بچه که بودم هروقت یه درخت میدیم که تک افتاده و درختی نزدیکش نیست دلم براش میسوخت. حس میکردم چقدر تنهاست...
هنوزم وقتی چند تا درخت کنار هم
میبینم خیلی بهشون دقت نمیکنم! اما یک درخت تنها همیشه توجهم رو به
خودش جلب میکنه... من حس میکنم درختها شخصیت دارند. درخت خوشحال داریم، درخت تنها
داریم، درخت پیر، درخت لاقید، درخت غمگین...
گاهی حتی دیدم درختی که مدتها سرش تو لاک خودش بوده، ویکباره سرشرو بلند کرده و دوروبرشو نگاه کرده... یه تکونی به خودش داده و سعی کرده زندگیشو عوض کنه. شاخه های خشکشو ازون بالا انداخته پایین و جاش جوونه های تازه زده...
گاهی حتی دیدم درختی که مدتها سرش تو لاک خودش بوده، ویکباره سرشرو بلند کرده و دوروبرشو نگاه کرده... یه تکونی به خودش داده و سعی کرده زندگیشو عوض کنه. شاخه های خشکشو ازون بالا انداخته پایین و جاش جوونه های تازه زده...
تو حیاط خونه پدری هرکسی واسه خودش یه درخت
داشت. پدرم وقتی اونهارو میکاشت هرکدوم رو به اسم یکی از بچههاش کاشت. خواهر
بزرگم درختش گیلاس مشهدی بود. برادرم درختش گیلاس اصفهانی بود. خواهر کوچیکم درختش
سیب بود. سیب گلاب که همیشه کال کال میخوردیم و صبر نمیکردیم تا برسه. منم یه درخت خرمالو داشتم. واسه
مادرم یه درخت گلابی کاشته بود. اما بخاطر مدل باغچه بود یا سلیقه پدرم موقع
کاشتنش، درخت گلابی تک افتاده بود. خیلی زود هم مریض شد. یادمه مادرم خیلی سعی کرد
نگهش داره اما اون درخت گلابی هر روز حالش بدتر میشد... آخرم تمام دوا درمونا
بینتیجه بود و درخت گلابی خشک شد.
اون قسمت باغچه دیگه همیشه خالی بود و قبرستون جوجه های من بود وقتی میمردن و بعدها هم لوبیا هامو اونجا میکاشتم. همیشه دلم میخواست یه جوری اون فضای خالی رو پر کنم.
اون قسمت باغچه دیگه همیشه خالی بود و قبرستون جوجه های من بود وقتی میمردن و بعدها هم لوبیا هامو اونجا میکاشتم. همیشه دلم میخواست یه جوری اون فضای خالی رو پر کنم.
حاشیه: عکس از سرکوچه گرفتم. ۳ درخت کنار هم.