متن مصاحبه با احمد شاملو




قسمتی از مصاحبه با احمد شاملو نقل از «مجله ی فردوسی » - فروردین 45 - «روزنامه آیندگان » فروردین48


آثار من ، خود اتوبیوگرافی کاملی است . من به این حقیقت معتقدم که شعر ، برداشت هایی از زندگی نیست؛ بلکه یکسره خود زندگی است .
خواننده یک شعر صادقانه در شعری که می خواند ، خواه و ناخواه جز با صحنه هایی از زندگی شاعر و گوشه هایی از افکار و عقاید او روبرو نخواهد شد .
در باب آنچه « زمینه ی کلی » و در نتیجه « زمینه ی اصلی » شعر مرا می سازد ، می توانم به سادگی گفته باشم که از دیر باز سراسر زندگی من در نگرانی و دلهره خلاصه می شود . مشاهده ی تنگدستی و بی عدالتی ، در همه عمر ، بختک رویاهایی بوده اند که در بیداری بر من گذشته است.
جز این هیچ ندارم که بگویم . دیگر چیزها همه فرعیات است و در حاشیه قرار می گیرد . عدالت دغدغه ی همیشگی من بوده است و شاید از همین روست که بی عدالتی همیشه دست در کار است تا به نوعی از من انتقام بستاند ؛ - این حیوان خوف انگیزی که دور من راه رفته است و رد قمهایش طلسمی به گرداگرد من کشیده تا هیچگاه حضورش را از یاد نبرم ... از روابط پدر و مادرم تا روابط آن ها با من و خواهرانم و روابط من و فرزندانم ، تا روابط من و آنها که دوست یا دشمنم می دارند ، تا روابط من و جامعه ... و دورتر : هنگامي که « ایستادن » را نوعی بی عدالتی بیابید نسبت به دیگران هم و در زمینه ی اینها همه ، خوش رقصی های تنگدستی – این بی عدالتی بزرگ و بی رحم و مردافکن اجتماعی – که تن دادن به همه ی شکنجه ها را با کلمه ی خر رنگ کن «وظیفه » توجیه می کند . – بله ، کلمه ی وظیفه !- و کلمه نزد خدا بود . و کلمه ، خود خدا بود !
این اواخر دیگر من انگار به نوعی « جبر » معتقد شده ام .خواه ناخواه ، گیرم البته نه به شکل مذهبی آن و مطلقاً نه با برداشتی از آن دست ...
عکس العمل ها ، در شرایط و اوضاع و احوال واحد یکی است .
شکستن بت مورد پرستش بت پرست متعصبی که گرفتار بیماریهای عصبی است و پیشاب پر و آماده به شلیکی هم در دست دارد ، در یک جمله «خودکشی است» - جبری که من بدان معتقد شده ام راهش از این طرف است و شاید بیشتر یک « تراژدی » است ( به مفهوم یونانی آن ).
می دانید ؟ - آن هیروشیمایی بی گناهی که در لحظه ی انفجار بمب گیلدا روی پله های سنگی جلو شهرداری نشسته بود و از او تنها سایه ی شومی – همچون نقش لعنتی جاودانه – بر آن پله های سنگی باقی ماند به یادتان هست ؟ - آن جنگ به صد در صد احتمال « جنگ او » نبود.
آن جنگ به همان اندازه مال او می توانست باشد ، که مال قاطرهای گردان مسلسل که زیر آتش توپخانه ی دشمن ، با شکم دریده و امعاء و احشاء آویزان ، دیوانه از وحشت و درد ، میان سنگرهای پر آتش و دود به خاک می افتند ...
هیتلرها می کوشند به این اغنام اله بقبولانند که «نبرد ما ، نبرد وطن است»و من معتقدم که سقوط ها همیشه از همین پذیرش آغاز شده است. گو اینکه خود این پذیرش نیز همیشه نتیجه ی بسیاری صغری کبری چیدن ها بوده است ...
دردمندی انسان از این جاست که با بی گناهی و منزه بودن نمی توان از وحشت محکومیتهای کافکایی به دور ماند . و بدبختانه راه گریزی هم نیست . – این توهینی شرم آور نسبت به انسان است.
جبری که من از آن سخن می گویم ، همین ناگزیری حزن انگیزی است که ما و همه ی تبارمان در تمامی تاریج با آن درگیر بوده ایم . – و تازه ، هنگامی دریافتیم انسان هر لحظه ممکن است در برابر این وهن عظیم قرار گیرد که گوساله وار به مسلخش کشند ، همه ی دلهره ها و نفرت ها یک بار دیگر از نو آغاز می شود .
دلهره ای که این بار حجمش بیشتر ، وهنش نفرت انگیزتر ، و تحملش خرد کننده تر است ... و تازه ، این همه فقط «پوسته ی » قضیه است ، نه « خود آن » نه تمامی آن . این همه ، فقط «طرحی » از این درد جبری است.



سلوک




“نمیدانم. اما چه درهم پیچ و گره خورده است درونم، و چه زوزه های خوار شده ای 

را می شنوم، و چه نا توانمندی غریب و کشنده ای حس می کنم از بابت آنچه عقل 

نامیده می شود” 



― محمود دولت‌آبادیسُـلوک

در انتظار ترجمهٔ استاد منوچهر بدیعی از رمان«اولیس» که امیدوارم هر چه زودتر اجازه نشر بگیرد.

سرآغاز

تکنیک‌های روایی جویس

جیمز جویس یکی از پیشگامان مدرنیسم ادبی بود و تکنیک‌های روایی‌اش به طور گسترده‌ای به سبب نوآوری و پیچیدگی تحسین شده‌اند. در اینجا به برخی ا...