۱۳۹۴/۸/۱۹

گلستان سعدی



مردکی را چشم درد خاست پیش بیطار رفت که دوا کن ،
بیطار از آنچه در چشم چارپای میکند در دیده او کشید و کور شد.
حکومت به داور بردند. گفت: برو هیچ تاوان نیست، اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی.
مقصود ازین سخن آنست تا بدانی که هر آن که ناآزموده را کار بزرگ فرماید با آنکه ندامت برد به نزدیک خردمندان بخفت رای منسوب گردد.
ندهد هوشمند روشن راى
به فرومایه کارهاى خطیر
بوریا باف اگر چه بافنده است
نبرندش به کارگاه حریر


شیخ سعدی / گلستان / باب هفتم در تأثیر تربیت

1- بیطار : دامپزشک ، پزشک حیوانات
2- بوریاباف : حصیر باف


--


هیچ نظری موجود نیست:

روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...