۱۳۹۰/۱۲/۲۱

کسی می خواستم از جنس خود

کسی می خواستم از جنس خود،
که او را قبله سازم و روی بدو آرم که از خود، ملول شده بودم!
تا تو، چه فهم کنی از این سخن که می گویم که: «از خود، ملول شده بودم»؟
اکنون، چون قبله ساختم. آن چه من می گویم، فهم کُند، دریابد،



در دیار و شهرها گشتم بسی
تا که همچون خویشتن یابم کسی
تا که او را قبله مردم کُنم
رو بدو آورده خود را گم کُنم
زآن که من از خویشتن بودم ملُول
من زتن نی، من ز (من) بودم ملُول
تا چه فهمی زین عبارت؟ فکر کُن
اندکی (درخود ملامت) فکر کُن
حالیا مولا جلال الدّین، تو را
قبلهِ خود ساختم بی مُدّعا
هر چه گویم درک مطلب می کنی
از دلم زنگ ملالت می بری

 (مقالات شمس، صفحه 281)

روزمرگی با مرگ

  من،مرگ را زیسته ام مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک وبه عمری سخت دراز و ...