به همۀ ملل جهان نظر افکنید، هر جلد از تاریخ آنها را مورد مطالعه قرار دهید؛ در میان همۀ این اشکال عجیب و بیرحمانۀ پرستش، در میان این تنوع حیرت آور شیوه ها و رسوم، شما در همه جا همان تصور اساسی خوب و بد را خواهید یافت. ... در ته قلب ما یک اصل ذاتی عدالت و فضیلت وجود دارد که بوسیلۀ آن، با وجود اصولی که به آن معتقدیم، عملیات خود و دیگران را مورد قضاوت قرار میدهیم و خوبی یا بدی آنها را تعیین می کنیم. این همان اصلی است که ما آن را وجدان می نامیم.
( ژان ژاک روسو)
گوشهای از زندگی روسو در پاریس
در سال ۱۷۴۲، در حالی که به دنبال ثبت شیوهٔ جدیدی برای نوشتن موسیقی به پاریس سفر کرده بود، با دنیس دیدرو آشنا شد. او سپس در پاریس ساکن شد، و در سال ۱۷۴۵ با همسرش که در یک مسافرخانه کار میکرد آشنا شد. این زن از هوش چندانی برخوردار نبود و روسو نمیگذاشت که این زن در سالنهای پاریس (که محفل زنان و مردان روشنفکر بود) همراه او حضور پیدا کند. روسو کتابچه کوچکی نوشته بود که در آن لغات مورد استفاده همسرش و معنای آنها را ذکر کرده بود. آنها دارای ۵ فرزند شدند، که هر کدام را به یتیمخانه سپردند. این موضوع، سالها بعد، هنگامی که روسو کتاب امیل را که در مورد روش مطلوب تربیت کودکان است نوشت، توسط ولتر (که روسو او را از دشمنانش میدانست) به جمع اعلام شد. ولتر در نامهٔ تندی که با نام دیگری امضا کرده بود، عمل او، در سپردن فرزندان خود به یتیمخانه و نوشتن کتابی در مورد تربیت کودکان را، مورد طعن و سرزنش قرار داد. روسو به این انتقاد در اعترافات خود (که پس از مرگش چاپ شد) پاسخ داد، و در واقع این اولین بهانهای بود که به روسو انگیزهٔ نوشتن اعترافات را داد.