAI شروع شد و هر روز مدل جدیدی از این مدل زبانی معرفی میشه. قراره نقش مهمی در ز...